نژادپرستى امويان
بنى اميّه نيز خود را برترين نسل جهان مى دانستند؛ با اينكه بر بام خانه برخى از زنان آنان پرچم آزادى نصب شده بود و بسيارى از مردان با زنان آنان خلوت مى نمودند، با اين همه خود را برترين نسل جهان مى دانستند!
آنان خود را از تمامى قريش و حتّى بنى هاشم برتر مى دانستند و غير عرب را - چه ايرانيانى كه مسلمان شده بودند يا نشده بودند - حيوان مى ناميدند.
«بنى اميّه، عرب را برتر از عجم مى شمردند و عرب ها، عجم ها را علوج (گاوهاى فربه يا آدم هاى چاق و سرخ و سفيد) مى ناميدند، بلكه جرير مى گويد:قالوا نَبيعكه بيعاً فقلت لهم بيعوا الموالي واستغنوا عن العرب
گفتند: تو را به او مى فروشيم، گفتم: غير عرب ها را بفروشيد و از فروختن عرب ها بى نياز شويد.
مبرّد مى گويد: چيزى كه بيشتر غير عرب ها را ناراحت ساخته همين شعر است؛ زيرا آنان را خوار و پست نموده است.
مردى غير عرب با زنى از عرب بنى سليم ازدواج كرد. يكى از محتسبان به فرمانرواى مدينه ابراهيم بن هشام، داماد عبدالملك مروان شكايت كرد. فرمانروا آن دو را از يكديگر جدا كرد و شوهر را كيفر داد؛ زيرا گناهى بزرگ مرتكب شده بود! كيفر او اين بود كه او را دويست تازيانه زدند و ريش و سبيل او را تراشيدند.
درباره اين فرمانروا گفتند:قضيت بسنّة وحكمت عدلاً ولم ترث الحكومة من بعيد
طبق سنّت داورى كردى و حكم عادلانه اى دادى و فرمانروايى را از بيگانه به ارث نبرده اى.
به اين جريان جالب و خواندنى توجّه كنيد:
هشام در آغاز قرن دوّم هجرى از نديم خود درباره فقهاى شهرهاى كشور پرسيد و اظهار داشت فقيه مدينه كيست؟
گفت: آزاد شده عمر.
پرسيد: فقيه مكّه كيست؟ گفت: عطاء بن ابى رياح.
پرسيد: عرب است يا غير عرب؟ گفت: غير عرب.
پرسيد: فقيه يمن كيست؟ گفت: طاووس بن كيسان.
پرسيد: عرب است يا غير عرب؟ گفت: غير عرب.
پرسيد: فقيه يمامه كيست؟ گفت: يحيى بن كثير.
پرسيد: عرب است يا غير عرب؟ گفت: غير عرب.
پرسيد: فقيه شام كيست؟ گفت: مكحول.
پرسيد: عرب است يا غير عرب؟ گفت: غير عرب.
پرسيد: فقيه جزيره كيست؟ گفت: ميمون بن مهران.
پرسيد: عرب است يا غير عرب؟ گفت: غير عرب.
پرسيد: فقيه جزيره كيست؟ گفت: ضحّاك بن مزاحم.
پرسيد: عرب است يا غير عرب؟ گفت: غير عرب.
پرسيد: فقيه بصره كيست؟ گفت: حسن و ابن سيرين.
پرسيد: عرب اند يا غير عرب؟ گفت: غير عرب.
پرسيد: فقيه كوفه كيست؟ گفت: ابراهيم نخعى.
پرسيد: عرب است يا غير عرب؟ گفت: عرب.
هشام گفت: نزديك بود جانم به لب برسد، يك بار نگفتى يكى عرب است.(41)
بنابراين نقل اگر عرب ها، عجم ها را «علوج» مى ناميدند، يهوديان نيز غير يهود را «جويم» يعنى حيوانهايى به صورت بشر مى خواندند.
در كتاب «دولت امويان» مى نويسد: عرب گرايى به شكل آشكارى در محافل اموى حاكم بود. امويان به عرب تمايل داشته آنان را بر موالى برترى مى دادند كه اثر آن كار در سه گرايش سياسى، اقتصادى و اجتماعى پيدا شد.
امّا در رابطه با گرايش سياسى، گفتنى است كه بسيارى از غير عرب ها به دلايل دينى، اجتماعى يا مادّى به دين اسلام گرويدند، ولى از امتيازهاى اسلام مانند برابرى كامل با عرب ها برخوردار نبودند و به طور كلّى، از داشتن پُست هاى مهمّ حكومتى(42) و امتيازهاى ديگرى كه شايسته آن بودند - مثل پيوستن به سپاه - محروم شدند و با وجود مسلمان بودن مجبور به پرداخت جزيه مى شدند.
مشخّص است كه منشأ اين تفرقه سياسى، گرايش اموى ها به نژادپرستى عربى بود كه اين رفتار منحط، روحيّه خشونت و جنگ طلبى را در آنان بيدار كرده است.
به نظر مى رسد چيزى نمى توانست اين گرايش را در نزد اموى ها محكوم كند؛ زيرا در اصل قريشى و در دايره وسيع تر، قيسى بودند. اينان با شاخص هاى تغييردهنده جديدى كه براى اوضاع اسلام بعد از فتوحات و گروش بسيارى از غير عرب ها به اسلام پيش آمد، خو نگرفته سرشت محلّى و قبايلى خود را حفظ كردند.
آنان تغييراتى را كه عقيده اسلام به وجود آورد و نيز دگرگونى ريشه اى را كه فتوحات در تاريخ منطقه اسلامى ايجاد نمود، درك نكردند.
دوران حكومت اموى با پيدايش جنبش «موالى» همراه بود كه كينه طبقه حاكم عربى را به دل داشتند، در نتيجه درگيرى جديدى رخ داد كه ريشه در مسائل قومى داشت.
اينان يكى از نيروهاى فشار سياسى را تشكيل دادند كه در سقوط خلافت اموى نقش داشتند؛ زيرا گروهى بودند كه بسيار كار مى كردند ولى مزد كم مىگرفتند و به علّت فعاليّت سنگينى كه در حكومت و جامعه داشتند، خود را بنا بر اصل برابرى با عرب، شايسته چيدن ميوه هاى آن مى دانستند.
در آغاز عصر اموى - كه حركت اسلامى در مشرق، به ويژه در ايران قدم هايى به جلو برمى داشت - در كوفه در سال 663 /43 موالى، نخستين جنبش اسلامى را به وجود آورند. معاويه با اين جنبش مقابله كرده بخشى از آنان را كوچ داد و درسرزمين شام ساكن كرد.
از دوران يزيد به بعد جنبش موالى شفاف تر شد؛ زيرا تعداد مسلمانانِ سرزمين هاى فتح شده افزايش يافت و همزمان نو مسلمانان ديدند كه امتياز عرب ها، به ويژه اشراف آنان افزايش مى يابد.آنان نيرويى تشكيل دادند كه در جامعه اسلامى آن روز منزلتى داشت.
موالى مواضعى جدا از حركت هاى مخالفِ حكومت اموى گرفتند و از جنبش ابن زبير به اميد دستيابى به بخشى از حقوق محروم شده خود در حكومت اموى پشتيبانى كردند. نيروى آنان به روشنى در حركت مختار بن ابى عبيد ثقفى آشكار و سبب آغاز هم پيمانى شيعه و مردم ايران شد. اين مواضع، بيانگر تمايل آنان در رسيدن به حقّ برابرى قانونى شان بود؛ اگرچه به همه اهدافشان نرسيدند.
سياست امويان در زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز در مقابل موالى تغيير كرد. مى توان آن را سياست آشتى ميان قطب اسلامى (!) و منافع بنى اميّه دانست كه موفّق به آرام كردن آشوب ها و ناآرامى ها شد. اين سياست بعد از مرگ عمر تغيير يافت و اموى ها از نو ميان عرب و موالى تفاوت گذاشتند.
به نظر مى رسد گروه سياسى ايجادشده توسّط موالى فقط در چهارچوب دعوت عبّاسيان جلوه گر شد؛ زيرا آنان به مساوات با عرب ها در داخل اين حركت اميد داشتند، از اين رو عبّاسى ها وامدار مردم و سرزمين ايران هستند؛ زيرا خراسان نخستين عرصه رويارويى آنان با اموى ها بود.
امّا در رابطه با گرايش اقتصادى گفتنى است كه اموى ها سياست اقتصادى مشخّصى را مبنى بر محروم نمودن موالى از امتيازهاى اقتصادى اجرا كردند. اين مسأله برخى دست آوردهاى مقطعى براى آنان داشت، امّا در نهايت به ايجاد ناآرامى هايى منجر شد كه از علل نابودى حكومتشان بود.
شكايت از اوضاع اقتصادى، ميان موالى در همه جا حاكم شد. آنان به هر كس كه بر حكومت شورش مى كرد، مى پيوستند. موالى خراسان بيش از ديگر مردم شكايت مى كردند؛ به ويژه كه پيش از مردم ديگر بلاد به اسلام گرويده بودند و همراه عرب ها در جهاد با تركان در سرزمين ماوراء النهر و هندى ها در منطقه سِند شركت كردند. با وجود اين خدمات، حكومت آنان را از امتيازهاى اقتصادى محروم نمود.(43)
41) پيشواى علم و معرفت: 430.
42) با توجّه به نيازى كه حكومت به كارمندان داشت، موالى بهره اندكى در به عهده گرفتن وظايف عمومى به ويژه وظايف مربوط به اداره ماليّه داشتند.
43) دولت امويان: 240.
بازديد امروز : 97594
بازديد ديروز : 279536
بازديد کل : 168589393
|