امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
بخش چهاردهم : مناقب حضرت حجّة بن الحسن المهدي صلوات الله عليه

بخش چهاردهم

قطره‏ اى از درياى فضايل و مناقب پيشواى دوازدهم، بقية اللَّه در جهان،

حجّت خدا بر بندگان، زداينده احزان، خليفه خداى رحمان،

صاحب عصر و زمان مهدى آل محمّد عليهم السلام

حضرت حجّت بن الحسن، امام‏ زمان صلوات اللَّه عليه

--------------------------------------------------------------------

 

1151  /  1 -  شيخ جليل القدر، علىّ بن الحسين بن بابويه، صدوق رحمه الله در «كمال‏ الدين» مى نويسد: حكيمه، عمّه امام حسن عسكرى عليه السلام در حديث مفصّلى‏ كه مشتمل بر ولادت حضرت حجّت ارواحنا فداه است، مى  گويد:

(پس از آن كه امام حسن عسكرى عليه السلام مژده تولّد فرزندش امام زمان عليه السلام رابه من داد و فرمود: «امشب را نزد ما بمان» و من نيز امتثال امر نموده و در خدمت نرجس خاتون عليها السلام بودم)، من آن شب پيوسته تا طلوع فجر مراقب‏ آن بانوى بزرگوار بودم، او كنار من آرام خوابيده بود و از پهلويى به ‏پهلويى نمى‏ گشت، نزديكي هاى طلوع فجر بود كه ناگاه با ترس و لرز ازخواب پريد، من به سوى او رفته و او را به سينه چسبانيدم و بر او نام خدا را خواندم.

امام حسن عسكرى عليه السلام با صداى بلند فرمود:

(عمّه!) سوره «إنَّا أنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»(1) را بر او بخوان.

شروع به خواندن سوره كردم، پرسيدم: حالت چطور است؟

گفت: آنچه مولايم به تو خبر داده بود ظاهر گشت.

من همچنان كه آقا فرموده بود، سوره را بر او مى  خواندم، متوجّه شدم كه‏ ان جنين نيز از شكم مادرش به همراه من مى  خواند و بر من سلام كرد. وقتى صداى او را شنيدم، ترسيدم و شگفت زده شدم.

امام حسن عسكرى عليه السلام صدا زد:

لاتعجبي من أمر اللَّه عزّوجلّ، إنّ اللَّه تبارك وتعالى ينطقنا بالحكمة صغاراً،ويجعلنا حجّة في أرضه كباراً.

(عمّه!) از كار خدا در شگفت مباش! به راستى كه خداوند متعال ما را از دوران كودكى باحكمت گويا ساخته و در دوران بزرگى حجّت خود در روى زمين قرار مى  دهد.

هنوز كلام امام عليه السلام به پايان نرسيده بود كه نرجس عليها السلام از ديده‏ ام ناپديد شد وديگر او را نديدم، گويى ميان من و او پرده‏ اى زده شد. به همين جهت، فرياد زنان به سوى امام حسن عسكرى عليه السلام دويدم.

امام عليه السلام فرمود:

عمّه! برگرد كه به زودى او را در جاى خودش خواهى ديد.

من به همان اتاق آمدم، ديرى نگذشت كه پرده كنار رفت و نرجس عليها السلام را ديدم، نورى از وى مى  درخشيد كه چشمانم را خيره كرد، در اين هنگام ‏كودكى ديدم كه سر به سجده گذاشته، وقتى سر از سجده برداشت، روى ‏دو زانو نشست و انگشتان سبّابه خود را به سوى آسمان گرفت و گفت:

أشهد أن لا إله إلّا اللَّه وحده لا شريك له، وأنّ جدّي [محمّداً] رسول ‏اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم، وأنّ أبي أميرالمؤمنين عليه السلام.

گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست، يكتاست و شريكى ندارد و به ‏راستى‏ كه ‏جدّم‏ حضرت ‏محمّد صلى الله عليه وآله وسلم ‏پيامبر خداست ‏وپدرم ‏اميرمؤمنان ‏است.

تا آنجا كه همه امامان و پيشوايان معصوم عليهم السلام را نام برد، وقتى به اسم ‏مبارك خود رسيد، فرمود:

اللهمّ انجز لي وعدي، وأتمم لي أمري، وثبّت وطأتي، واملأ الأرض بي عدلاًوقسطاً.

خداوندا! آنچه به من وعده فرموده‏ اى وفا كن و امر مرا به پايان رسان، قدمهاى ‏مرا ثابت ‏و استوار بدار وبه‏ وسيله ‏من ‏زمين‏ را از عدل‏ و قسط پركن.

در اين هنگام، امام حسن عسكرى عليه السلام با صداى بلند فرمود:

عمّه جان! او را بگير و پيش من بياور.

من آن كودك زيبا را بغل گرفته و خدمت امام عليه السلام آوردم، وقتى در برابر پدر بزرگوارش قرار گرفتم، آن كودك در دستان من بود، به پدر بزرگوار خود سلام كرد.

امام عليه السلام نيز او را گرفت، و اين در حالى بود كه مرغانى چند بالاى سر آن ‏حضرت در پرواز بودند، امام عليه السلام زبان مبارك در دهان فرزندش گذاشت، و او مى نوشيد. آنگاه رو به من كرد و فرمود:

(عمّه!) او را نزد مادرش ببر تا شيرش دهد، بعد نزد من بياور.

من طبق امر آقايم آن كودك زيبا را نزد مادرش بردم، او نيز شيرش داد، باز به نزد امام حسن عسكرى عليه السلام باز گرداندم، هنوز پرندگان بالاى سرحضرتش در پرواز بودند، حضرت يكى از پرندگان را صدا زد و فرمود:

إحمله واحفظه وردّه إلينا في كلّ أربعين يوماً.

اين كودك را ببر و نگهدارى كن و هر چهل روز نزد ما برگردان.

در اين هنگام من شنيدم كه امام حسن عسكرى عليه السلام پشت سر فرزندش مى  فرمود: تو را به خدايى مى سپارم كه مادر حضرت موسى عليه السلام فرزندش را به او سپرد.

وقتى حضرت نرجس عليها السلام اين صحنه را ديد گريست.

امام عليه السلام به او فرمود:

اسكتي! فإنّ الرضاع عليه محرّم إلّا من ثديك وسيعاد إليك‏ كما ردّ موسى إلى اُمّه؛

آرام باش! او جز از تو شير نمى‏ خورد كه شير از ديگران براى او حرام است و به زودى به ‏سوى تو باز گردانده مى شود؛ همان گونه كه موسى عليه السلام به مادرش برگردانده شد.

و آن فرمايش خداوند متعال است كه مى فرمايد:

«فَرَدَدْناهُ إِلى اُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَلاتَحْزَنَ»(2)؛

«ما او را به مادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود و غمگين نباشد»

حكيمه گويد: من از امام عليه السلام پرسيدم: آن چه پرنده‏ اى بود؟

فرمود: هذا روح القدس الموكّل بالأئمّة عليهم السلام يوفّقهم ويسدّدهم ويربّيهم بالعلم؛

او، روح القدس بود كه مراقب امامان عليهم السلام است، كه آنها را موفّق و استوار مى دارد و با علم ودانش پرورش مى دهد.

چهل روز سپرى شد، آن كودك زيبا را نزد برادرزاده‏ ام بازگرداندند، امام ‏عليه السلام كسى را نزد من فرستاد و مرا خواست.

وقتى به خدمتش شرفياب ‏شدم، كودكى را ديدم كه در برابر آن‏حضرت ‏راه مى رود (در شگفت شده و) عرض كردم: آقاى من! اين كودك كه دوساله است؟

امام عليه السلام لبخندى زد و فرمود:

إنّ أولادالأنبياءوالأوصياء إذا كانوا أئمّة ينشؤون بخلاف ما ينشؤ غيرهم، وإنّ ‏الصبيّ منّا إذا أتى عليه شهر كان كمن يأتي عليه سنة، وإنّ الصبيّ منّا ليتكلّم في ‏بطن اُمّه ويقرأ القرآن ويعبد ربّه عزّوجلّ وعند الرضاع تطيعه الملائكة وتنزل‏ عليه صباحاً ومساءً.

همانا فرزندان پيامبران و جانشينان آنان كه داراى مقام امامت و پيشوايى هستند رشد و نموّ آنان با ديگر كودكان فرق دارد. كودكان يك ماهه ما، همانند كودكان يك ساله ديگران است.

كودكان ما در شكم مادرشان حرف مى زنند، قرآن مى خوانند و خدا را پرستش مى نمايند، و در دوران شير خوارگى فرشتگان در تحت فرمان آنان هستند و هر صبح و شام براى اجراى‏ فرمان آنها، نزد آنان فرود مى آيند.(3)

 

1152 / 2 -  در كتاب «الثاقب فى المناقب» مى نويسد: سيارى گويد: نسيم وماريه براى من نقل كردند:

وقتى امام زمان صلوات اللَّه عليه متولّد شد، روى دو زانو نشست و انگشت‏ سبّابه‏ اش را به سوى آسمان بالا برد، سپس عطسه‏ اى كرد و فرمود:

الحمدللَّه ربّ العالمين، وصلّى اللَّه على محمّد وآله عبداً ذاكراً للَّه غير مستنكف ‏ولا مستكبر.

حمد و سپاس بر پروردگار جهانيان، درود خدا بر محمّد و آل آن حضرت كه بنده ذاكرخداوند بود، نه استنكاف مى كرد و نه استكبار مى ورزيد.

آنگاه فرمود: زعمت الظلمة أنّ حجّة اللَّه داحضة، ولو اُذن لنا في الكلام لزال ‏الشكّ.(4)

ستمگران چنين مى پندارند كه حجّت خدا باطل و از ميان رفته، اگر به ما اجازه سخن داده‏ شود هر گونه شك و ترديدى از بين خواهد رفت.

نويسنده رحمه الله گويد: اين روايت را شيخ صدوق قدس سره نيز در كتاب «كمال الدين» نقل نموده است.(5)

 

1153 / 3 -  در كتاب «مصباح الأنوار» آمده است: جابر بن عبد اللَّه انصارى، صحابى ‏بزرگوار گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:

إنّ اللَّه اختار من الأيّام الجمعة، ومن الليالي القدر، ومن الشهور رمضان، واختارني نبيّاً، واختار عليّاً لي وصيّاً ووليّاً، واختار من عليّ الحسن والحسين ‏عليهم السلام حجّة اللَّه على العالمين تاسعهم أعلمهم وأحكمهم.(6)

خداوند متعال از روزها، روز جمعه و از شبها، شب قدر و از ماهها، ماه رمضان را برگزيد. ومرا نيز پيامبر برگزيد و على عليه السلام را براى من جانشين و ولى برگزيد و از على عليه السلام نيز امام‏ حسن و امام حسين عليهما السلام را حجّت براى جهانيان برگزيد كه نهمين فرزند امام حسين عليه السلام‏ دانشمندترين و حكيم ‏ترين آنان است.

 

1154 / 4 -  در كتاب «منتخب البصائر» مى نويسد: كتابى را ديدم كه در آن خطبه‏ هاى‏ مولايمان امير مؤمنان على عليه السلام را گرد آورده بودند، در پايان يكى ازخطبه‏ ها، على عليه السلام اشاره‏ اى به زمان ظهور حضرت مهدى عليه السلام نموده و مى ‏فرمايد:

ثمّ يسير إلى مصر فيصعد منبره فيخطب الناس، فتستبشر الأرض ‏بالعدل، وتعطي السماء قطرها، والشجر ثمرها، والأرض نباتها، وتتزيّن لأهلها، وتأمن الوحوش حتّى ترتعي في طرق الأرض كأنعامهم، ويقذف في قلوب‏ المؤمنين العلم، فلا يحتاج مؤمن إلى ما عند أخيه من علم.

(آنگاه كه حضرتش ظهور كرد ...) به سوى مصر مى رود، (وارد مسجد جامع آن شهر شده) بالاى منبرش قرار مى گيرد و براى مردم خطبه مى خواند، پس به زودى زمين با مژده عدل‏ بشارت داده مى شود و آسمان باران خويش را مى بخشد.

درختان ميوه مى دهند و زمين گياهانش را براى مردم عرضه مى كند، زمين براى اهل آن‏ زينت داده مى شود، مردم از درندگان در امان مى شوند تا جايى كه در ميان راه همانند چهارپايان مى چرند، علم و دانش در دل‏هاى مؤمنان قرار مى گيرد، تا جايى كه مؤمنى ‏نيازمند دانش برادرش نمى‏ شود.

در آن روز، تأويل اين آيه شريفه محقّق مى شود كه مى فرمايد:

«يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ»(7)؛

«خداوند هر كدام از آنها را با فضل و كرم خود بى ‏نياز مى كند».

زمين گنج‏هاى خود را آشكار مى سازد و حضرت مهدى عليه السلام مى فرمايد:

كلوا هنيئاً بما أسلفتم في الأيّام الخالية؛

بخوريد گواراى وجودتان باشد به سبب اعمالى كه در روزگاران گذشته انجام داديد.(8)

 

1155 / 5 -  قطب راوندى رحمه الله در «الخرائج» مى نويسد: ابان گويد:

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

العلم سبعة وعشرون حرفاً فجميع ما جاءَت به الرسل حرفان، فلم يعرف الناس‏ حتّى اليوم غير الحرفين، فإذا قام قائمنا عليه السلام أخرج الخمسة والعشرين حرفاً فبثّها في الناس، وضمّ إليها الحرفين حتّى يبثّها سبعة وعشرين حرفاً.(9)

علم ‏و دانش ‏بيست‏ و هفت ‏حرف ‏است، آنچه ‏تاكنون‏ همه ‏پيامبران ‏آورده‏ اند، دو جزء بيشتر نبوده، مردم تا امروز، جز دو حرف از علم آگاهى ندارند، وقتى قائم عليه السلام قيام نمايد بيست وپنج حرف ديگر را آشكار مى نمايد و در ميان مردم پخش مى كند و آن دو حرف را نيز به آن ‏ضميمه نموده و بيست و هفت حرف در ميان مردم پخش و نشر مى گردد.

 

1156 / 6 -  ابو جعفر، محمّد بن جرير طبرى در كتاب «دلائل الإمامه» با سندهاى مفصّلى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرتش مى فرمايد:

كأنّي بالقائم عليه السلام على ظهر النجف، لبس درع رسول ‏اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم تتقلّص عليه، ثمّ ‏ينتفض بها فتستدير عليه، ثمّ يغشّى بثوب استبرق، ثمّ يركب فرساً له أبلق بين ‏عينيه شمراخ ينتفض به حتّى لا يبقى أهل له إلّا أتاهم بين ذلك الشمراخ حتّى‏تكون آية له.

گويى من حضرت قائم عليه السلام را در بلندى نجف مى بينم كه زره رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را پوشيده وآن را بر تن خود حركت مى دهد، آنگاه با لباس حريرى خود را مى پوشاند، و بر اسبى ابلق و خاكسترى - كه ميان دو چشمانش سفيد است و نورى از آن مى درخشد - سوار مى شود وخود را حركت مى دهد و همه مردم دنيا اين نور را مى بينند و براى آنان نشانه و علامتى مى‏ شود.

آنگاه پرچم ‏رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم را - پرچمى‏ كه هميشه پيروز است و دسته‏ اش از پايه ‏هاى ‏عرش الهى است و سيرش از يارى خداست - به اهتزاز در مى آورد، آن ‏پرچم بر چيزى ‏فرود نمى ‏آيد، جز آن‏كه آن را نابود مى كند.

عرض كردم: آيا اين پرچم در جايى پنهان شده بود، يا براى حضرت مى‏ آورند؟ فرمود:

بل يأتي بها جبرئيل عليه السلام، وإذا نشرها أضاء لها ما بين المشرق والمغرب ووضع‏ اللَّه يده على رؤوس العباد، فلايبقى مؤمن إلّا صار قلبه أشدّ من زبر الحديد، واُعطي قوّة أربعين رجلاً، فلايبقى ميّت يومئذ إلّا دخلت عليه تلك الفرحة في ‏قبره، حتّى يتزاورون في قبورهم، ويتباشرون بخروج القائم عليه السلام، فيهبط مع ‏الراية إليه ثلاثة عشر ألف ملك وثلاثمائة وثلاثة عشر ملكاً.

بلكه، جبرئيل اين پرچم را مى آورد، وقتى آن را به اهتزاز در مى آورد نورش شرق و غرب ‏جهان را روشن مى كند، خداوند دست رحمتش را بر سر بندگان مى گذارد، مؤمنى نمى‏ ماند مگر آن كه قلبش سخت‏تر از آهن مى گردد و به هر مؤمنى نيروى چهل مرد داده مى شود.

هيچ مرده‏ اى نمى‏ ماند جز آن كه سرور و شادى آن روز، در قبرش داخل مى شود، تا جايى كه ‏مردگان همديگر را در قبورشان زيارت مى كنند و قيام حضرت قائم عليه السلام را به همديگر مژده ‏مى دهند. به همراه آن پرچم، سيزده هزار و سيصد و سيزده فرشته (به يارى آن حضرت) فرود مى آيند.

عرض كردم: آيا همه اينها فرشته‏ اند؟ فرمود:

آرى، همه اينان منتظر قيام حضرت قائم عليه السلام هستند، آنان فرشتگانى هستند كه به همراه‏ حضرت نوح عليه السلام در كشتى بودند، فرشتگانى كه با حضرت ‏ابراهيم عليه السلام بودند در آن ‏هنگام كه آن ‏حضرت را در آتش انداختند، فرشتگانى كه با حضرت موسى عليه السلام بودند، هنگامى  كه دريا را براى بنى اسرائيل شكافت، فرشتگانى كه باحضرت عيسى عليه السلام بودند، هنگامى  كه خداوند او را به سوى آسمانها برد.

و هزار فرشته‏ اى در ركاب پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم همه آنها نشانه‏ هايى داشتند و هزار فرشته‏ اى‏كه پشت سر هم در يك نظم بودند و سيصد و سيزده فرشته‏ اى كه در جنگ بدر در ركاب ‏پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم بودند و چهار هزار فرشته‏ اى كه در روز عاشورا فرود آمدند تا به همراه امام حسين عليه السلام جنگ ‏كنند ولى اجازه داده نشد، و آنان باز گشتند تا اجازه بگيرند، وقتى فرود آمدند، امام حسين ‏عليه السلام كشته شده بود، آنان با هيئتى ژوليده در كنار قبر آن حضرت هستند و تا روز قيامت‏ گريه مى كنند، و ما بين قبر آن حضرت تا آسمان، محلّ آمد و شد فرشتگان است.(10)

 

1157 / 7 -  باز در همان كتاب آمده است: محمّد بن فضيل گويد:

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: 

وقتى قائم عليه السلام قيام نمايد (و دوران ظهور شكوهمند آن سرور فرا رسد) خداوند امر مى ‏فرمايد كه فرشتگان بر مؤمنان سلام نموده و در مجالس آنان شركت نمايند، وقتى ‏مؤمنى نيازى داشته باشد فرشته‏ اى را نزد حضرت مهدى عليه السلام مى فرستد، و او اطاعت ‏نموده و به حضور حضرتش شرفياب شده وحاجت‏ و مشكل آن مؤمن را بازگو مى نمايد وباز مى گردد.

ومن ‏المؤمنين مَن‏ يسير في ‏السحاب، ومنهم مَن‏ يطير مع ‏الملائكة، ومنهم مَن ‏يمشي مع الملائكة مشياً، ومنهم مَن يسبق الملائكة، ومنهم مَن يتحاكم ‏الملائكة إليه، والمؤمنون أكرم على اللَّه مَن الملائكة، ومنهم مَن يصيّره القائم‏ عليه السلام قاضياً بين مائة ألف من الملائكة.(11)

در آن دوران، برخى از مؤمنان بالاى ابرها حركت مى كنند، برخى ديگر با فرشتگان به پرواز در مى آيند و برخى با فرشتگان راه مى روند و برخى، از فرشتگان سبقت مى گيرند، و برخى ‏از آنان، كسانى هستند كه فرشتگان براى داورى نزد آنها مى آيند.

آرى، مؤمنان در پيشگاه خداوند گرامى تر از فرشتگان هستند، در آن زمان، برخى از مؤمنان ‏را حضرت مهدى عليه السلام در ميان صد هزار فرشته به عنوان داور قرار مى دهد.

 

 

1158 / 8 -  شيخ صدوق رحمه الله در «كمال الدين» مى نويسد: احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى گويد: محضر با صفاى مولايم امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شدم، خواستم در مورد جانشين آن حضرت بپرسم.

امام حسن عسكرى عليه السلام پيش از من لب به سخن گشود و فرمود:

يا أحمد بن إسحاق! إنّ اللَّه تبارك وتعالى لم يخل الأرض منذ خلق آدم ولايخلّيها إلى أن ‏تقوم‏ الساعة من حجّة للَّه على خلقه، به يدفع البلاء عن أهل ‏الأرض، وبه ‏ينزّل‏ الغيث، وبه يخرج نبات‏ الأرض(12).

اى احمد بن اسحاق! به راستى كه خداوند متعال از روزى كه حضرت آدم عليه السلام را آفريد تا روز رستاخيز زمين را از وجود حجّت خود خالى نگذاشته و نخواهد گذاشت، حجّتى كه به ‏بركت وجود او، بلاها و گرفتاريها از ساكنان زمين دفع مى شود و به وسيله او، باران مى بارد و بركات و گياهان زمين بيرون مى آيد.

عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! امام و خليفه و جانشين بعد از شما كيست؟

حضرت برخاست و فورى به درون خانه رفت، سپس در حالى كه كودك‏ سه ساله‏ اى را بر دوش داشت، برگشت، چهره آن كودك همانند ماه شب ‏چهارده مى درخشيد، رو به من كرد و فرمود: 

اى احمد بن اسحاق! اگر قرب و منزلتى در پيشگاه خداوند متعال و حجّتهاى او نداشتى، اين فرزندم را به تو نشان نمى ‏دادم، اين فرزندم، همنام و هم كنيه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است ‏كه زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد، چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.

يا أحمد بن إسحاق! مثله في هذه الاُمّة مثل الخضر عليه السلام ومثله مثل ذي القرنين، واللَّه ليغيبنّ غيبةً لاينجو من الهلكة فيها إلّا من ثبّته اللَّه تعالى على القول ‏بإمامته، ووفّقه فيها للدعاء بتعجيل فرجه.

اى احمد بن اسحاق! مَثَل اين كودك در اين اُمّت همانند مثَل حضرت خضر عليه السلام و ذوالقرنين ‏است، سوگند به خدا! او غيبتى خواهد كرد كه در آن، كسى از هلاكت رهايى نخواهد يافت‏ مگر آن كه خداوند او را در عقيده به امامت او ثابت قدم و استوار گردانيده و توفيق بدهد تا براى تعجيل در فرج او دعا كند.

 

احمد بن اسحاق گويد: عرض كردم: آقاى من! آيا علامت و نشانه‏ اى دراين كودك هست تا دلم به سبب آن آرامش يابد؟

تا من اين سخن را گفتم؛ آن كودك زيبا، لب به سخن گشود و با زبان ‏فصيح عربى فرمود:

أنا بقيّة اللَّه في أرضه، والمنتقم من أعدائه، فلاتطلب أثراً بعد عين يا أحمد بن‏إسحاق!

منم بقيّة اللَّه در روى زمين، منم انتقام ‏گيرنده از دشمنان خدا، اى احمد بن اسحاق! بعد از آن ‏كه با چشم خود مشاهده كردى، دليل ديگرى مخواه!

احمد بن اسحاق گويد: من شاد گشته و مسرور شدم؛ و با خوشحالى ازحضور امام عليه السلام مرخص شدم، فرداى آن روز خدمت مولايم شرفياب شده ‏و عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! از لطف و مرحمتى كه ديروز در حق ‏من نموديد (و فرزند خود را به من نشان داديد) خيلى خوشحال شدم، اينك مى پرسم: سنّتى كه از حضرت خضر و ذوالقرنين عليهما السلام در او جارى‏است، چيست؟

امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: 

اى احمد! (منظور از اين سنّت) غيبت طولانى اوست.

عرض ‏كردم: اى فرزند رسول‏ خدا! به راستى غيبت او طولانى خواهد شد؟

امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود:

إي وربّي! حتّى يرجع عن هذا الأمر أكثر القائلين به، ولايبقى إلّا من أخذ اللَّه‏ عزّوجلّ عهده لولايتنا، وكتب في قلبه الإيمان وأيّده بروح منه.

آرى، قسم به خدا! آنقدر غيبتش به درازا مى كشد كه بيشتر معتقدين به امامت آن حضرت، از او بر مى گردند، و كسى باقى نمى‏ ماند جز آن كه خداوند براى ولايت ما از او پيمان گرفته و در دلش ايمان را نوشته و با روح خود، او را تأييد نموده باشد.

اى احمد بن اسحاق! غيبت او امرى از امر خدا، سرّى از اسرار او و غيبى از غيب ‏هاى ‏اوست، پس آنچه به تو گفتم بپذير، و آن را پنهان بدار و (بر اين لطف، مرحمت و نعمت) سپاس‏گزار  باش تا فرداى رستاخيز به همراه ما در درجات عالى قرار بگيرى.(13)

 

1159 / 9 -  باز در همان منبع آمده است: يعقوب بن منقوش(14) مى گويد:

روزى خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شدم، آن حضرت بر سكّوئى در خانه نشسته بود، در طرف راست آن حضرت، اطاقى بود كه ‏پرده‏ اى بر آن آويخته شده بود، عرض كردم: آقاى من! صاحب اين امركيست؟

حضرت فرمود:

إرفع الستر؛ پرده اطاق را بالا بزن.

وقتى پرده را بالا زدم ديدم كودك زيبايى كه پنج سال داشت، بيرون آمد، قد رعناى او حدوداً ده - يا هشت - وجب بود، پيشانى او روشن، چهره‏ اش سفيد و درخشان، ديدگانش مى درخشيد.

او بازوانى نيرومند و زانوهايى توانا داشت، در گونه راستش خال زيبايى ‏بود و جلو سرش را موهاى زيبايى زينت داده بود، او آمد و در روى ‏زانوى مهر و محبّت امام حسن عسكرى عليه السلام نشست.

امام عليه السلام رو به من كرد و فرمود:

هذا هو صاحبكم؛ اين صاحب شماست.

وقتى آن كودك زيبا برخاست برود، امام حسن عسكرى عليه السلام به او فرمود:

يا بنيّ! اُدخل إلى الوقت المعلوم؛

اى فرزندم! برو، و وارد خانه شو تا وقتى كه معلوم است.

آن كودك زيبا به سوى خانه مى رفت و من نيز به او نگاه مى كردم.

امام حسن عسكرى  عليه السلام به من فرمود:

اى يعقوب! وارد خانه شو و ببين چه كسى است؟

من وارد خانه شدم و كسى را نديدم.(15)

 

1160 / 10 -  باز در همان منبع آمده است: امام صادق ‏عليه السلام مى فرمايد:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:

طوبى لمن أدرك قائم أهل بيتي وهو مقتد به قبل قيامه، يأتمّ به وبأئمّة الهدى ‏من قبله، ويبرء إلى اللَّه عزّوجلّ من عدوّهم، اُولئك رفقائي وأكرم اُمّتي عليّ.

خوشا به حال كسى كه قائم اهل بيت مرا در مى يابد، در حالى كه پيش از قيامش پيرو او بوده واز او و از امامان و پيشوايان پيش از او پيروى مى نمايد، و به سوى خداوند متعال از دشمنان‏ آنان بيزارى مى جويد. آرى، اينان رفقاى من و گرامى ترين اُمّتم در نزد من هستند.(16)

 

1161 / 11 -  باز در همان منبع آمده است: امام سجّاد عليه السلام مى فرمايند:

آيه شريفه‏ اى كه مى فرمايد: «وَاُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ ‏اللَّهِ»(17)؛  «و برخى از خويشاوندان نسبت به برخى ديگر در كتاب خداوند سزاوارتر هستند»، در مورد ما فرود آمده است؛

همچنين آيه شريفه ديگر كه مى فرمايد: «وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ»(18)، «و او كلمه توحيد را كلمه پاينده‏ اى در نسلهاى بعد از خود قرار دهد»، نيز در مورد ما نازل شده‏ است. و امامت تا روز قيامت از نسل امام حسين ‏عليه السلام است.

وأنّ للقائم‏ عليه السلام منّا غيبتين: إحداهما أطول من الاُخرى، أمّا الاُولى فستّة أيّام أو ستّة أشهر أو ستّة سنين، وأمّا الاُخرى فيطول أمدها حتّى يرجع عن هذا الأمرأكثر من يقول به فلايثبت عليه إلّا من قوي يقينه وصحّت معرفته ولم يجد في‏ نفسه حرجاً ممّا قضينا، وسلّم لنا أهل البيت عليهم السلام.

همانا براى قائم ما عليه السلام دو غيبت است كه يكى از ديگرى طولانى ‏تر است، غيبت اوّل، شش‏ روز و شش ماه و يا شش سال است. غيبت ديگر، آن چنان طولانى مى شود كه بيشتر قائلين به امامت وى، از او بر مى گردند وكسى ثابت نمى‏ ماند جز افرادى كه يقين قوى و شناخت صحيح داشته باشند و در مورد آنچه‏ ما دستور داده‏ ايم براى خود حرجى نبينند، و تسليم ما اهل بيت عليهم السلام باشند.(19)

علاّمه مجلسى‏ رحمه الله در توضيح اين حديث شريف مى گويد:

منظور از «شش روز» شايد اشاره به دگرگونى احوال آن حضرت در طول‏ دوران غيبتش است كه شش روز، جز افراد خاصّى از بستگانش از ولادتش مطلع نشدند، آنگاه پس از شش ماه، ساير خواصّ آگاه شدند وپس از شش سال به هنگام شهادت پدر بزرگوارش، امر آن حضرت ‏آشكار گرديد و بسيارى از مردم از وجود نازنين آن حضرت مطّلع شدند.

 

1162 / 12 -  در كتاب «صراط المستقيم» آمده است: حذيفه (در مورد علايم ظهورحضرتش) مى گويد:

در قسمت مشرق، شهرى بنا مى شود، در آن شهر حادثه‏ اى رخ مى دهدكه مردم آن زمان، چنين حادثه‏ اى را در تاريخ زندگى خويش نديده‏ اند، آنگاه آن حادثه پايان مى پذيرد. البتّه پيش از اين، واقعه و حادثه‏ اى در شام ‏پديد مى آيد كه چهارصد هزار كشته بر جاى مى گذارد.

آنگاه ‏پشت ‏سر اين، حضرت ‏مهدى‏ عليه السلام‏ با سيصد سوار قيام ‏مى نمايد، آنان‏ در همه جنگها پيروز مى شوند وهمواره ‏با پرچم‏ سرافراز به پيش مى ‏روند.(20)

 

1163 / 13 -  باز در همان منبع آمده است: امام صادق ‏عليه السلام مى فرمايد:

زجر الناس قبل قيام‏ القائم عن معاصيهم، وتظهر في السماء حمرة، وخسف‏ ببغداد والبصرة، ودماء تسفك بها، وخراب دورها، وفناء يقع في أهلها، وشمول ‏أهل العراق خوف لايكون لهم معه قرار.

پيش قيام حضرت قائم (مهدى) عليه السلام مردم در اثر گناهان خويش در تنگنا قرار مى گيرند، درآسمان سرخى پديد مى آيد، در بغداد و بصره زمين فرو مى رود و خسف مى شود، در آن دو شهر خون‏هايى ريخته مى شود، خانه‏ ها ويران مى گردد و مردمان آنها نابود مى شوند، از اين ‏جهت ترس و وحشتى عراق را فرا مى گيرد كه آرامش از آنها سلب مى گردد.*

 

1164 / 14 -  در كتاب «اختصاص» منسوب به شيخ مفيد رحمه الله آمده است: ابو بصير گويد:

در محضر باصفاى مولايم امام صادق ‏عليه السلام حضور داشتم، نزد آن حضرت‏ مردى از اهل خراسان بود، حضرت با او با لهجه‏ اى سخن مى گفت كه من‏ نمى ‏فهميدم، سپس حضرت با لهجه‏ اى كه من مى فهميدم سخن گفت وشنيدم كه مى فرمود:

اركض برجلك الأرض؛ پاى خود را بر زمين بزن.

(وقتى زدم ديدم) دريايى آشكار شد، كه كنارش سوارانى هستند كه ‏گردن‏هاى خود را بر زين اسبهايشان گذاشته‏ اند.

امام صادق‏ عليه السلام فرمود:

هؤلاء من أصحاب القائم‏ عليه السلام؛

اينان از ياران حضرت قائم عليه السلام هستند.(21)

 

1165 / 15 -  در كتاب «الصراط المستقيم» مى نويسد:

هنگامى  كه امام حسن عسكرى ‏عليه السلام به شهادت رسيد، معتضد عبّاسى سه‏ نفر از مزدوران خود را براى جست و جوى خانه امام‏ عليه السلام فرستاد و دستورداد: هر كسى را يافتند سرش را بياورند.

آن سه نفر، طبق دستور، وارد خانه امام ‏عليه السلام شدند، ناگاه سردابى را ديدند كه در آن حوض آبى بود و شخصى روى آب، بر حصيرى نماز مى خواند و توجّهى به آنان نداشت.

يكى از آنان بنام «احمد بن عبداللَّه» پا روى آب گذاشت تا نزد او برود، درآب فرو رفت نزديك بود كه غرق شود، ولى رفقايش نجاتش دادند. ديگرى پا جلو گذاشت تا نزد او برود، در آب فرو رفت نزديك بود كه ‏غرق شود نجاتش دادند، ديدند نمى ‏توانند كارى كنند پا به فرار گذاشته و نزد معتضد باز گشته و قضيّه را گزارش دادند.

معتضد دستور داد كه قصّه را كتمان كنند.(22)

 

1166 / 16 -  باز در همان منبع آمده است: يوسف بن احمد جعفرى گويد:

پس از پايان مراسم حج، به سوى شام باز مى گشتم، از مركب فرود آمدم ‏تا نمازم را بخوانم، ناگاه چهار شخص را در محملى ديدم و از ديدن آنها در شگفت شدم، يكى از آنان گفت: نمازت را ترك نمودى؟

گفتم: تو از كجا مى دانى؟

گفت: آيا دوست دارى امام زمانت را  ببينى؟

گفتم: او داراى نشانه‏ هايى است.

راوى گويد در اين حال، ديدم كه محمل با كسانى كه در داخل آن هستند به سوى آسمان بلند مى شود.(23)

 

1167 / 17 -  باز در همان منبع آمده است: امام صادق عليه السلام در توصيف دوران باشكوه ‏ظهور امام زمان ارواحنا فداه مى فرمايند:

يمدّ اللَّه لشيعتنا في أسماعهم وأبصارهم حتّى لايكون بينهم وبين قائمهم ‏عليه السلام‏ حجاب، يريد يكلّمهم فيسمعونه وينظرون إليه في مكانه.

در آن دوران، خداوند در گوش و چشم شيعيان ما چنان نيرويى قرار مى دهد كه ميان آنها وحضرت مهدى‏ عليه السلام حجاب و پرده‏ اى نمى‏ شود، اگر امام‏ عليه السلام بخواهد در همان مكان خود با آنان سخن مى گويد و آنان جمال دلرباى او را مى بينند و صداى دلنشينش را مى شنوند.(24)

 

1168 / 18 -  در «الثاقب فى المناقب»(25) آمده است: سعد بن عبد اللَّه قمى گويد:

به همراه احمد بن اسحاق براى زيارت امام حسن عسكرى ‏عليه السلام به سامرّاء رفتم، البتّه پرسشهاى مشكلى نيز داشتم كه مى خواستم از آن حضرت ‏بپرسم. وارد سامرّاء شديم، به سوى خانه امام حسن عسكرى ‏عليه السلام رفتيم، اجازه ورود خواستيم.

اجازه ورود عنايت شد، احمد بن اسحاق، انبانى را بر دوش گذاشته بود، در آن انبان - كه با پارچه طبرى پوشيده شده بود - يكصد و شصت كيسه‏ درهم و دينار بود كه هر كيسه‏ اى با مهر صاحب آن بسته شده بود.

وارد محضر آن امام همام شديم، من آن لحظه‏ اى را كه نور جمالش ما را احاطه كرد چنين تشبيه مى نمايم:

او همانند ماه درخشان شب چهاردهم بود، روى زانوى راست آن‏ حضرت، كودكى قرار داشت كه خلقت و منظرش بسان ستاره مشترى ‏بود، موهاى زيباى آن كودك، از دو سوى سرش روى گوشش ريخته بود،و ميان آن باز بود، گويى الفى است كه ميان دو و او قرار گرفته است.

در برابر امام ‏عليه السلام انار زرّينى بود كه نقشهاى بديع و نوآور آن مى درخشيد ودر ميان آن، نگين‏هاى شگفت ‏انگيز و گوناگونى به كار رفته بود، كه آن را يكى از رؤساى اهل بصره به حضرتش اهدا نموده بود؛

در دست مبارك امام حسن عسكرى ‏عليه السلام قلمى بود، وقتى مى خواست ‏چيزى در ورق ‏سفيدى بنويسد، آن كودك انگشتان حضرتش را مى‏ گرفت، مولايمان امام حسن عسكرى‏ عليه السلام آن انار زرّين را در برابر آن كودك‏ مى غلطاند و آن كودك زيبا را به گرفتن و آوردن آن مشغول مى نمود تا مانع از نوشتن آن حضرت نشود.

ما به حضورش سلام نموديم، امام‏ عليه السلام با ملاطفت و مهربانى پاسخ داد و اشاره نمود كه بنشينيم، وقتى آن حضرت از نوشتن آن اوراق فارغ شد، احمد بن اسحاق انبان را از ميان پارچه بيرون آورده و در برابر حضرتش ‏نهاد.

در اين هنگام، مولايمان امام حسن عسكرى‏ عليه السلام نگاهى به آن كودك زيبا نمود، و فرمود:

فرزندم! مهر از هداياى شيعيانت كه براى تو فرستاده‏ اند، بردار!

آن كودك زيبا لب به سخن گشود و فرمود:

يا مولاي! يجوز لي أن أمدّ يدي الطاهرة إلى هدايا نجسة، وأموال رجسة، قد خلط حلّها بحرامها.

مولاى من! آيا شايسته است كه من، دست پاكم را به سوى اين هداياى آلوده و اموال پليد – كه ‏حلال و حرامش باهم مخلوط شده - دراز كنم؟!

امام عليه السلام رو به احمد بن اسحاق كرد و فرمود: اى پسر اسحاق! آنچه در انبان است بيرون‏ آور تا فرزندم حلال آن را از حرامش جدا كند.

احمد، طبق فرمايش مولا، كيسه‏ ها را از انبان بيرون آورد، وقتى نخستين‏ كيسه را بيرون آورد آن كودك زيبا فرمود:

اين كيسه مال فلانى پسر فلانى از فلان محلّه است، در اين كيسه، شصت و دو دينار است، بخشى از آن، پول حجره‏ اى است كه فروخته - و آن ارثى بود كه از پدرش به او رسيده بود - كه چهل و پنج دينار ارزش داشت و از پول نه طاقه پارچه، چهارده دينار بدست آورده و سه دينار آن نيز از اجاره دكّان‏ها است.

مولايمان امام حسن عسكرى ‏عليه السلام فرمود: فرزندم! اينك به اين مرد، حرام آن را مشخص ‏كن.

آن كودك زيبا، رو به احمد كرد و فرمود: يك دينارى كه سكّه رى است و در فلان تاريخ ‏زده شده و نصف نقش يك روى آن پاك شده با قطعه طلايى آملى كه وزن آن ربع ديناراست، بيرون آور و ببين!

علّت اين كه آنها حرامند اين است كه صاحب آن، در فلان ماه از سال فلان مقدار پنبه ‏ريسيده‏ شده‏ اى را وزن كرد و يك من و ربع شد و آن را به پنبه ‏زنى - كه همسايه‏ اش بود - داد، مدّتى گذشت، دزدى آمد و آن را از او دزديد، او به صاحبش جريان را گفت، ولى ‏صاحبش او را تكذيب كرد و عوض آن پنبه‏ ها را خواست و به جاى آنها، يك من و نيم‏ پنبه بهتر از آن گرفت، و با پول آن پارچه‏ اى خريد و آن را فروخت كه اين دينار و آن ‏قطعه طلاى آملى، از فروش آن پارچه است.

وقتى احمد بن اسحاق آن كيسه را باز كرد، نامه‏ اى در ميان سكّه‏ هاى ديناريافت كه در آن، نام صاحب كيسه و مقدار سكّه‏ ها، همان گونه كه آن كودك‏ زيبا فرموده بود، نوشته شده بود، و آن دينار سكّه رى و قطعه طلايى آملى ‏نيز با همان علامت‏ها بودند.

آنگاه كيسه ديگرى را بيرون آورد و در برابر آن كودك زيبا نهاد.

آن كودك زيبا فرمود:

اين كيسه نيز متعلّق به فلان، فرزند فلانى از فلان محلّه است، كه حاوى پنجاه دينار است. كه تصرّف در آن براى ما جايز نيست.

احمد بن اسحاق گفت: چرا؟

فرمود: چون از پول گندمى است كه صاحبش در هنگام تقسيم محصول، نسبت به ‏كارگران ظلم كرده است، پيمانه خود را پر مى كرد، ولى پيمانه آنها را پر نمى ‏نمود، بلكه‏ كمى از سر آن را خالى مى نمود.

امام حسن عسكرى ‏عليه السلام فرمود: راست گفتى فرزندم.

آنگاه رو به احمد بن اسحاق كرد و فرمود: اى احمد بن اسحاق! اين اموال را جمع كن و به صاحبانش برگردان، يا حواله كن تا به صاحبانش برگردانند كه ما نيازى به آنها نداريم، ولى آن پارچه‏ اى را كه آن پيرزن براى ما فرستاده، بياور!

احمد بن اسحاق گويد: من آن پارچه را در ميان صندوقچه‏ اى گذاشته بودم ‏و فراموش كرده بودم كه خدمت آقايم بياورم.

سعد گويد: وقتى احمد بن اسحاق براى آوردن آن پارچه رفت، مولايمان‏ امام حسن عسكرى‏ عليه السلام رو به من كرد و فرمود: 

اى سعد! براى چه آمده‏ اى؟

عرض‏ كردم: احمد بن ‏اسحاق مرا به ‏ملاقات ‏مولايمان‏ تشويق ‏نموده‏ است.

فرمود: پرسشهايى را كه مى خواستى بپرسى، چه كرده‏ اى؟

عرض كردم: همان گونه هستند و اكنون به همراه دارم.

حضرت اشاره به فرزند عزيزش كرد و فرمود: آنچه مى خواهى از نور چشمم بپرس!

 

من شروع به سؤال نمودم و آن كودك زيبا همه را پاسخ داد(26)، وقتى پاسخ‏ پرسش‏ها تمام شد، امام حسن عسكرى‏ عليه السلام با آن كودك زيبا برخاست، من ‏نيز از محضرشان مرخص شده و به دنبال احمد بن اسحاق رفتم، در راه او ديدم كه مى آمد و گريه مى كرد، گفتم: چرا گريه مى كنى؟ چرا دير كردى؟

گفت: پارچه‏ اى كه مولايم فرمود حاضر كنم، گم كرده‏ ام.

گفتم: طورى نيست، به خودشان بگو!

او خدمت امام‏ عليه السلام شرفياب شد، لحظاتى بعد با لبخند در حالى كه بر محمّد و آل محمّد عليهم السلام درود مى فرستاد، بازگشت.

گفتم: چه شد؟

گفت: آن پارچه زير پاى مولايم پهن شده بود، آن حضرت روى آن نماز مى خواند.

سعد گويد: من خداى را به اين نعمت سپاس نموده و بر او ثنا گفتم، و ما چند روزى كه در آنجا بوديم به منزل امام‏ عليه السلام رفت و آمد مى كرديم؛ ولى‏ ديگر آن كودك زيبا را در كنار امام‏ عليه السلام نمى ‏ديديم.

روزى كه مى خواستيم به وطن برگرديم من به همراه احمد بن اسحاق ‏و دو نفر از بزرگان شهرمان به خدمتش مشرّف شديم، احمد بن اسحاق‏ در برابر حضرتش ايستاد و عرض كرد:

اى فرزند رسول خدا! هنگام كوچ كردن و وداع نمودن فرا رسيده و محنت‏ جدايى سخت شده، ما از خداوند متعال مى خواهيم كه بر جدّ بزرگوارتان ‏محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله وسلم و پدرتان على مرتضى عليه السلام و مادرتان، سرور زنان‏ عالم فاطمه زهرا عليها السلام و عمويتان امام حسن مجتبى عليه السلام و پدر عزيزتان امام‏ حسين ‏عليه السلام - كه آقاى جوانان بهشتند - و پدران معصومتان پس از آنها كه‏ امامان و پيشوايان پاك و طاهرين هستند و بر شما و فرزند گراميتان درود فرستد، اميدواريم خداوند مقام شما را همواره بالا برده و دشمنانتان را نابود سازد و اين ديدار را آخرين ديدار ما قرار ندهد.

وقتى احمد بن اسحاق اين آخرين جمله را گفت، چشمان امام‏ عليه السلام از اشك ‏پر شد و قطرات اشك بر چهره زيبايش جارى گشت، آنگاه فرمود:

اى فرزند اسحاق! در اين دعا اصرار نورز! كه در همين سفر به ملاقات خداوند خواهى‏ رسيد.

وقتى احمد بن اسحاق اين سخن را شنيد، بيهوش شد و بر زمين افتاد، وقتى حالش خوب شد و به هوش آمد گفت: مولايم! شما را به خدا و به‏ حرمت جدّت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم سوگند مى دهم كه به من افتخار دهيد و پارچه‏ اى به عنوان كفن براى من عنايت نماييد.

امام‏ عليه السلام دست به زير فرش برد و سيزده درهم بيرون آورد، و فرمود: 

خذها، ولاتنفق على نفسك غيرها، فإنّك لن تعدم ما سألت، وإنّ اللَّه تعالى ‏لايضيع أجر من أحسن عملاً.

اين پول را بگير و جز اين پول استفاده نكن و آنچه را كه خواستى بدست خواهى آورد كه‏ خداوند پاداش كسى را كه عمل نيك انجام داده، ضايع نمى‏ گرداند.

 

سعد گويد: (آنگاه همگى از محضرش مرخص شده و به راه افتاديم،) سه ‏فرسخ راه پيموديم، وقتى نزديك محلّى بنام «حلوان» رسيديم، احمد بن‏ اسحاق تب كرد، و وضع عمومى  بدنش دگرگون شد، تا جايى كه از زندگى او مأيوش ‏شديم، وقتى وارد «حلوان» شديم در يكى ‏ازكاروانسراها اتراق كرديم.

احمد بن اسحاق، يكى از همشهريان خودش را كه مقيم «حلوان» بود خواست، آنگاه رو به ما كرد و گفت: امشب از اطراف من پراكنده شويد و مرا تنها بگذاريد.

ما همگى از اتاق او بيرون آمده و هر كدام به اتاق خود باز گشتيم.

سعد گويد: شب سپرى شد، نزديكى‏هاى صبح، چيزى به ذهنم رسيد، و از خواب پريدم.

وقتى چشمانم را باز كردم، كافور، خادم مولايمان امام عسكرى‏ عليه السلام را ديدم‏ كه به من مى گويد: خداوند پاداش نيكو در عزايتان به شما مرحمت كند و مصيبت شما را در دوستتان جبران نمايد! ما دوستتان احمد بن اسحاق را غسل داده و كفن نموديم، برخيزيد و او را دفن كنيد، چرا كه جايگاه او در پيشگاه آقايتان از جايگاه همه شما والاتر بود.

او اين سخن بگفت و از ديدگان ما پنهان شد.(27)

 

1169 / 19 -  باز در همان منبع آمده است: احمد بن ابى روح مى گويد:

روزى بانويى فاطمى از مردم «دينور» نزد من آمد و گفت: اى پسر ابى ‏روح! تو در شهر ما از جهت پرهيزگارى مطمئن‏ ترين افراد هستى، مى‏ خواهم امانتى را به تو بسپارم و آن را به عهده تو مى گذارم تا به اهلش ‏برسانى و بپذيرى و انجام دهى.

گفتم: ان شاء اللَّه انجام مى دهم.

گفت: در اين كيسه سر بسته، چند درهم است، آن را باز نكن و در آن نگاه ‏مكن تا آن را به كسى كه تو را از محتواى آن آگاه سازد، برسانى. در ضمن، اين هم گوشواره من است - كه ده دينار ارزش دارد - اين گوشواره داراى‏ سه دانه مرواريد است كه ده دينار مى ارزد، علاوه بر اينها، من از حضرت ‏صاحب الامر عليه السلام پرسشى دارم كه مى خواهم پاسخ آن را پيش از آن كه از او بپرسم، پاسخ گويد.

گفتم: پرسشت چيست؟

گفت: موقع عروسى من، مادرم ده دينار از كسى قرض گرفت، من ‏نمى ‏دانم از چه كسى قرض گرفته به همين جهت، نمى ‏دانم آن ده دينار را به چه كسى بدهم، اگر حضرت آن شخص را به تو بفرمايند من پول او راپرداخت مى نمايم.

احمد بن ابى روح گويد: من معتقد به امامت جعفر بن على - برادر امام‏ حسن عسكرى ‏عليه السلام - بودم، گفتم: (خوب شد) اين سؤالات امتحان ميان من‏ و جعفر مى شود. امانت را تحويل گرفته و به سوى بغداد به راه افتادم، وارد بغداد شدم، در آنجا نزد حاجز بن يزيد وشّاء رفتم، سلام كردم ونشستم.

گفت: حاجتى دارى؟

گفتم: امانتى نزد من هست كه قرار است به شما بدهم، امّا به شرط آن كه ازمقدار آن و كيفيّت آن خبر دهيد.

او گفت: من مأمور به گرفتن آن نيستم، اين نامه‏ اى است كه در مورد امانت ‏تو، به من رسيده، در آن نوشته:

از احمد بن ابى روح آن اموال را نپذير و او را به سامرّاء، نزد ما بفرست.

من در شگفت شده و گفتم: لا إله الّا اللَّه! اين بزرگترين چيزى است كه‏ اراده كردم.

از بغداد حركت كرده به سامرّاء رفتم، وقتى وارد شهر شدم گفتم: اوّل نزد جعفر مى روم. بعد فكرى كرده و گفتم: نه، نخست منزل امام حسن ‏عسكرى ‏عليه السلام مى روم، اگر پاسخ مرا دادند كه هيچ، وگرنه، نزد جعفر مى‏ روم.

به طرف خانه امام حسن عسكرى‏ عليه السلام به راه افتادم، وقتى كنار درب ‏حضرتش رسيدم، خادمى  بيرون آمد و گفت: تو احمد بن ابى ‏روح ‏هستى؟

عرض كردم: آرى.

گفت: اين نامه مال توست، آن را بخوان. من نامه را خواندم، در آن نوشته ‏بود: 

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

اى پسر ابى روح! حايل، دختر ديرانى كيسه‏ اى كه - به گمان تو - هزار درهم در آن است ‏به تو سپرده، در حالى كه گمان تو درست نيست، تو اداى امانت كرده و كيسه را باز نكردى و از داخل آن خبر ندارى.

در آن كيسه، هزار درهم و پنجاه دينار سالم است، و نزد تو دو عدد گوشواره است كه آن ‏زن گمان مى كرد آنها ده دينار مى ارزند، راست گفته، با دو نگينى كه دارند و در آنها سه‏ دانه مرواريد است كه آنها ده دينار ارزش دارند و يا بيشتر، آن دو گوشواره را به فلان كنيز ما بده. كه ما آنها را به او بخشيديم، آنگاه به بغداد برو و آن اموال را به حاجز بده و آنچه راكه او، به عنوان هزينه سفر به تو مى دهد، بگير.

در مورد آن ده دينارى كه آن زن گمان مى كند مادرش در موقع عروسى او قرض كرده و نمى ‏داند صاحبش كيست؟ او كلثوم، دختر احمد است كه ناصبى و از دشمنان ماست، آن‏ زن دوست ندارد به او بدهد، اگر نمى‏ خواهد آن را ميان خواهران خود تقسيم نمايد، ما نيز به او اجازه داده‏ ايم كه ميان خواهران نيازمند خود، تقسيم كند.

سخن ديگر اين كه: اى پسر ابى روح! براى امتحان نزد جعفر نرو و به شهر خود باز گرد كه دشمنت فوت كرده و خداوند اهل و مال او را به تو ارث گذاشته است.

 

ابن ابى روح گويد: پس از خواندن نامه به سوى بغداد به راه افتادم، در بغداد كيسه را به حاجز دادم، وى دينارها و درهم ‏هاى آن را شمرد، در آن،هزار درهم سالم و پنجاه دينار بود، آنگاه سى دينار به من داد و گفت: دستور دارم كه اين مبلغ را به عنوان هزينه به تو بدهم.

من آن مبلغ را گرفته و به اقامتگاه خود در بغداد رفتم، ناگهان نامه ‏رسان‏آمد و نامه‏ اى سربسته به من داد كه در آن نوشته شده: پدرزنت مرده است ‏و خانواده‏ ام از من خواسته بودند كه به وطنم باز گردم.

به راه خود ادامه داده و وارد شهر و ديار خود شدم، ديدم كه او فوت كرده ‏و بدين وسيله سه هزار دينار و صد هزار درهم به من ارث رسيد.

صاحب كتاب «الثاقب فى المناقب» گويد: اين روايت نيز داراى چندين ‏آيه و نشانه است.(28)

 

1170 / 20 -  باز در همان منبع آمده است: محمّد بن حسن صوفى(29) مى گويد:

عازم سفر حج بودم، همشهريانم وجوهى را به من داده بودند تا به حسين ‏بن روح، نايب امام زمان ارواحنا فداه تحويل دهم، اين وجوه طلا و نقره ‏بودند، من اينها را به صورت شمش طلا و نقره در آوردم.

وقتى به «سرخس» رسيدم در ريگزارى خيمه زده و اتراق نمودم، طلاها ونقره‏ ها را بررسى مى كردم، بدون اين كه متوجّه شوم يكى از شمش‏ها از دستم افتاده و در ريگ فرو رفت، از آنجا حركت كرده و به راه افتادم.

وقتى به همدان رسيدم براى حفظ اموال مردم، باز آنها را بررسى كردم، متوجّه شدم كه شمشى به وزن صد و سه - يا نود و سه - مثقال گم شده‏ است، براى‏اداى ‏امانت، به همان‏ وزن از طلاهاى ‏خودم به آنها اضافه كردم.

وارد مدينة السلام؛ (بغداد) شدم، خدمت شيخ ابا القاسم حسين بن ‏روح ‏قدس سره شرفياب گشته و آن امانت‏ها را به او تحويل دادم.

وقتى آنها را تحويل گرفت، دستش را داخل كيسه كرد و شمشى كه من از اموال خودم به آنها اضافه كردم بودم، برداشت و به من داد و فرمود:

اين شمش مال ما نيست، شمش ما را در «سرخس» گم كردى، وقتى آنجا خيمه زدى آن شمش در ريگ فرو رفت، اگر به آنجا برگردى و در آنجايى‏كه فرود آمده بودى، فرود آيى آن را از زير ريگ‏ها پيدا خواهى كرد وقتى ‏بخواهى برگردى و آن را به ما تحويل دهى، مرا نخواهى ديد.

من به سوى سرخس حركت كردم، و در همانجايى كه خيمه زده بودم، فرود آمدم، آن شمش را در ميان ريگ‏ها كه بر رويش گياهى روييده بود، پيدا كرده، و به سوى شهر خود به راه افتادم.

سال بعد شمش را برداشته و به سوى شهر بغداد حركت كردم، وارد شهر شدم، ديدم شيخ ابوالقاسم حسين بن روح  قدس سره وفات نموده، به ملاقات ‏ابوالحسن علىّ بن محمّد سمرى قدس سره شرفياب شده و آن شمش را تحويل ‏دادم.

صاحب «الثاقب في المناقب» گويد: اين روايت نيز داراى نشانه‏ هايى ‏است.(30)

 

1171 / 21 -  باز در همان منبع آمده است: احمد بن فارس اديب مى گويد:

حكايتى در همدان شنيدم، وقتى آن را براى برخى از برادران دينى ‏ام‏ تعريف كردم از من در خواست نمودند كه آن را با دستخطّ خودم بنويسم، چاره‏ اى جز امتثال خواسته آنها نداشتم، به همين جهت، حكايت را نوشتم و عهده آن بر كسى است كه حكايت نموده است.

داستان از اين قرار است: در شهر همدان، طايفه‏ اى معروف به بنى ‏راشد زندگى مى كنند، همه آنان شيعه بوده و پيرو مذهب اماميّه هستند.

از اين امر كنجكاو شده و از يكى از آنها پرسيدم: چطور از ميان مردم‏ همدان فقط شما شيعه هستيد!

پيرمردى كه شايسته و نيكوكار بود، در پاسخ من گفت: جدّ ما - كه طايفه ما منسوب به اوست - سالى به حج مشرّف شد، وى پس از باز گشت از سفر، قصّه‏ اى چنين نقل كرد:

وقتى اعمال حجّ را تمام كردم، به همراه قافله‏ اى، منازلى چند در بيابان‏ پيموديم، از قافله جلو زدم از شتر فرود آمده و كمى پياده‏ روى كردم، مسير زيادى را پياده حركت كردم، تا اين كه خسته شدم، با خودم گفتم: خوب‏ است اينجا توقّف كرده و كمى بخوابم و اندكى استراحت نمايم، وقتى ‏قافله رسيد، بر مى خيزم.

خوابيدم، از فرط خستگى بيدار نشدم، وقتى گرماى آفتاب آزارم داد بيدار شدم، ديدم هيچ كس نيست، ترس و وحشت وجود مرا فرا گرفت، نه ‏راهى مى ديدم و نه جاى پايى، توكّل به خدا كرده و گفتم: به هر طرف كه‏ او  بخواهد، حركت مى كنم.

اندكى راه رفتم، ناگاه به منطقه‏ اى سبز و خرّم رسيدم، گويى به تازگى باران ‏باريده بود، خاك معطّرى داشت، وقتى دقّت كردم در انتهاى اين منطقه ‏قصرى ديدم كه همانند شمشير مى درخشيد، من تا حال چنان قصرى را نديده و از كسى وصف آن را نشنيده بودم، با خود گفتم: كاش مى توانستم ‏اين قصر را از نزديك ببينم.

به همين جهت، به سوى قصر رفتم، وقتى كنار درب آن رسيدم، دو نفر خادم سفيدپوست ديدم، به آنها سلام كردم.

آنها با لهجه زيبايى پاسخ داده و گفتند: بنشين كه خداوند براى تو خير خواسته است.

يكى از آنها برخاست و وارد قصر شد، لحظاتى بعد آمد و گفت: برخيز وارد شو!

برخاستم، وارد قصر شدم، ساختمانى را ديدم كه تاكنون ساختمانى ‏نيكوتر و نورانى‏تر از آن نديده بودم، خادم جلوتر از من رفت و پرده اتاقى ‏را كنار زد و به من گفت: وارد شو!

وارد اتاق شدم، جوان زيبايى را وسط اتاق ديدم، چهره او همچون ماه در تاريكى شب مى درخشيد، بالاى سرش شمشير بلندى از سقف اتاق‏ آويزان بود، كه فاصله كمى با سر مبارك او داشت و گويى نزديك سرش ‏بود. سلام كردم. او با مهربانى و بهترين لحن پاسخ داد، سپس پرسيد: 

آيا مرا مى شناسى؟

عرض كردم: نه، سوگند به خدا!

آن بزرگوار خودش را چنين معرفى فرمود:

أنا القائم من آل محمّد عليهم السلام ، أنا الّذي أخرج آخر الزمان بهذا السيف – وأشار إليه - فأملأ الأرض عدلاً كما ملئت جوراً.

من، قائم از آل محمّد عليهم السلام هستم، همان كسى كه در آخر زمان با همين شمشير - اشاره‏ اى به ‏شمشير نمود - قيام مى كنم و زمين را كه انباشته از ستم و جور است از عدل و داد پر مى‏ نمايم.

 

وقتى اين سخن زيبا را شنيدم و او را شناختم خود را به پاهاى مباركش ‏انداخته و صورت به خاك پاى مباركش ساييدم. فرمود:

اين كار را مكن، سرت را بالا بگير! تو فلانى از شهرى كه در ارتفاعات بلندى واقع شده به‏ نام همدان، نيستى؟!

عرض كردم: آرى، اى مولاى من!

فرمود: آيا دوست دارى به شهرت باز گردى؟

عرض كردم: آرى، اى مولاى من! وقتى به شهرم رسيدم مژده آنچه را كه‏ خداوند به من عنايت و ارزانى داشته به آنها مى رسانم.

در اين هنگام، حضرت به آن خادم اشاره كرد، او دست مرا گرفت و كيسه‏ پولى به من داد و با هم از خدمت حضرتش مرخص شديم، چند قدمى  با من راه رفت، وقتى نگاه كردم ديدم سايه ‏بانها، درختان و مناره مسجدى ‏پيداست، او گفت: آيا اين شهر را مى شناسى؟

گفتم: نزديك شهر ما همدان، شهرى است كه «اسد آباد» نام دارد، اينجا شبيه آنجاست.

گفت: اينجا اسدآباد است، برو كه راه يافتى.

وقتى برگشتم، كسى را نديدم. وارد اسدآباد شدم، به كيسه نگاه كردم، ديدم چهل - يا پنجاه - دينار است، حركت كرده وارد همدان شدم، وقتى ‏به خانه‏ ام رسيدم همه خانواده‏ ام را جمع كرده و آنچه را كه خداوند به من ‏عنايت فرموده بود به آنان مژده دادم، و تا زمانى كه آن سكّه‏ ها را داشتم‏ خير به ما روى مى آورد و ما همواره در خير و نيكى بوديم.(31)

 

1172 / 22 -  باز در همان منبع آمده است: ازدى گويد:

سالى به مكّه مشرّف شدم، روزى مشغول طواف كعبه بودم، شوط ششم را به پايان رسانده و مى خواستم شوط هفتم را آغاز نمايم؛ ناگاه چشمم به‏ حلقه‏ اى از حاجيان افتاد كه در سمت راست كعبه بودند، آنان دور جوانى‏ زيبا، خوش چهره و باهيبت حلقه زده بودند، او با آن كه داراى هيبت بود امّا نزديك مردم بود، او داشت سخن مى گفت، در عين اين كه زيبا نشسته ‏بود؛ چنان زيبا و شيرين سخن مى گفت من زيباتر و شيرين‏تر از آن نديده بودم.

خواستم جلو بروم تا با او سخن بگويم؛ ولى ازدحام جمعيّت مرا نگذاشت، از يكى پرسيدم: او كيست؟

گفت: فرزند رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم كه در آخر الزمان ظهور خواهد كرد، او هر سال، براى خواصّ شيعيان خود ظاهر گشته و به آن‏ها سخن مى گويد.

من رو به آن آقا كرده و گفتم: سرور و مولايم! من براى هدايت خدمت‏ شما آمده‏ ام، مرا هدايت فرماييد كه خداوند راهنماى شماست.

او مشتى سنگ‏ريزه به من عنايت فرمود.

من آنها را گرفته و از آن جمع بيرون آمدم، يكى از كسانى كه آنجا نشسته ‏بود، به من گفت: چه چيزى به تو عنايت فرمود؟

گفتم: مشتى سنگ‏ريزه! ولى وقتى دستم را باز كردم ديدم همه آنها شمش‏ طلا هستند. سراسيمه به سوى حضرتش آمدم، وقتى خدمتش شرفياب ‏شدم به من فرمود:

حجّت و برهان را بر تو بيان نمودم، حق بر تو آشكار شد و كورى و گمراهى از تو برطرف ‏شد، آيا مرا شناختى؟

عرض كردم: نه. فرمود:

أنا المهدي، أنا القائم بأمر اللَّه، أنا قائم الزمان، أنا الّذي أملأها عدلاً كما ملئت ‏ظلماً وجوراً، إنّ الأرض لاتخلو من حجّة، ولاتبقى الناس في فترة، وهذه أمانة تحدّث بها إخوانك من أهل الحقّ.

من مهدى هستم، من قائم به امر خدايم، من قائم زمانم، من همان كسى هستم كه زمين را كه‏ از ستم و جور انباشته شده از عدل و داد پر خواهم كرد.

زمين هيچ گاه از حجّت خدا خالى نمى‏ ماند، و مردم هرگز در فترت غيبت نخواهند ماند، اين سخن امانتى است بر عهده تو و آن را به برادران اهل حق خود بازگو كن.(32)

 

1173 / 23 -  مسعودى‏ قدس سره در «اثبات الوصيّه» مى نويسد: ضرير خادم گويد: خدمت مولايم ‏امام زمان ‏عليه السلام شرفياب شدم. حضرت به من فرمود: 

صندلى سرخ را براى من بياور!

من صندلى سرخ را خدمت حضرتش آوردم.

فرمود: آيا مرا مى شناسى؟

عرض كردم: آرى.

فرمود: من كيستم؟

عرض كردم: شما، آقا و سرور من! و فرزند آقا و سرور من هستيد.

فرمود: منظور من اين نبود.

عرض كرد: قربانت گردم، لطفاً منظور خودتان را براى من توضيح دهيد.

فرمود: أنا خاتم الأوصياء، و بي رفع اللَّه البلاء عن أهلي وشيعتي.

من خاتم اوصيا هستم، خداوند متعال به جهت من بلا و گرفتاريها را از خاندان و شيعيانم ‏دفع مى كند.(33)

 

1174 / 24 -  باز در همان منبع آمده است: ابو بصير مى گويد:

مولايم امام باقر عليه السلام فرمود:

يكون منّا بعد الحسين ‏عليه السلام تسعة؛ تاسعهم قائمهم وهو أفضلهم.(34)

پس از امام حسين‏ عليه السلام نه نفر امام از ما خاندان هستند كه نهمين آنها قائم آنها بوده و او برترين ‏آنان خواهد بود.

 

1175 / 25 -  شيخ صدوق رحمه الله در «ثواب الأعمال» مى نويسد: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايد:

سيأتي على اُمّتي زمان لايبقى من القرآن إلّا رسمه، ولا من الإسلام إلّا إسمه، ليسمّون به وهم أبعد الناس منه، مساجدهم عامرة، وهي خراب من الهدى، فقهاء ذلك الزمان شرّ فقهاء تحت ظلّ السماء، منهم خرجت الفتنة وإليهم تعود.

به زودى زمانى بر اُمّت من فرا خواهد رسيد كه از قرآن جز رسمش و از اسلام جز نامش ‏نخواهد ماند، آنها خودشان را مسلمان مى نامند در صورتى كه دورترين افراد نسبت به آن‏ هستند. مساجد آنان از جهت بناء آباد، ولى از جهت هدايت، ويران است، فقها و دانشمندان‏ آن دوران، بدترين فقيهان و دانشمندانى هستند كه در زير آسمان زندگى مى كنند، فتنه وآشوب از آنان سر زده و به سوى آنان باز خواهد گشت.(35)

 

1176 / 26 -  عرز مى گويد: امام صادق‏ عليه السلام مى فرمايد:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:

سيأتي على الناس زمان لا ينال الملك فيه إلّا بالقتل والتجبّر، ولا الغنى إلّا بالغصب والبخل، ولا المحبّة إلّا باستخراج الدين واتّباع الهوى. فمن أدرك‏ذلك‏ الزمان فصبر على ‏الفقر وهو يقدر على الغنى، وصبر على ‏البغضة وهو يقدرعلى‏ المحبّة، وصبر على الذلّ وهو يقدر على ‏العزّ، آتاه‏ اللَّه ثواب خمسين ‏صدّيقاً ممّن ‏صدّق ‏بي.(36)

به زودى براى مردم، زمانى خواهد رسيد كه حكومت و سلطنت جز به‏ وسيله‏ كشتار وستمگرى، ثروت ‏وتوانگرى‏ جز با غصب‏ وخسّت‏ ومحبّت و دوستى جز با خارج شدن از دين و پيروى از هوا و هوس بدست نمى ‏آيد.

پس هر كسى كه آن زمان را درك نمايد و بر فقر آن صبر كند با آن كه مى توانست ثروتمند شود و بر دشمنى مردم صبر نمايد با آن كه مى توانست محبّت كند، و بر ذلّت و خوارى آن‏ دوران شكيبا باشد با آن كه مى توانست عزيز باشد؛ خداوند بر چنين شخصى پاداش پنجاه ‏صدّيق از تصديق كنندگان مرا عطا خواهد كرد.

 

1177 / 27 -  شيخ صدوق ‏قدس سره در «علل الشرائع» مى نويسد: علىّ بن جعفر عليهما السلام، برادر امام‏ كاظم ‏عليه السلام مى گويد: برادرم امام كاظم‏ عليه السلام به من فرمودند: 

إذا فقد الخامس من ولد السابع فاللَّه اللَّه في أديانكم لا يزيلكم أحد عنها.

يا بنيّ، أنّه لابدّ لصاحب هذا الأمر من غيبة حتّى يرجع عن هذا الأمر من كان ‏يقول به، إنّما هي محنة من اللَّه عزّوجلّ امتحن بها خلقه، ولو علم آباؤكم ‏وأجدادكم ديناً أصحّ من هذا لاتّبعوه.

هنگامى  كه پنجمين امام از فرزندان هفتمين امام، پنهان گردد به خدا پناه بريد! به خدا پناه ‏بريد! در حفظ دينتان، مبادا كسى دينتان را بگيرد.

اى فرزندم!(37) براى صاحب اين امر ناگزير غيبتى است، غيبتى كه برخى از معتقدين او، از اعتقاد خود باز گردند، قطعاً غيبت او آزمايشى است كه خداوند به وسيله آن، بندگان خود را مى آزمايد، اگر پدران و نياكان شما از اين صحيحتر دين داشتند از آن پيروى مى نمودند.

عرض كردم: آقاى من! پنجمين امام از فرزندان هفتمين امام كيست؟

فرمود: اى فرزندم! عقلهاى شما از درك چنين امرى كوچك و سينه‏ هايتان از حمل آن‏ تنگ است، ولى اگر زنده بمانيد او را درك خواهيد كرد.(38)

 

1178 / 28 -  شيخ صدوق ‏رحمه الله در «كمال الدين» مى نويسد: عبدالعظيم حسنى رضوان اللَّه عليه‏ گويد:

مولايم امام جواد عليه السلام حديثى در وصف حضرت قائم ارواحنا فداه بيان فرمود، در آخر آن مى فرمود:

أفضل أعمال شيعتنا إنتظار الفرج.(39)

برترين اعمال شيعيان ما، انتظار فرج است.

شيخ صدوق ‏رحمه الله در كتاب «خصال» مى نويسد: على ‏عليه السلام مى فرمايد:

انتظروا الفرج ولاتيأسوا من روح اللَّه، فإنّ أحبّ الأعمال إلى اللَّه عزّوجلّ انتظارالفرج.(40)

در انتظار فرج و گشايش باشيد و از روح و مهر خدا نااُميد نشويد؛ زيرا كه بهترين اعمال به‏ سوى خداوند، انتظار فرج است.

 

1179 / 29 -  شيخ طوسى ‏رحمه الله در «الغيبه» مى نويسد: جابر جعفى گويد:

از مولايم امام باقر عليه السلام پرسيدم: فرج شما كى خواهد بود؟ فرمود:

هيهات هيهات، لا يكون فرجنا حتّى تغربلوا ثمّ تغربلوا ثمّ تغربلوا - يقولها ثلاثاً- حتّى يذهب اللَّه تعالى الكدر ويبقى الصفو.(41)

هيهات! هيهات! فرج ما محقّق نخواهد شد تا اين كه شما امتحان شويد، امتحان شويد، بازهم امتحان شويد - سه بار تكرار فرمود - تا آنجا كه خداوند كدرى و آلودگى را از بين برده وپاكان بمانند.

و در كتاب «غيبة نعمانى» آمده است: امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

واللَّه، ما يكون ما تمدّون أعينكم إليه حتّى تمحّصوا وتميّزوا، وحتّى لايبقى إلّا الأندر فالأندر.(42)

سوگند به خدا! آنچه كه به آن چشم دوخته‏ ايد نخواهد شد مگر اين كه آزمايش شده و از هم ‏امتياز پيدا كنيد تا آن كه از شما جز اندكى و اندك‏ترى باقى نماند.

 و در روايت ديگرى آمده:

حتّى يشقى من شقي، ويسعد من سعد.(43)

تا آن كه شقى به شقاوت خود پرداخته و سعادتمند به سعادت برسد.

در روايت ديگرى آمده است: حضرت حسن بن على ‏عليهما السلام فرمود:

لايكون الأمر الّذي ينتظرون حتّى يبرأ بعضكم من بعض، ويتفل بعضكم في‏ وجوه بعض، وحتّى يلعن بعضكم بعضاً، وحتّى يسمّى بعضكم بعضاً كذّابين.(44)

اين امرى كه منتظر آن هستيد واقع نمى‏ گردد تا آن كه برخى از شما از برخى ديگر بيزارى ‏جسته، برخى آب دهان بر روى برخى ديگر بيندازند و تا آن كه برخى از شما بعضى ديگر را لعن كنند و برخى از شما برخى ديگر را دروغگو بنامند.

 

1180 / 30 -  در كتاب «إحتجاج» آمده است: ابو خالد كابلى مى گويد:

امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد: 

تمتدّ الغيبة بوليّ اللَّه الثاني عشر من أوصياء رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله وسلم والأئمّة بعده.

يا أباخالد! إنّ أهل زمان غيبته، القائلون بإمامته، المنتظرون لظهوره أفضل أهل‏كلّ زمان، لأنّ اللَّه تعالى ذكره أعطاهم من العقول والأفهام والمعرفة ما صارت ‏به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة، وجعلهم في ذلك الزمان بمنزلة المجاهدين ‏بين يدي رسول اللَّه ‏صلى الله عليه وآله وسلم بالسيف. اُولئك المخلصون حقّاً، وشيعتنا صدقاً والدعاة إلى دين اللَّه سرّاً وجهراً.

غيبت به وسيله ولىّ خدا، دوازدهمين جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و امامان بعد از او، طولانى‏ مى شود.

اى ابو خالد! به راستى كه اهل زمان غيبت او، كه به امامت او معتقدند و منتظر ظهور او هستند؛ برترين مردمان هر زمان هستند، زيرا كه خداى متعال آن قدر به آنان عقل، فهم وشناخت عنايت نموده كه دوران غيبت در پيش آنها همچون زمان حضور شده و به منزله ‏مشاهده است.

خداوند آنان را همانند مجاهدانى قرار داده كه در محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شمشير زده‏ اند.

آنان مخلصان حقيقى، شيعيان واقعى و راستين ما و دعوت كنندگان به دين خدا در آشكار ونهان هستند.

حضرتش در سخن ديگرى فرمود:

انتظار الفرج من أعظم الفرج.

انتظار فرج، از بزرگترين فرج است.(45)

 

1181 / 31 -  در كتاب «بصائر الدرجات» آمده است: ابوبصير گويد:

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: 

روزى گروهى از ياران رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در گرداگرد شمع وجودش حلقه زده بودند، پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم دو بار فرمود:

«أللهمّ لقّني إخواني»؛ خداوندا! برادران مرا به من نشان بده.

اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا! مگر ما برادران شما نيستيم؟

فرمود: لا، إنّكم أصحابي، وإخواني قوم في آخر الزمان آمنوا بي ولم يروني، لقد عرّفنيهم اللَّه بأسمائهم وأسماء آبائهم من قبل أن يخرجهم من أصلاب ‏آبائهم وأرحام اُمّهاتهم، لأحدهم أشدّ بقيّة على دينه من خرط القتاد في الليلة الظلما، أو كالقابض على جمر الغضاء، اُولئك مصابيح ‏الدجى، ينجيهم ‏اللَّه ‏من ‏كلّ ‏فتنة غبراء مظلمة.

نه، شما اصحاب من هستيد، برادران من گروهى در آخر زمان هستند، آنان در حالى كه مرا نديده‏ اند به من ايمان مى آورند.

خداوند متعال آنها را پيش از آن كه از صلب پدرانشان و رحم مادرانشان بيرون بيايند، با نام ونام پدرانشان، به من شناسانده است. باقى ماندن يكى از آنها بر دين خود، از صاف كردن درخت قتاد؛ (خاردار) در شب تاريك و يا مانند نگاه داشتن آتش چوب درخت غضاء(46) سخت ‏تر است.

آنان چراغهاى نورانى شب تاريك هستند، خداوند آنها را از هر گونه فتنه تيره و تاريك نجات مى دهد.(47)

 

1182 / 32 -  شيخ صدوق‏ رحمه الله در «كمال الدين» مى نويسد:

امام سجّاد عليه السلام مى فرمايند:

من ثبت على ولايتنا في غيبة قائمنا عليه السلام أعطاه اللَّه أجر ألف شهيد مثل شهداء بدر واُحد.(48)

هر كس در دوران غيبت قائم ما عليه السلام بر ولايت ما ثابت و استوار بماند خداوند پاداش هزار شهيد؛ همانند شهداى بدر و اُحد را به او عطا مى فرمايد.

همانند اين روايت را قطب راوندى ‏رحمه الله نيز در «دعوات» آورده و در آن منبع ‏آمده: هر كس بر دوستى ما بميرد...(49)

 

1183 / 33 -  شيخ طوسى ‏رحمه الله در كتاب «الغيبه» خود مى نويسد:

امام صادق ‏عليه السلام مى فرمايند:

من عرف هذا الأمر ثمّ مات قبل أن يقوم القائم ‏عليه السلام كان له مثل أجر من قتل معه.(50)

هر كس معتقد بر اين امر باشد؛ آنگاه پيش از قيام قائم‏ عليه السلام بميرد پاداش او همانند كسى است‏ كه در ركاب آن حضرت كشته شود.

 

1184 / 34 -  شيخ صدوق ‏رحمه الله در «كمال الدين» مى نويسد: جابر مى گويد:

امام صادق ‏عليه السلام(51) مى فرمود: 

يأتي على الناس زمان يغيب عنهم إمامهم، فيا طوبى للثابتين على أمرنا في ذلك ‏الزمان.

إنّ أدنى ما يكون لهم من الثواب أن يناديهم الباري عزّوجلّ: عبادي، آمنتم ‏بسرّي، وصدّقتم بغيبي، فأبشروا بحسن الثواب منّي، فأنتم عبادي وإمائي حقّاً، منكم أتقبّل وعنكم أعفو ولكم أغفر، وبكم أسقي عبادي الغيث، وأدفع عنهم ‏البلاء، ولولاكم لأنزلت عليهم عذابي.

زمانى بر مردم فرا خواهد رسيد كه امامشان از آنها غيبت خواهد نمود، خوشا به حال كسانى ‏كه در آن زمان بر امر ما ثابت و استوار باشند.

كمترين پاداشى كه براى آنهاست اين كه خداوند متعال با اين سخن آنها را صدا مى زند: اى ‏بندگان من كه به نهان من ايمان آورده و غيب مرا تصديق نموديد! مژده باد بر شما پاداش ‏نيكوى خودم. شما بندگان و كنيزان حقيقى و واقعى من هستيد، اعمال شما را مى پذيرم وكوتاهى‏ هاى شما را مى بخشم و شما را مى آمرزم.

به وسيله شما بندگانم را از باران سيراب مى كنم و بلا و گرفتارى را از آنها برطرف مى سازم، اگر شما نبوديد عذاب خود را بر آنان فرو مى فرستادم.

 

جابر مى گويد: عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! بهترين عملى كه يك ‏فرد مؤمن مى تواند در آن زمان انجام دهد، چيست؟ فرمود:

حفظ اللسان، ولزوم البيت.(52)

حفظ و كنترل زبان و ماندن در خانه.

 

1185 / 35 -  شيخ صدوق ‏رحمه الله در «ثواب الأعمال» مى نويسد: سكونى مى گويد:

امام صادق‏ عليه السلام مى فرمايند:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:

سيأتي على اُمّتي زمان تخبث فيه سرائرهم، وتحسن فيه علانيتهم طمعاً في ‏الدنيا، لايريدون به ما عند اللَّه عزّوجلّ، يكون أمرهم رياء لايخالطه خوف، يعمّهم اللَّه منه بعقاب فيدعونه دعاء الغريق فلايستجاب لهم.(53)

به زودى زمانى بر اُمّت من فرا خواهد رسيد كه درونشان پليد و برونشان به جهت طمع به‏ دنيا نيكو خواهد بود، آنان آنچه را كه در پيشگاه خداوند متعال است نمى‏ خواهند، كارهاى‏ آنها از روى ريا است نه از ترس خدا، خداوند آن‏ها را گرفتار عذابى مى كند كه آنان همانند غرق شدگان او را مى خوانند؛ ولى دعايشان مستجاب نمى‏ شود.

 

1186 / 36 -  در «كمال الدين» آمده است: صالح، مولا بنى العذراء مى گويد: از امام ‏صادق ‏عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

ليس بين قيام قائم آل محمّد عليهم السلام وبين قتل النفس الزكيّة إلّا خمسة عشر ليلة.

ميان قيام قائم آل محمّد عليهم السلام و كشته شدن نفس زكيّه بيش از پانزده شب فاصله نيست.(54)

نظير اين روايت را شيخ طوسى ‏رحمه الله در «الغيبه» و شيخ مفيد رحمه الله در «إرشاد» نيز نقل كرده‏ اند.(55)

 

1187 / 37 -  شيخ طوسى ‏رحمه الله در كتاب «الغيبه» مى نويسد: بكر بن محمّد ازدى مى گويد: امام صادق ‏عليه السلام مى فرمايد:

خروج الثلاثة: الخراساني والسفياني واليماني في سنة واحدة في شهر واحد في يوم واحد، وليس فيها راية بأهدى من راية اليماني يهدي إلى الحقّ.

خروج اين سه نفر: خراسانى، سفيانى و يمانى در يك سال و يك ماه و در يك روز خواهد بود، در ميان آنها پرچمى هدايتگرتر از پرچم يمانى نيست، او مردم را به سوى حق هدايت ‏مى كند.(56)

 

1188 / 38 -  باز در همان منبع مى نويسد: روايت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

يخرج بقزوين رجل إسمه إسم نبيّ يسرع الناس إلى طاعته، المشرك والمؤمن، يملأ الجبال خوفاً.

مردى از قزوين كه نامش؛ نام پيامبرى است خروج مى كند، مردم - چه مشرك و چه مؤمن - به سرعت از او فرمان مى برند، او كوه‏ ها را از وحشت و ترس پر مى كند.(57)

 

1189 / 39 -  باز در همان منبع مى نويسد: بدر بن خليل مى گويد:

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

آيتان تكونان قبل القائم‏ عليه السلام لم‏تكونا منذ هبط آدم ‏عليه السلام إلى الأرض: تنكسف‏ الشمس في النصف من شهر رمضان والقمر في آخره.

پيش از قيام قائم‏ عليه السلام دو علامت خواهد بود كه از زمان هبوط حضرت آدم ‏عليه السلام واقع نشده: آفتاب در نيمه ماه مبارك رمضان و مهتاب در آخر آن گرفته مى شود.

راوى گفت: اى فرزند رسول خدا! هميشه آفتاب در آخر ماه و مهتاب در نيمه ماه گرفته ‏مى شود.

امام باقر عليه السلام فرمود: مى دانم چه مى گويى، ولى اين‏ها از علايمى هستند كه از زمان ‏هبوط آدم ‏عليه السلام تا آن زمان رخ نداده است.(58)

 

1190 / 40 -  شيخ مفيد رحمه الله در «إرشاد» مى نويسد: على بن حمزه گويد:

از امام كاظم‏ عليه السلام در مورد معناى اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «سَنُريهِمْ ‏آياتِنا فِي الْآفاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ»(59)؛ «به زودى نشانه‏ هاى خود را در اطراف ‏جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم»، پرسيدم. فرمود:

الفتن في آفاق الأرض، والمسخ في أعداء الحقّ.

(منظور از نشانه‏ هاى آفاقى) فتنه‏ هايى كه در اطراف زمين واقع مى شود (ومنظور از نشانه‏ هاى ‏انفسى؛) مسخى ‏است‏ كه‏ در دشمنان ‏حق‏ واقع ‏مى گردد.(60)

 

1191 / 41 -   عالم جليل ‏القدر، طبرسى ‏رحمه الله صاحب كتاب ارزشمند «مكارم الأخلاق» در «جامع ‏الأخبار» خود مى نويسد: جابر بن عبد اللَّه انصارى مى گويد:

سالى كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم حجّة الوداع انجام دادند، من نيز با آن حضرت ‏همسفر بودم، پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم اعمال حج را به پايان رسانيد، آنگاه كناركعبه آمد تا با خانه خدا وداع كند، در اين هنگام حلقه در كعبه را گرفت و باصداى رسا فرياد زد:

اى مردم! همه مردمى  كه در مسجدالحرام و در بازار بودند با شنيدن صدا گرد هم آمدند.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

گوش كنيد! آنچه را كه پس از من واقع خواهد شد به شما مى‏ گويم، حاضران شما به غايبان برسانند.

آنگاه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم گريست به گونه‏ اى كه از گريه آن حضرت، همه حاضران گريستند. وقتى گريه حضرت آرام گرفت؛ فرمود: 

خدا شما را رحمت كند! بدانيد كه مَثَل شما از امروز تا صد و چهل سال ديگر، همانند برگى است كه خار نداشته باشد، آنگاه تا دويست سال، برگى است كه خار خواهد داشت.

پس از آن، دورانى فرا خواهد رسيد كه خار بى ‏برگ خواهد شد؛ در آن دوران جز سلطان ‏ستمگر، يا ثروتمند خسيس يا دانشمند مال‏ دوست، يا فقير دروغگو، يا پيرمرد زناكار، يا بچّه ‏بدكار و يا زن‏ احمقى ديده نمى‏ شود.

 

آنگاه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم گريست، سلمان فارسى‏ رحمه الله برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! در چه زمانى چنين خواهد شد؟ فرمود:

يا سلمان! إذا قلّت علماؤكم، وذهبت قرّاؤكم، وقطعتم زكاتكم وأظهرتم‏ منكراتكم، وعلت أصواتكم في مساجدكم، وجعلتم الدنيا فوق رؤوسكم، والعلم تحت أقدامكم، والكذب حديثكم، والغيبة فاكهتكم، والحرام غنيمتكم، ولايرحم كبيركم صغيركم، ولايوقّر صغيركم كبيركم، فعند ذلك تنزل اللعنة عليكم، ويجعل بأسكم بينكم، وبقي الدين بينكم لفظاً بألسنتكم.

اى سلمان! در دورانى كه علماى شما اندك شوند، قاريان شما از بين بروند، مردم زكات ‏خويش را نپردازند، كارهاى زشت آشكار گردد، صداى شما در مساجد بلند شود، دنيا راروى سر خود قرار دهيد، دانش را زير پا بگذاريد، سخنان شما دروغ و شيرينى سخنانتان ‏غيبت باشد، اموالى كه بدست مى آوريد از حرام باشد، بزرگان شما به كوچكترانتان رحم‏ نكنند، و كوچكترانتان احترام بزرگانتان را نگه ندارند.

در اين هنگام است كه لعنت بر شما فرود مى آيد، و سختى شما در ميان خودتان قرار مى‏ گيرد و دين در ميان شما لفظى مى شود كه بر زبان مى آوريد.

وقتى اين خصلتها را ديديد منتظر باد سرخ يا مسخ شدن يا بارش سنگ باشيد، گواه اين ‏امر در آيه‏ اى از قرآن ترسيم شده، آنجا كه مى فرمايد:

«قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ ‏يَفْقَهُونَ»(61)؛

«بگو: او تواناست كه از بالا يا از زير پاى شما عذابى بر شما بفرستد، يا به صورت دسته‏ هاى ‏پراكنده شما را متفرّق سازد، و طعم جنگ را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند، ببين چگونه آيات (گوناگون) را براى آنان بازگو مى كنيم، شايد بفهمند».

در اين هنگام، گروهى از اصحاب برخاسته و عرض كردند: اى رسول‏ خدا! اين‏ها كى واقع خواهد شد؟

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: 

هنگامى  كه مردم نمازها را به تأخير انداخته و از شهوات پيروى كنند، و مشغول ‏ميخوارگى گردند، پدران و مادران مورد شتم قرار گيرند، تا جايى كه اموال حرام را غنيمت ‏و پرداخت زكات را ضرر و زيان مى شمارند.

در آن دوران، مردان از زنان خويش اطاعت نموده و به همسايگان آزار رسانده و قطع رحم مى نمايند.

مهر و عاطفه بزرگان از ميان رفته و حياى كوچكتران اندك گردد، ساختمانها برافراشته ‏گردد، به غلامان و كنيزان ستم مى نمايند، از روى هوا و هوس گواهى مى دهند، به جور و ستم داورى مى كنند، مرد پدرش را ناسزا مى گويد و حسودى برادرش را مى نمايد، شركا در معاملات خيانت مى ورزند، وفا كم شده و زنا شيوع پيدا مى كند، مردان خود را با لباس زنان زينت دهند و مقنعه حيا از سر زنها برداشته مى شود.

كبر و خودخواهى در دلها نفوذ مى كند؛ همان گونه كه زهر در بدنها نفوذ مى نمايد، كارهاى خوب اندك شود، جرايم و گناهان آشكار گردد، واجبات خدا كم ارزش مى شود.

در آن زمان، همديگر را با ثروت مدح كرده و اموال را در راه خوانندگى مصرف مى كنند، مردم سرگرم دنيا گشته و از آخرت مى مانند، ورع و پرهيزكارى كم گشته و طمع و هرج ومرج افزايش يابد.

در آن دوران، مؤمن خوار و منافق عزيز گردد، مساجد آنها با اذان آباد و دلهايشان از ايمان خالى است، قرآن را سبك مى شمارند، هر گونه خوارى و ذلّت از مردم به مؤمن ‏مى رسد.

در آن زمان است كه مى بينى چهره آنان چهره آدميان و دل‏هايشان، دل‏هاى شياطين ‏است، سخنان آنان از عسل شيرين‏تر ولى دل‏هايشان از حنظل تلخ‏تر است، آنان گرگانى‏ در لباس آدميان هستند.

در اين هنگام هر روز خداوند متعال به آنان خطاب نموده و مى فرمايد: آيا به من غرور مى ورزيد؟ يا بر من تكبّر مى نماييد:

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنا لاتُرْجَعُونَ»(62)؛

«آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده‏ ايم و شما به سوى ما بازگردانده نمى‏ شويد؟»

به عزّت و جلالم سوگند! اگر نبودند كسانى كه مخلصانه به پرستش من مشغولند، به آنان‏كه نافرمانى من كنند به اندازه يك چشم به هم‏ زدن امان نمى‏ دادم، اگر نبودند پرهيزكاران ‏از بندگانم، قطره‏ اى باران از آسمان فرو نمى ‏فرستادم و برگ سبزى نمى‏ رويانيدم.

فواعجباه! لقوم آلهتهم أموالهم، وطالت آمالهم، وقصرت آجالهم، وهم ‏يطمعون في مجاورة مولاهم، ولايصلون إلى ذلك إلّا بالعمل، ولا يتمّ العمل إلّا بالعقل.

شگفتا! از مردمى  كه خداى آنها اموالشان مى باشد، آنان داراى آرزوهاى بلند و عمرهاى‏ كوتاهند. با اين حال، طمع دارند كه در مجاورت مولايشان باشند، در حالى كه جز با عمل به ‏چنين مقامى  نخواهند رسيد و عمل نيز بدون عقل كامل نگشته و پايان نمى ‏پذيرد.(63)

 

1192 / 42 -  شيخ طوسى‏ قدس سره در «الغيبه» مى نويسد: ابو الجارود مى گويد:

امام باقر عليه السلام مى فرمود:

إنّ القائم‏ عليه السلام يملك ثلاثمائة وتسع سنين كما لبث أهل الكهف في كهفهم، يملأ الأرض عدلاً وقسطاً كما ملئت ظلماً وجوراً، ويفتح اللَّه له شرق الأرض وغربها، ويقتل الناس حتّى لايبقى إلّا دين محمّد صلى الله عليه وآله وسلم، يسير بسيرة سليمان بن داود عليهما السلام،الخبر.

همانا قائم ‏عليه السلام سيصد و نه سال حكومت مى نمايد، همان گونه كه اصحاب كهف آن مدّت را در غار ماندند.

آن حضرت زمين را از عدل و داد پر مى كند همچنان كه از ستم و جور انباشته شده است و خداوند شرق و غرب زمين را براى او فتح مى كند و آن قدر از مردمان (كفّار) به قتل مى‏ رساند كه جز دين محمّد صلى الله عليه وآله وسلم باقى نمى‏ ماند، آن حضرت به روش حضرت سليمان بن‏ داوود عليهما السلام حكومت مى نمايد ... .(64)

باز در همان منبع آمده است: از امام صادق ‏عليه السلام پرسيدند: حكومت حضرت ‏قائم ‏عليه السلام چند سال است؟ فرمود:

سبع سنين يكون سبعين سنة من سنينكم هذه.

هفت سال كه معادل هفتاد سال شماست.(65)

و در كتاب «غيبت نعمانى» آمده است: از امام باقر عليه السلام پرسيدند: حضرت ‏قائم‏ عليه السلام در زمان حكومت خويش چند سال عمر مى كند؟ فرمود:

از روز قيامش تا روز وفاتش نوزده سال طول مى كشد.(66)

در روايت ديگرى آمده:

نوزده سال و چند ماه طول مى كشد.(67)

نويسنده رحمه الله گويد: در مورد اين چند حديث بايد بگويم كه: منظور از حديث ‏نخست، زمان استقرار و تسلّط آن حضرت بر تمام زمين است و حديث ‏چهل و دوّم منظورش اعم از زمان ظهور وبقاى آن حضرت در دوران‏ رجعت است و حديث دوّم و سوّم هر كدام محمول بر دو دوران هستند: يا فقط دوران ظهور و يا مدّت بقاى آن حضرت در دوران رجعت.

 

1193 / 43 -  در كتاب شريف «كفاية الأثر فى النصوص على الأئمّة الإثنى عشر عليهم السلام» آمده‏ است:

علقمة بن محمّد حضرمى  گويد: امام صادق ‏عليه السلام از پدران گراميش عليهم السلام از على ‏عليه السلام نقل فرموده كه حضرت فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به من فرمود:

يا عليّ! إنّ قائمنا عليه السلام إذا خرج يجتمع إليه ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً عدد رجال ‏بدر، فإذا حان وقت خروجه يكون له سيف مغمود ناداه السيف: قم يا وليّ اللَّه، فاقتل أعداء اللَّه.(68)

اى على! هنگامى كه قائم ما عليه السلام آماده قيام مى شود ياران وى - كه به تعداد سيصد و سيزده تن ‏مردان جنگ بدر هستند - گرد حضرتش اجتماع مى نمايند. وقتى هنگام قيامش فرا رسد شمشير غلاف شده‏ اش گويد: برخيز اى ولىّ خدا! و دشمنان خدا را بكش.

 

1194 / 44 -  در كتاب «بصائر الدرجات» آمده است: سعد مى گويد:

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

حديثنا صعب مستصعب، لايحتمله إلّا ملك مقرّب، أو نبيّ مرسل، أو مؤمن ‏ممتحن، أو مدينة حصينة.

فإذا وقع أمرنا وجاء مهديّنا كان الرجل من شيعتنا أجرى من ليث، وأمضى من ‏سنان، يطأ عدوّنا برجليه، ويضربه بكفّيه، وذلك عند نزول رحمة اللَّه وفرجه‏ على العباد.(69)

حديث ما صعب (دشوار) و مستعصب (دشوار يافته) است، آن را جز فرشته مقرّب، يا پيامبرمرسل، يا مؤمنى كه آزمايش شده، يا شهرى كه دژ داشته باشد تحمّل نمى كند.

وقتى امر ما محقّق شود و مهدى ما عليه السلام بيايد، جرئت و شجاعت هر شيعه ما از شير بيشتر و از نيزه نفوذ كننده‏ تر خواهد شد، دشمنان ما را با پاهايشان كوبيده و با دستانشان خواهند زد و اين در هنگامى  است كه رحمت و فرج خداوند بر بندگان فرود آيد.

 

1195 / 45 -   شيخ صدوق ‏رحمه الله در «كمال الدين» مى نويسد: ابو بصير مى گويد:

امام صادق‏ عليه السلام مى فرمود:

إنّه إذا تناهت الاُمور إلى صاحب هذا الأمر رفع اللَّه تبارك وتعالى له كلّ منخفض ‏من ‏الأرض، وخفّض له كلّ مرتفع حتّى تكون الدنيا عنده بمنزلة راحته، فأيّكم ‏لو كانت في راحته شعرة لم يبصرها.(70)

وقتى كارها به دست با كفايت صاحب الامر عليه السلام برسد، خداوند متعال همه پستى‏هاى زمين ‏را بالا آورده و تمام بلنديهاى آن را صاف مى نمايد تا جايى كه دنيا در نزد آن حضرت به ‏منزله كف دست مباركش مى گردد، پس كداميك از شما اگر مويى در كف دستش باشد، نمى ‏بيند؟

 

1196 / 46 -  شيخ مفيد رحمه الله در كتاب «إرشاد» مى نويسد: ابو بصير مى گويد:

امام صادق ‏عليه السلام مى فرمود:

إذا قام القائم‏ عليه السلام هدم المسجد الحرام حتّى يردّه إلى أساسه، وحوّل المقام إلى‏ الموضع الّذي كان فيه، وقطع أيدي بني شيبة، وعلّقها على باب الكعبة، وكتب ‏عليها: هؤلاء سرّاق الكعبة.

وقتى حضرت قائم‏ عليه السلام قيام نمايد مسجد الحرام را خراب نموده و از نو مانند ساخت‏ نخستش مى سازد، و مقام (ابراهيم ‏عليه السلام) را به موضع اصلى آن بر مى گرداند، و دست فرزندان ‏شيبه را - كه خود را متولّى حرم مى دانند - قطع نموده و از درب كعبه آويزان مى كند و بر آن‏ مى نويسد: اينان دزدان كعبه بودند.(71)

 

1197 / 47 -  باز در همان منبع آمده است: ابوالجارود گويد: امام باقر عليه السلام در يك حديث ‏طولانى فرمود:

إذا قام القائم ‏عليه السلام سار إلى الكوفة، فيخرج منها بضعة عشر آلاف أنفس يدعون «البتريّة» عليهم السلاح فيقولون له: ارجع من حيث جئت فلا حاجة لنا في بني ‏فاطمة، فيضع فيهم السيف حتّى يأتي على آخرهم. ثمّ يدخل الكوفة، فيقتل بها كلّ منافق مرتاب، ويهدم قصورها، ويقتل مقاتليها حتّى يرضى اللَّه عزّ وعلا.

وقتى حضرت قائم‏ عليه السلام قيام نمايد به سوى كوفه حركت مى كند، از آن شهر گروهى به نام«بُتْريّه»(72) به تعداد ده هزار و اندى مسلحانه با آن حضرت رو در رو شده و مى گويند: از هركجا كه آمده‏ اى برگرد! ما نيازى به فرزندان فاطمه نداريم(!!)

حضرت با آنان برخورد نموده و شمشير مى كشند و همه آنها را نابود مى كنند، آنگاه وارد شهر كوفه شده و همه منافقان شكّاك را از بين برده و خانه هايشان را ويران مى سازند، و آنان‏كه براى جنگ حضرت خارج مى شوند همه را كشته و بدين وسيله، خشنودى ‏خداوند را فراهم مى سازد.(73)

 

1198 / 48 -  در كتاب «غيبت نعمانى» آمده است: ابن نباته مى گويد: از مولايم اميرمؤمنان على‏ عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

كأنّي بالعجم فساطيطهم في مسجد الكوفة يعلّمون الناس القرآن كما اُنزل.

گويى مردمان عجم را مى بينم كه در مسجد كوفه خيمه‏ ها بر پا كرده و قرآن را آن گونه كه ‏فرود آمده، ياد مى گيرند.

عرض كردم: اى اميرمؤمنان! مگر قرآن همان گونه نيست كه فرود آمده؟

فرمود: نه، نام هفتاد نفر از قريش كه با اسامى پدرانشان آمده بود، از بين برده شده و نام ‏ابولهب فقط براى تنقيص رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم باقى مانده، چرا كه وى عموى پيامبر بود.(74)

 

1199 / 49 -  باز در همان منبع آمده است: ابوالجارود گويد:

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

أصحاب القائم ‏عليه السلام ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً أولاد العجم، بعضهم يحمل في‏ السحاب نهاراً، يعرف باسمه واسم أبيه ونسبه وحليته، وبعضهم نائم على‏ فراشه فيرى في مكّة على غير ميعاد.

ياران قائم ‏عليه السلام سيصد و سيزده تن از فرزندان عجم هستند، آنان با نام و نام پدر و نژاد وخصوصيّاتشان شناخته مى شوند. در هنگام ظهور حضرتش برخى از آنها به هنگام روز روى ابرها به سوى حضرت برده مى شوند. و برخى ديگر در رختخواب خود در حال ‏استراحت بودند كه بدون اطّلاع قبلى و وعده، خود را در مكّه خواهند ديد.(75)

 

1200 / 50 -  شيخ طوسى ‏رحمه الله در كتاب «تهذيب الأحكام» مى نويسد: حبّه عرنى مى گويد:

روزى امير مؤمنان على‏ عليه السلام به «حيره» رفتند، وقتى به آنجا رسيدند با دست‏ مباركش اشاره به كوفه نموده و فرمودند:

ليتّصلنّ هذه بهذه - وأومأ بيده إلى الكوفة والحيرة - حتّى يباع الذراع فيما بينهما بدنانير، وليبنينّ بالحيرة مسجداً له خمسمائة باب يصلّي فيه خليفة القائم‏ عليه السلام، لأنّ مسجد الكوفة ليضيق عليهم، وليصلّينّ فيه إثنا عشر إماماً عدلاً.

روزى كوفه به حيره متّصل خواهد شد. اين شهر چنان ارزش پيدا مى كند كه ‏يك‏ ذراع ‏زمين ‏ما بين ‏آن‏ دو به ‏چند درهم ‏فروخته ‏مى شود، در حيره ‏مسجدى بنا خواهد شد كه پانصد درب دارد، در آن مسجد، نماينده حضرت قائم ‏عليه السلام نماز خواهد خواند، زيرا كه ‏مسجد كوفه گنجايش جمعيّت آنها را نخواهد داشت، در آن مسجد دوازده پيشنماز عادل ‏نماز خواهند خواند.

عرض كردم: اى امير مؤمنان! آيا مسجد كوفه گنجايش جمعيّت آنها را كه توصيف ‏فرموديد، دارد؟

فرمود: براى آن حضرت چهار مسجد بنا مى شود كه كوچكترين آنها مسجد كوفه است وآن چهار مسجد عبارتند از: مسجد كوفه، اين مسجد و دو مسجدى كه در دو طرف كوفه ‏ساخته مى شود و با دست مباركش اشاره به سوى رود شهر بصره و نجف نمود.(76)

 

1201 / 51 -  باز در همان منبع آمده است: كاهلى مى گويد:

امام صادق ‏عليه السلام مى فرمود:

امير مؤمنان على ‏عليه السلام در توصيف مسجد كوفه فرمودند:

في وسطه عين من دهن، وعين من لبن، وعين من ماء شراب للمؤمنين، وعين‏ من ماء طهور للمؤمنين.

در ميان آن، چشمه‏ اى از روغن، چشمه‏ اى از شير و چشمه‏ اى از آب براى نوشيدن مؤمنان وچشمه آب ديگرى براى تطهير مؤمنان وجود دارد.(77)

 

1202 / 52 -  شيخ رضى الدين على بن يوسف حلّى، برادر علّامه حلّى در كتاب «العدد القويّه» مى نويسد: امام صادق ‏عليه السلام مى فرمايند: 

گويى قائم ‏عليه السلام را در پشت شهر كوفه مى بينم، وى زره رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را بر تن دارد، آن ‏لباس جمع شده، آن را بر تن خود تكان مى دهد تا خوب به اندامش جا بيفتد، آنگاه آن را با پارچه‏ اى از استبرق (ديباى حرير) مى پوشاند، سپس بر اسب سياه و سفيدى كه ميان دو چشمش سفيد است، سوار مى شود.

آن اسب را به گونه‏ اى جولان مى دهد كه نور پيشانى آن را مردم همه شهرها مى بينند واين نشانه‏ اى از ظهور حضرتش مى شود.

آنگاه پرچم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به اهتزاز در مى آورد، در آن هنگام نورى از آن مى درخشد وما بين شرق و غرب زمين را روشن مى نمايد.

امير مؤمنان على‏ عليه السلام فرمود:

گويى آن حضرت را مى بينم كه بر اسبى كه پاهايش سفيد است و سفيدى درخشانى كه‏ در پيشانيش دارد و مى درخشد، سوار شده و از وادى السلام به سوى گذرگاه سيل‏ مسجد سهله در حركت است، و در آن هنگام دعايى خوانده و در دعايش مى گويد:

«لا إله إلّا اللَّه حقّاً حقّاً، لا إله إلّا اللَّه إيماناً وصدقاً، لا إله إلّا اللَّه ‏تعبّداً ورقّاً، اللهمّ معزّ كلّ مؤمن وحيد، ومذلّ كلّ جبّار عنيد، أنت كنفي حين ‏تعييني المذاهب، وتضيق عليّ الأرض بما رحبت.

اللهمّ خلقتني وكنت غنيّاً عن خلقي، ولولا نصرك إيّاي لكنت من المغلوبين، يا منشر الرحمة من مواضعها، ومخرج البركات من معادنها، ويا من خصّ  نفسه‏ بشموخ الرفعة، فأولياؤه بعزّه يتعزّزون، يا من وضعت له الملوك نير المذلّة على أعناقهم، فهم من سطوته خائفون.

أسألك باسمك الّذي فطرت به خلقك، فكلّ لك مذعنون، أسألك أن تصلّي على ‏محمّد وآل محمّد، وأن تنجز لي أمري، وتعجّل لي في الفرج، وتكفيني ‏وتعافيني وتقضي حوائجي، الساعة الساعة، الليلة الليلة، إنّك على كلّ شي‏ء قدير».

حقيقتاً و واقعاً معبودى جز خدا نيست، معبودى جز خدا نيست به او ايمان داريم و او را تصديق نموديم، معبودى جز خدا نيست به عبادت و پرستش او مشغوليم.

بار خدايا! اى عزّت بخش هر مؤمن تنها و غريب و اى خوار كننده هر ستمگر عنود، هنگامى كه راه‏ ها به رويم بسته باشد و زمين با اين همه گستردگيش برايم تنگ باشد، تو پناه منى.

خداوندا! تو مرا آفريدى در حالى كه از آفرينش من بى نياز بودى، اگر يارى تو نباشد از شكست خوردگان خواهم بود.

اى پخش‏ كننده رحمت از محلّهاى آن، و اى بيرون آورنده بركتها از معدنهاى آن و اى‏ خداوندى كه قلّه عظمت و بزرگى را به خود مخصوص نموده‏ اى و دوستانت به عزّت تو عزيز هستند

اى خدايى كه پادشاهان در برابر عظمت تو سرفرود آورده‏ اند و تو داغ ذلّت و خوارى‏ برگردن آنها نهاده‏ اى و آنان از سطوت و شكوه تو هراسنا كند؛ از تو مى خواهم به آن نامت كه ‏جهان آفرينش را با آن آفريده‏ اى و همه در برابر تو به عجز خود معترفند.

از تو مى خواهم كه بر محمّد و آل محمّد درود فرستى و امر خود را در حق من محقّق سازى‏ و در فرج و گشايش امر من تعجيل نمايى و مرا كفايت كرده و عافيت بخشى و حاجتهاى مرا برآورى، همين الآن، همين الآن، همين امشب، همين امشب، چرا كه تو به هر چيز توانا هستى. (78)

 

1203 / 53 -  سيّد بن طاووس ‏قدس سره در كتاب «مهج الدعوات» مى نويسد:

در عالم خواب شخصى را ديدم كه به من دعايى مى آموزد كه شايسته‏ است اين دعا در دوران غيبت خوانده شود، آن دعا چنين است:

يا من فضّل آل إبراهيم وآل إسرائيل على العالمين باختياره، وأظهر في ملكوت ‏السماوات والأرض عزّة اقتداره، وأودع محمّداً صلّى اللَّه عليه وآله وأهل بيته ‏غرائب أسراره، صلّ على محمّد وآله واجعلني من أعوان حجّتك على عبادك ‏وأنصاره.

اى خدايى كه خاندان ابراهيم و خاندان يعقوب (اسرائيل) را به اختيار خود بر جهانيان ‏برترى دادى و در ملكوت آسمانها و زمين عزّت و اقتدار خود را آشكار ساختى و به محمّد - كه درود خدا بر او و آل او باد - و خاندانش رازهاى شگفت ‏انگيزت را سپردى؛ بر محمّد و آل‏ او درود فرست و مرا از ياران و ياوران حجّت خود بر بندگانت قرار ده. (79)

 

1204 / 54 -  شيخ صدوق‏ قدس سره در «كمال الدين» مى نويسد: نسيم، خدمتگزار امام حسن‏ عسكرى‏ عليه السلام مى گويد:

يك شب از تولّد حضرت صاحب الامر عليه السلام سپرى شده بود، خدمت ‏حضرتش شرفياب شدم، من در حضور حضرتش عطسه نمودم، آن ‏كودك والا به عطسه من تحيّت گفت و فرمود:

يرحمك اللَّه؛ خداوند تو را رحمت كند.

من از اين امر خوشحال شدم.

آن كودك زيبا فرمود:

ألا اُبشّرك في العطاس؟

آيا مى خواهى در مورد عطسه مژده‏ اى به تو بدهم؟

عرض كردم: آرى، اى مولاى من!

فرمود: هو أمان من الموت ثلاثة أيّام.

عطسه تا سه روز موجب امان از مرگ است. (80)

 


(پاورقي)


1) سوره قدر، آيه 1؛ «ما آن را در شب قدر فرو فرستاديم» .

2) سوره قصص، آيه 13.

3) كمال الدين: 426/2 ح2، بحار الأنوار: 11/51 ح 14.

4) الثاقب في المناقب: 584 ح1، الصحيفة المباركة المهديّة: 289.

5) كمال الدين: 430/2 ح 5، بحار الأنوار: 4/51 ح 6.

6) مصباح الأنوار (مخطوط)، مقتضب الأثر: 9، بحار الأنوار: 372/36 و 256 ح 273/89 74 ذيل ح 18 و8/97 ذيل ح9، كمال الدين: 281 ح 32، الغيبة نعمانى رحمه الله: 67 ح 7.

7) سوره نساء، آيه 130.

8) بحار الأنوار: 85/53 و 86 ضمن ح 86 .

9) الخرائج: 841/2 ح 59، بحار الأنوار: 336/52 ح 73.

10) دلائل الإمامة: 457 ح 41، بحار الأنوار: 328/52 ح 48. نظير اين روايت در «كامل الزيارات: 233 ح5» نقل‏شده است.

11) دلائل الإمامة: 454 ح 38.

12) در مصدر و بحار الأنوار چنين آمده است: «بركات الأرض».

13) كمال الدين: 384/2 ح 1، بحار الأنوار: 23/52 ح 16.

14) در «بحار الأنوار» چنين آمده است: «يعقوب بن منفوس».

15) كمال الدين: 436/2 ح 5، بحار الأنوار: 25/52 ح 17، الخرائج: 958/2 و 959.

16) كمال الدين: 286/1 ح 3.

17) سوره احزاب، آيه 6.  

18) سوره زخرف، آيه 28.  

19) كمال الدين: 323/1 ح 8، بحار الأنوار: 134/51 ح1.  

20) و*. الصراط المستقيم: 257/2 و 250.

21) الإختصاص: 320 319.  

22) الصراط المستقيم: 210/2 ح 5.

23) الصراط المستقيم: 211/2 ح 10.  

24) الصراط المستقيم: 262/2.  

25) صاحب كتاب «الثاقب في المناقب» گويد: اين حديث شريف طولانى است و ما به اقتضاى سخن، بخشى از آن‏را نقل مى كنيم.

26) صاحب كتاب «الثاقب في المناقب» گويد: من پرسش و پاسخها را به جهت طولانى‏ شدن، ذكر ننمودم.

27) الثاقب في المناقب: 585 ح1، بحارالأنوار: 78/52 ح1. اين روايت را شيخ ‏صدوق ‏رحمه الله در كمال الدين: 454/2ح21 (باتفاوت‏ در الفاظ) نقل ‏نموده‏ است. گفتنى ‏است كه در ترجمه اين‏ روايت از منابع ‏ديگر آن نيز بهره ‏برديم.

28) الثاقب في المناقب: 594 ح1. علاّمه مجلسى‏ رحمه الله اين روايت را با اندكى تفاوت در بحار الانوار: 51 ح295/11از الخرائج شيخ راوندى ‏رحمه الله نقل نموده است و از آنجايى كه متن حديث داراى نارسايى‏ها بود ما در ترجمه ازآن منبع نيز بهره برديم. (مترجم)

29) در بحار الأنوار چنين آمده است: «محمّد بن حسن صيرفى، مقيم شهر بلخ».

30) الثاقب في المناقب: 600 ح 12. علاّمه مجلسى‏ رحمه الله نيز اين حديث را در «بحار الأنوار: 340/51 و 341 ح68» نقل كرده كه در ترجمه آن از نسخه ايشان بهره برديم. (مترجم)

31) الثاقب في المناقب: 605 ح1. اين روايت را شيخ صدوق ‏رحمه الله در كمال الدين: 453/2 ح 20 و علاّمه ‏مجلسى‏ رحمه الله در بحار الأنوار: 40/52 ح 30 (با اندكى تفاوت) نقل كرده‏ اند.

32) الثاقب في المناقب: 613 ح7. اين روايت را شيخ راوندى‏ رحمه الله در الخرائج: 784/2 ح 110 و علاّمه مجلسى‏ رحمه الله‏ در بحار الأنوار: 1/52 ح 1 (با اندكى تفاوت) نقل نموده‏ اند.

33) إثبات الوصيّة: 252، بحار الأنوار: 30/52 ح 25. نظير اين روايت را شيخ صدوق‏ رحمه الله در «كمال الدين:441/2 ح 12» آورده است. گفتنى است كه در اين منابع، راوى اين حديث «طريف ابونصر خادم» آمده و بيانى را كه نويسنده محترم‏ رحمه الله نوشته مناسب مقام نيست به همين جهت ترجمه نشده است. (مترجم)

34) إثبات الوصيّة: 258.  

35) ثواب الأعمال: 253، بحار الأنوار: 190/52 ح 21.

36) الكافى: 91/2 ح 12، بحار الأنوار: 146/18 ح 8 و 75/71 ح9.

37) علّامه مجلسى ‏رحمه الله مى گويد: امام كاظم ‏عليه السلام در اينجا از روى شفقت و مهربانى به برادر كوچك خود، فرزندم‏ خطاب مى نمايد. (مترجم)

38) علل الشرائع: 244 ح 4، بحار الأنوار: 150/51 ح 1.

39) كمال الدين: 377/2 ضمن ح 1.

40) الخصال: 616/2 ضمن ح 10، بحار الأنوار: 123/52 ح 7.

41) الغيبة شيخ طوسى ‏رحمه الله: 339 ح 287، بحار الأنوار: 113/52 ح 28.

42) الغيبة نعمانى‏ رحمه الله: 208 ح 15، بحار الأنوار: 114/52 ح 30.

43) الغيبة شيخ طوسى‏ رحمه الله: 335 ح 281، بحار الأنوار: 112/52 ح 23.

44) بحار الأنوار: 114/52 ح 33.

45) الإحتجاج: 50/2، بحار الأنوار: 122/52 ح 4.

46) غضاء: درختى است كه هنگام سوزاندن كنده‏ اش بيشتر مى سوزد و زود خاموش نمى‏ گردد.

47) بصائرالدرجات: 84 ح 4، بحار الأنوار: 123/52 ح 8.

48) كمال الدين: 323/1 ح 7، بحار الأنوار: 125/52 ح 13.

49) الدعوات راوندى: 274 ح 787، بحار الأنوار: 125/52 ذيل ح 13.

50) الغيبة شيخ طوسى‏رحمه الله: 460 ح 474، بحار الأنوار: 131/52 ح 31.

51) ظاهراً روايت از امام باقر عليه السلام است، چنانچه در منبع اين روايت، از آن حضرت نقل شده است.

52) كمال الدين: 330/1 ح 15، بحار الأنوار: 145/52 ح 66.

53) ثواب الأعمال: 253، بحار الأنوار: 190/52 ح 20.

54) كمال الدين: 649/2 ح 2، بحار الأنوار: 203/52 ح 30.

55) الغيبة: 445 ح 440، الإرشاد: 360.

56) الغيبة شيخ طوسى‏ رحمه الله: 446 ح 443، بحار الأنوار: 210/52 ح 52.

57) الغيبة شيخ طوسى ‏رحمه الله: 444 ح 438، بحار الأنوار: 213/52 ح 66.

58) الغيبة شيخ طوسى‏ رحمه الله: 444 ح 439، بحار الأنوار: 213/52 ح 67.

59) سوره فصّلت، آيه 53.  

60) الإرشاد: 359، بحار الأنوار: 221/52 ح 83.

61) سوره أنعام، آيه 65.  

62) سوره مؤمنون، آيه 115.

63) جامع الأخبار: 395 ح 1100، بحار الأنوار: 262/52 ح 148.

64) الغيبة شيخ طوسى‏ رحمه الله: 474 ح 496، بحار الأنوار: 291/52 ح 34.

65) الغيبة شيخ طوسى‏ رحمه الله: 474 ح 497، بحار الأنوار: 291/52 ح 35.

66) الغيبة نعمانى‏ رحمه الله: 331 ح 3، بحار الأنوار: 298/52 ح 61.

67) الغيبة نعمانى ‏رحمه الله: 332 ح 4، بحار الأنوار: 299/52 ح 62.

68) كفاية الأثر: 263، بحار الأنوار: 303/52 ح 72.

69) بصائر الدرجات: 24 ح 17، بحار الأنوار: 318/52 ح 17.

70) كمال الدين: 674/2 ح 29، بحار الأنوار: 328/52 ح 46.

71) الإرشاد: 364، بحار الأنوار: 338/52 ح 80 و 317 ح 14. نظير اين روايت را شيخ صدوق ‏رحمه الله در علل‏ الشرائع: 410/2 ذيل ح5 آورده است.

72) بُتْريه: گروهى از زيديّه هستند. گفته شده: اينان به «مغيرة بن سعد» نسبت داده شده‏ اند و لقب او نيز «ابتر» بوده‏ است.

73) الإرشاد: 364، بحار الأنوار: 338/52 ح 81.

74) الغيبة نعمانى‏ رحمه الله: 318 ح 5، بحار الأنوار: 364/52 ح 141.

75) الغيبة نعمانى‏ رحمه الله: 315 ح 8 ، بحار الأنوار: 369/52 ح 157.

76) بحار الأنوار: 374/52 ح 173.

77) بحار الأنوار: 374/52 ح 172.

78) العدد القويّة: 74 ح 124 و 125، بحار الأنوار: 391/52 ح 214. اين روايت شريف با اين دعاى زيبا در كتاب ‏ارزشمند «صحيفه مهديّه: 334» نيز نقل گرديده است.

79) مهج الدعوات: 396 و 397، صحيفه مهديّه: 302.

80) كمال الدين: 430/2 ذيل ح5، بحار الأنوار: 5/51 ح7، الصحيفة المباركة المهديّة: 257.

 

 

    بازدید : 28948
    بازديد امروز : 0
    بازديد ديروز : 22379
    بازديد کل : 127593501
    بازديد کل : 88868769