*******************************************************
9 ذی الحجّه خطبهٔ پيامبر اکرم صلّی الله عليه وآله در حجّة الوداع که در آن حديث «دوازده نفر خليفه همگی از قريشند» آمده است، سال ۱۰هـ ق
*******************************************************
گفتار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام
دربارهٔ اینکه ائمّه علیهم السلام از قریش هستند
در «پیشگویی های امیرالمؤمنین علیه السلام» می نویسد: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 144 «نهج البلاغه»، نخست درباره حكمت ارسال رسل و پيامبران سخنانى بيان مى كنند، آنگاه در بخشى از خطبه به شناخت گمراهان و ستمگرى عبدالملك مى پردازند.
امام عليه السلام در آغاز خطبه مى فرمايند:
بعث الله رسله بما خصّهم به من وحيه، وجعلهم حجّة له على خلقه، لئلاّ تجب الحجّة لهم بترك الإعذار إليهم، فدعاهم بلسان الصِّدق إلى سبيل الحقّ.
... أين الّذين زعموا أنّهم الرّاسخون في العلم دوننا كذباً وبغياً علينا؟ أن رفعنا اللَّه ووضعهم، وأعطانا وحرمهم وأدخلَنا وأخرجهم، بنا يُستعطَى الهُدى، ويُستجلَى العمى، إنّ الأئمّة من قريش غُرسوا في هذا البطن من هاشم، لاتصلُحُ على سواهم، ولاتصلُح الوُلاة من غيرهم.
خداوند پيامبرانش را با آنچه كه به آنان مخصوص گردانيده يعنى وحى برانگيخته و آنان را حجّت خود بر خلقش قرار داده تا دليل براى آنان نباشد تا وسيله عذرآوردن آنان ترك شود. پس آنان را با زبان صداقت و راستى به سوى راه حق فراخوانده است.
... كجايند كسانى كه پنداشتند راسخون در علم، آنهايند نه ما؟ كه اين ادّعا به سبب دروغگويى و ستمگرى آنان بر ما بود. وحال آنكه خدا ما را بالا برد و آنان را پست نمود، و به ما عطا فرمود و آنان را محروم ساخت، ما را داخل در حريم خود قرار داد و آنان را خارج كرد، هدايت از ما خواسته مى شود و روشنى بخش چشم هاى نابينا از ما طلب مى شود. پيشوايان و امامان از قريشند، امّا ريشه آنان در خاندان هاشم غرس گشته است.(1) ديگران صلاحيّت آن را ندارند و ولايت را از غير ايشان نپذيرند(ولايت و امامت و رهبرى مخصوص خاندان هاشم است).
در بخش ديگرى از همين خطبه مى فرمايند:
آثَروا عاجلاً، وأخَّروا آجلاً، وتركوا صافياً، وشربوا آجِناً، كأنّي أنظر إلى فاسقهم وقد صحب المنكر فألِفَه وبَسِيَ به ووافقه، حتّى شابت عليه مفارقه، وصُبغت به خلائقه، ثمّ أقبل مُزبِداً كالتّيّار لايبالى ما غرّق، أوكوَقْع النّار في الهَشيم لايَحفِل ما حرَّق.
(بنى اميّه) دنيا را گرفتند و آخرت را واگذاشتند، چشمه هاى زلال را رها كردند و آب عفن و تيره را نوشيدند، گويى كه من فاسق ايشان را مى بينم كه به تحقيق به كارهاى زشت خو و با آن انس و الفت گرفته؛ تا آنجا كه به پيرى و پايان زندگى خود خواهد رسيد، و اين امور (پليدى و خبث) جزء طبيعت و خوى او قرار گرفته است. پس همچون موجى عظيم و سيلى خروشان، با دهانى كف آلوده رو مى كند و حمله ور مى شود، و هرچه را در سر راه خود مى يابد، مى ربايد و باكى ندارد، او آتشى خواهد بود در هيزم خشك كه به آنچه بسوزاند اهميّت نمى دهد.
در اين خطبه، امام عليه السلام مردى را در نظر گرفته اند كه زشتى و پليدى و ناپاكى جزء طبيعت و سرشت اوست، شخص مورد نظر امام عليه السلام به حسب ذات و سرشت، ناپاك و بدطينت است، و با بدطينتى به پيرى خواهد رسيد.
فرق است بين شخصى كه گاهى از روى جهالت يا دنياطلبى و يا غرور دست به كارى ناپسند مى زند و چه بسا متوجّه گناه و معصيت خود شده، توبه مى كند و از آنچه انجام داده پشيمان مى شود، و كسى كه كار ناپسند و زشت بخشى از شخصيّت و سرشت اوست، در اين صورت او متوجّه اعمال خود نيست و از فهم و درك زشت و زيباى كار خود عاجز است.
هندوشاه در «تجارب السلف» گويد: روزى عبدالملك مروان به سعيد بن مسيّب گفت: چنان شده ام كه اگر كار خيرى مى كنم خرسند نمى شوم و اگر شرّى بپا مى كنم غمناك نمى شوم.
سعيد گفت: «الآن تكامل فيك موت القلب»؛ «اكنون مرگ قلب تو كامل شد».
عبدالملك مروان از كسانى است كه در دوران زمامدارى بيست و يك ساله خويش چند كار زشت و شرم آور انجام داد: نخست گماردن حجّاج بن يوسف ثقفى، خونخوار معروف عرب بر حكومت عراق.
حجّاج چند هزار زندانى در زندان خود داشت كه اكثر آنان از سادات بنى هاشم، قاريان قرآن، فقهاى اسلام و شيعيان اميرالمؤمنين على عليه السلام بودند. وى دستور داده بود تا در زندان به زندانيان خود آب آميخته با نمك يا آهك بدهند و به جاى طعام سرگين خر.(2)
منكر دوّم او به آتش كشيدن خانه كعبه و ويران ساختن آن بود.
شارحان نهج البلاغه در اينكه منظور امام عليه السلام از فاسق چه كسى است، گوناگون سخن گفته اند؛ چنانكه ابن ميثم گويد: ممكن است مراد (از فاسق ايشان) عبدالملك مروان باشد، كه در اين صورت مقصود از ضمير (ايشان) همان بنى اميّه است.
ولى ابن ابى الحديد گويد: من بعيد نمى دانم كه مقصود از فاسق كسانى باشند كه صحابى ناميده مى شوند، امّا داراى روشى زشت بودند از قبيل مغيرة بن شعبه، عمروعاص، مروان پسر حكم، معاويه و چند تن ديگر ...
چه بسا مقصود امام عليه السلام همان معاوية بن ابى سفيان باشد؛ زيرا معاويه پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام به مدّت 20 سال حكومت كرد، و در اين مدّت منكرات بسيارى از وى سر زد و هيچگاه از كار خود پشيمان نشد؛ زيرا پليدى و ناپاكى سرشت و خوى او بود.
معاويه در زمان حيات حضرت على عليه السلام جنگ صفّين را به راه انداخت كه در آن عدّه بى شمارى از مسلمانان كشته شدند و پس از شهادت آن حضرت دستور داد تا در تمام مساجد و منابر امام و خليفه مسلمين را سبّ و نفرين كنند و اين منكر بزرگ به مدّت 60 سال رايج بود تا آنكه عمر بن عبدالعزيز اين منكر را ريشه كن كرد.
معاويه در آخرين روزهاى حياتش، يزيد را جانشين خود كرد؛ يزيدى كه منكرات را علنى انجام مى داد و از مفسده جويى باك نداشت.
گويند: وقتى معاويه دوّم يعنى نوه همين معاويه به حكومت رسيد، پس از چهل روز يا بيشتر در مسجد شام بر منبر رفت و گفت: اى مردم؛ كارى كه پدران من كردند، اگر حق اگر باطل من بيش از اين نمى توانم انجام دهم، شما كسى را كه مصلحت مى دانيد تعيين كنيد و از منبر به زير آمد و به خانه خود رفت و درب را به روى خود بست تا مرد يا كشته شد وهمين سخن باعث شد كه حكومت از بنى سفيان به بنى مروان منتقل شود.
ولى معاوية بن ابى سفيان اين اندازه هم شرف و انصاف نداشت و براى پسر ناپاك و پليدش يزيد با مكر و فريب ودرهم و دينار از سران قبايل بيعت گرفت و او را بر گرده مردم مسلمان سوار كرد. معاويه بيش از هفتاد سال عمر كرد و درواقع به پايان عمر خود رسيد؛ چنانكه امام عليه السلام به آن اشاره فرمودند.(3)
______________________________________________
1) گويا اين سخن امام عليه السلام اشاره است به رخداد سقيفه، وقتى انصار مدّعى خلافت شدند، ابوبكر گفت: «الأئمّة من قريش»، و با اين كلام جلوى ادّعاى انصار را گرفت، امام عليه السلام مى فرمايد: آرى؛ امامان از قريشند ولى نه هر طايفه اى از قريش؛ بلكه تنها از خاندان هاشم. اميرالمؤمنين على عليه السلام هم از ناحيه پدر و هم از سوى مادر هاشمى بود.
2) تجارب السلف هندوشاه نخجوانى: 75.
3) پيشگوئى هاى اميرالمؤمنين عليه السلام از فتنه ها و حوادث آینده : 322.
منبع: کتاب معاویه ج 1 ص 212
بازديد امروز : 15055
بازديد ديروز : 45777
بازديد کل : 133108251
|