شهيد شدن برخى از بزرگان اسلام
به وسيله يهوديان يا يهودى زادگان!
اذيّت مسلمانان توسّط حكّام اموى و واليان طرفدار مسيحيان و يهوديان آنچنان عميق و ريشه دار بود كه از ايذاء واذيّت گذشته و گاهى شهادت مسلمانان به وسيله همين يهودى زادگان و مسيحى زادگان انجام مى گرفت.
آنان با استفاده از نام حاكمان اموى به نام اسلام، پيشوايان اسلام و مسلمانان را شهيد مى ساختند و به سخت ترين كشتار دست مى زدند. يكى از بى شرمانه ترين و وحشيانه ترين كشتارهايى كه در تاريخ بشر نقل شده، شهادت محمّد بن ابى بكر است كه توسّط يك يهودى زاده به نام معاوية بن حديج كندى صورت گرفته است.
محمّد بن ابى بكر با اينكه فرزند ابوبكر بود ولى چون طرفدار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و والى آن حضرت بر مصر بود، به بدترين وجه با او رفتار شده؛ به گونه اى كه يك يهودى زاده پس از شهادت او، وى را در پوست الاغ قرار داد وآتش زد. براى آگاه شدن از اين جريان، جنگيدن ايشان با عمروعاص و معاوية بن حديج را نقل مى كنيم:
ابن ابی الحدید می نویسد: عمروعاص آهنگ مصر كرد. محمّد بن ابى بكر ميان مردم برخاست و پس از سپاس و ستايش خداوند چنين گفت:
امّا بعد؛ اى گروه مسلمانان و مؤمنان؛ همانا مردمى كه هتك حرمت مى كنند و در گمراهى مى افتند و با زور و ستم گردن كشى مى كنند به دشمنى شما برخاسته اند و با لشكرها آهنگ شما كرده اند. هر كس بهشت و آمرزش را مى خواهد به جنگ آنان برود و در راه خدا با آنان جهاد كند. خدايتان رحمت كند؛ همراه كنانة بن بشر شتابان برويد.
حدود دو هزار مرد با كنانه رفتند و محمّد بن ابى بكر همراه دو هزار تن از پى آنان بود و در پايگاه خويش اندكى ماند. عمرو بن عاص به مقابله كنانه - كه فرمانده مقدّمه محمّد بن ابى بكر بود - آمد و همينكه عمرو نزديك كنانه رسيد گروههارا پياپى به مقابله كنانه فرستاد، گروهى بعد از گروهى، ولى هر گروهى از شاميان كه مى رسيد كنانه با همراهان خود برآنها حمله مى كرد و چنان ضربه مى زد كه آنان را به سوى عمروعاص مى راند و اين كار را چند بار انجام داد.
عمروعاص كه چنين ديد به معاوية بن حديج كندى پيام فرستاد و او با شمار بسيارى به يارى او آمد. كنانه چون آن لشكر را بديد از اسب خويش پياده شد، يارانش هم پياده شدند. او شروع به شمشير زدن بر آنان كرد و اين آيه را تلاوت مى كرد: «هيچ نفسى نمى ميرد مگر به فرمان خدا، اجلى است ثبت شده»(51) و چندان با شمشير بر ايشان ضربت مى زد تا آنجا كه شهيد شد. خدايش رحمت كند.
ابراهيم ثقفى مى گويد: محمّد بن عبداللَّه، از مدائنى، از محمّد بن يوسف نقل مى كند كه چون كنانه كشته شد عمروعاص آهنگ محمّد بن ابى بكر كرد وچون ياران محمّد از گرد او پراكنده شده بودند او آرام بيرون آمد و به راه خويش ادامه داد تا آنكه به ويرانه اى رسيد و به آن پناه برد. عمرو بن عاص آمد و داخل شهر فسطاط(52) شد و معاوية بن حديج به تعقيب و جستجوى محمّد بن ابى بكر بيرون رفت؛ به چند تن غير مسلمان در كنار راه رسيد و از آنان پرسيد: آيا ناشناسى از كنار آنان نگذشته است؟
نخست گفتند: نه. سپس يكى از ايشان گفت: من در اين خرابه رفتم ديدم مردى آنجا نشسته است.
معاوية بن حديج گفت: سوگند به خداى كعبه كه خود اوست. و همگى دوان دوان رفتند تا نزد محمّد رسيدند و او را بيرون آوردند و نزديك بود از تشنگى بميرد و او را به فسطاط آوردند. در اين هنگام برادر محمّد بن ابى بكر، عبدالرحمان - كه در لشكر عمروعاص بود - برخاست و به عمرو گفت: به خدا سوگند؛ نبايد برادرم اعدام شود، به معاوية بن حديج پيام بده و او را از اين كار منع كن.
عمرو بن عاص به معاويه پيام فرستاد كه محمّد را پيش من آور.
معاويه گفت: شما كنانة بن بشر را كه پسرعموى من است كشتيد و اكنون من محمّد را آزاد كنم؟ هرگز؛ «آيا كافران شما بهتر از آنانند، يا براى شما برائتى در كتابهاى آسمانى است»(53).
محمّد گفت: قطره اى آب به من بياشامانيد.
معاوية بن حديج گفت: خدا مرا سيراب نكند اگر هرگز به تو قطره آبى بدهم، شما عثمان را از اين كه آب بياشامد مانع شديد و او را در حالى كه روزه بود و محرم كشتيد و خداوند به او از شربت گواراى بهشتى نوشاند! به خدا سوگند؛ اى پسر ابوبكر تو را در حالى كه تشنه باشى خواهم كشت و خداوند از آب سوزان و چركابه خونين دوزخ به تو مى آشاماند!
محمّد بن ابى بكر به او گفت: اى پسر زن يهودى ريسنده؛ اين به دست خداوند است كه دوستانش را سيراب مى كند و دشمنانش را تشنه مى دارد و آنان تو و افراد نظير تو و كسانى هستند كه تو آنان را دوست مى دارى و آنان تو را دوست مى دارند. به خدا سوگند؛ اگر شمشيرم در دستم بود نمى توانستيد به من اينچنين دسترسى پيدا كنيد.
معاوية بن حديج به او گفت: آيا مى دانى با تو چه خواهم كرد؟ تو را در شكم اين خر مرده مى كنم و سپس آن را آتش مى زنم.
محمّد گفت: بر فرض كه با من چنين كنيد چه بسيار كه نسبت به اولياى خدا چنين كرده اند. به خدا سوگند؛ آرزومندم كه خداوند اين آتشى كه مرا به آن مى ترسانى بر من سرد و سلامت بدارد؛ همچنان كه خداوند براى خليل خود، ابراهيم چنين كرد و اميدوارم آن آتش را بر تو و دوستانت قرار دهد؛ همانگونه كه بر نمرود و دوستانش قرار داد و نيز اميدوارم كه خداوند تو و پيشوايت معاويه و اين شخص را - اشاره به عمروعاص كرد - به آتش سوزان بسوزاند «كه هرچه فروكش كند خداوند بر فروزندگى آن بيفزايد»(54).
معاوية بن حديج به او گفت: من تو را با ستم نمى كشم؛ بلكه در قبال خون عثمان بن عفان مى كشم.
محمّد گفت: تو را با عثمان چكار؟ مردى كه ستم ورزيد و حكم خدا و قرآن را دگرگون ساخت و خداوند متعال فرموده است: «كسانى كه به آنچه خدا فرستاده است حكم نكنند آنان كافرانند». «آنان ستمگرانند». «آنان فاسقانند»(55). ما بر او نسبت به كارهاى ناروايى كه كرد خشم گرفتيم و خواستيم آشكارا خود را از خلافت خلع كند، نپذيرفت و گروهى از مردم او را كشتند.
معاوية بن حديج خشمگين شد و او را جلو آورد و گردنش را زد و سپس جسدش را درون شكم خر مرده اى كرد وآتش زد.
چون اين خبر به عايشه رسيد بر او سخت زارى و بى تابى كرد و در تعقيب هر نمازى قنوت مى خواند و بر معاوية بن ابى سفيان، عمرو بن عاص و معاوية بن حديج نفرين مى كرد و اهل و عيال و فرزندان برادرش را تحت تكفّل گرفت وقاسم بن محمّد هم ميان آنان بود.
گويد: معاوية بن حديج مردى پليد و نفرين شده اى بود كه به حضرت علىّ بن ابى طالب عليه السلام دشنام مى داد.
ابراهيم ثقفى مى گويد: عمرو بن حماد بن طلحة قناد، از علىّ بن هاشم، از پدرش، از داود بن ابى عوف براى ما حديث كرد كه معاوية بن حديج در مسجد مدينه به حضور امام حسن بن على عليهما السلام آمد.
امام حسن عليه السلام به او فرمود:
اى معاويه؛ واى بر تو؛ تو همانى كه اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام را دشنام مى دهى؟! به خداوند سوگند؛ اگر روز قيامت او را ببينى - و تصوّر نمى كنم كه او را ببينى - در حالى خواهى ديد كه ساق هاى پايش را برهنه كرده و به چهره اشخاصى نظير تو مى كوبد و آنان را از كنار حوض (كوثر) مى راند؛ همانگونه كه شتران بيگانه را مى رانند.(56)
51) سوره آل عمران، آيه 145.
52) فسطاط نخستين شهرى بوده كه تازيان در مصر بر كرانه شرقى رود نيل برپا كرده اند. اين شهر توسّط عمروعاص بنا شد و مسجدى نيز در آن تأسيس كرد! (المنجد الأعلام)
53) سوره قمر، آيه 43.
54) سوره بنى اسرائيل، آيه 96.
55) سوره مائده، آيات 44 و 45 و 47.
56) جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 225/3.
بازديد امروز : 107606
بازديد ديروز : 107715
بازديد کل : 138451611
|