امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
بخش دوازدهم : مناقب امام هادى عليه السلام

بخش دوازدهم

 قطره ‏اى از درياى كمالات و افتخارات

 امام دهم ، نور نمايان و ماه تابان ،

دارنده شرافت و بزرگوارى و عزّت و برترى و لطف و احسان ،

ابوالحسن سوّم حضرت علىّ بن محمّد ، امام هادى صلوات اللَّه عليه


 476 / 1 – كلينى ‏رحمه الله در كتاب «كافى» از اسحاق جلاّب(1) نقل كرده است كه گفت: براى حضرت هادى عليه السلام گوسفندان زيادى خريدارى كرده بودم، روزى مرا طلبيد و وارد اصطبل نمود، و آن به محل وسيعى كه نمى ‏شناختم متّصل بود من گوسفندان را طبق دستورى كه حضرت مى ‏فرمود بين اشخاص پخش مى ‏كردم، از آن جمله براى حضرت ابوجعفر و مادرش و ديگر بستگان او به امر آن حضرت بردم ، سپس اجازه خواستم كه به بغداد نزد پدرم برگردم و آن هنگام روز ترويه (هشتم ذيحجه) بود، آن حضرت برايم نوشت :

 تقيم غداً عندنا ثمّ تنصرف.

 فردا را نزد ما بمان و بعد از آن برگرد.

 من روز عرفه (نهم ذيحجه) را نزد ايشان ماندم و شب عيد قربان را در آنجا بيتوته نمودم، هنگام سحر نزد من آمد و فرمود: اى اسحاق برخيز.

    من از جا برخاستم، و همينكه چشم گشودم ناگهان خود را در بغداد كنار خانه ‏ام ديدم، خدمت پدرم رسيدم و دوستانم به ديدن من آمدند، به آنها گفتم عرفه در عسكر بودم و عيد را در بغداد گذراندم.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 477 / 2 - صفّار رحمه الله در كتاب «بصائر الدرجات» از صالح بن سعيد نقل كرده است كه گفت:

    خدمت حضرت هادى عليه السلام رسيدم هنگامى كه متوكّل آن حضرت را به سامراء دعوت كرده بود و در جاى نامناسبى منزل داده بود - به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم، اينها در همه امور قصد دارند نور فروزان شما را خاموش كنند و در حق شما كوتاهى كنند تا آنجا كه شما را در اين كاروانسراى بسيار زشت كه جاى فقيران و فرومايگان مى ‏باشد ساكن نموده ‏اند.

 امام عليه السلام فرمود: تو در اين پايه از معرفت ما هستى و خيال مى‏ كنى اين امور از قدر و منزلت ما مى ‏كاهد.

 سپس با دست اشاره نمود و فرمود : نگاه كن چه مى‏ بينى؟

    چون نگاه كردم باغ‏هاى زيبا منظر و پر طراوتى مشاهده كردم كه در آن زنان نيكوكار خوش‏بو و نونهالانى كه همچون مرواريدى در پوشش بودند، و پرندگان زيبا و آهوهاى خوش خط و خال و نهرهاى جارى وجود داشت، ديدن اين منظره مرا به حيرت انداخت و چشمانم را خيره نمود.

 امام عليه السلام فرمود: حيث كنّا فهذا لنا عتيد ولسنا في خان الصعاليك .

 ما هر كجا باشيم چنين موقعيتى داريم و در حقيقت در «خان صعاليك» كه جايگاه فقيران و فرومايگان است نخواهيم بود.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 478 / 3 - ابن شهر آشوب رحمه الله در كتاب «مناقب» و قطب راوندى رحمه الله در كتاب «خرائج» از ابوهاشم جعفرى نقل كرده‏ اند كه گفت:

    خدمت امام هادى عليه السلام شرفياب شدم، آن حضرت با من به زبان هندى سخن گفت، و من نتوانستم به خوبى پاسخ دهم در پيش روى آن حضرت سطل كوچكى بود كه پر از سنگريزه بود.

    امام عليه السلام يكى از آن سنگريزه ‏ها را برداشت و در دهان مبارك خود نهاد و قدرى آن را مكيد، و سپس آن را به من مرحمت فرمود و من آن را در دهانم گذاشتم، بخدا قسم از نزد آن حضرت برنخاستم مگر اينكه با هفتاد و سه لغت مى توانستم سخن بگويم كه يكى از آنها هندى بود.(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 479 / 4 - راوندى‏ رحمه الله در كتاب «خرائج» مى‏ نويسد: روايت شده كه ابو هاشم جعفرى(5) بعد از وفات حضرت رضا و فرزندش امام جواد عليه السلام خدمت امام هادى مى ‏رسيد و زياد به آن حضرت مراجعه مى‏ كرد، روزى عرض كرد: من وقتى از خدمت شما به بغداد مى ‏روم شوق ديدار شما را پيدا مى‏ كنم، گاهى نمى‏ توانم با كشتى سفر كنم، مركبى هم جز همين بِرذون(6) ضعيف ندارم، از خدا بخواهيد كه مرا در راه زيارت شما تقويت فرمايد.

    امام عليه السلام براى او دعا كرد و فرمود:

 قوّاك اللَّه يا أباهاشم ، وقوّى برذونك .

 خداوند به تو اى ابو هاشم و برذونت قوّت دهد .

    راوى گويد: بعد از دعاى آن حضرت ابوهاشم نماز صبح را در بغداد مى‏ خواند و با همان مركب براه مى‏ افتاد و نزديك ظهر به سامراء مى‏ رسيد(7) دوباره اگر مى‏ خواست همان روز به بغداد بر مى ‏گشت و اين از عجيب‏ ترين دلايل و معجزاتى بود كه از آن امام عليه السلام مشاهده شد .(8)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 480 / 5 – صفّار رحمه الله در كتاب «بصائر الدرجات» از بعضى از راويان نقل مى‏ كند كه امام هادى عليه السلام براى آنها نوشتند:

 إنّ اللَّه جعل قلوب الأئمّة مورداً لإرادته فإذا شاء اللَّه شيئاً شاؤوه .

 خداوند تبارك وتعالى قلوب امامان عليهم السلام را جايگاه اراده خودش قرار داد، لذا هر گاه خدا چيزى را بخواهد آنان نيز مى‏ خواهند .

 و اين مضمون فرمايش خداوند است كه فرموده است: «وَما تَشاءُون إلّا أنْ يَشاءَ اللَّه»(9) ، «و نمى‏ خواهيد مگر آنكه خدا بخواهد» .(10)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 481 / 6 - ابوجعفر محمّد بن جرير طبرى‏ رحمه الله در كتاب «دلائل الإمامه» از عمّار بن زيد نقل كرده است كه گفت:

    به امام هادى عليه السلام عرض كردم: آيا شما مى ‏توانيد به آسمان بالا رويد و چيزى با خود بياوريد كه نمونه ‏اش در زمين نيست ؟

    تا اين درخواست را نمودم ، ديدم امام عليه السلام در هوا بالا رفت و من به ايشان نگاه كردم تا از نظرم پنهان گرديد، پس از مدّتى برگشت و با خود پرنده ‏اى طلائى آورد كه در گوشهايش گوشواره ‏هاى طلا و در منقارش درّ گرانبهائى بود و مى‏ گفت :

    «لا اله إلاّ اللَّه ، محمّد رسول اللَّه ، عليّ وليّ اللَّه» «خدايى جز خداوند يكتا نيست ، محمّد صلى الله عليه وآله وسلم فرستاده خداوند است ، و على ولىّ پروردگار است» .

امام عليه السلام فرمود: هذا طير من طيور الجنّة .

اين پرنده ‏اى از پرندگان بهشت است.

    سپس آن را رها كرد، و او بازگشت .(11)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 482 / 7 - قطب راوندى‏ رحمه الله در كتاب «خرائج» از هبة اللَّه بن ابى منصور موصلى روايت كرده است كه گفت: در ديار ربيعه(12) كاتبى نصرانى از اهالى كَفْرتُوثا(13) بنام يوسف بن يعقوب بود كه بين او و پدرم دوستى و رفاقت بود، روزى به منزل ما آمد و خدمت پدرم رسيد . پدرم به او گفت: چه پيش آمده كه در اين وقت آمده ‏اى؟ چه خبر تازه ‏اى دارى ؟

    گفت: متوكّل مرا احضار نموده است و نمى‏ دانم چه اراده ‏اى نسبت به من دارد ، و چون از اين قضيه وحشت دارم براى سلامتى خود صد دينار نذر كرده ‏ام و آن را به همراه آورده ‏ام تا به امام هادى عليه السلام تقديم نمايم

    پدرم گفت: توفيقى يافته‏ اى كه چنين نذرى نموده ‏اى، آنگاه با پدرم وداع كرد و بدنبال مقصد خود رفت بعد از چند روز دوباره نزد ما برگشت در حاليكه شادمان و خندان بود ، پدرم به او گفت: قصّه و سرگذشت خودت را براى ما تعريف كن.

    نصرانى گفت: به طرف سامراء حركت كردم و تا آن زمان سامراء را نديده بودم، چون وارد شدم و در خانه ‏اى منزل نمودم . با خود گفتم : بهتر است پيش از آنكه نزد متوكّل روم و كسى از آمدن من باخبر شود اين مبلغ را به امام عليه السلام برسانم و مى ‏دانستم كه آن حضرت خانه ‏نشين است و حق خارج شدن از منزل را ندارد. متحيّر مانده بودم چه كنم؟ از طرفى خانه امام عليه السلام را نمى‏ دانستم و از طرفى مى‏ ترسيدم از كسى آدرس بپرسم مبادا خبر به متوكّل رسد و غصه من زيادتر گردد .

    پس از مدّتى كه با خود انديشيدم به قلبم چنين خطور كرد كه الاغ خود را سوار شوم و افسار حيوان را رها كنم تا هر كجا مى‏ خواهد برود، شايد به اين وسيله بدون اينكه از كسى پرسش كنم خانه امام عليه السلام را پيدا كنم ، سپس دينارها را ميان كاغذى گذاشتم و آن را در آستين خود پنهان كردم و سوار مركب شدم.

    آن حيوان از ميان خيابان‏ها و كوچه ‏ها عبور مى ‏كرد و مطابق ميل خود مى‏ رفت تا اينكه كنار خانه‏ اى توقف كرد، هر چه كوشش كردم برود، قدم برنداشت، به غلام خود گفتم : آهسته از يك نفر بپرس كه اين خانه كيست؟ به او گفتند: اين خانه «ابن الرضا» يعنى امام هادى عليه السلام است .

    با تعجب گفتم: اللَّه اكبر، بخدا قسم اين دليل روشن و قانع ‏كننده ‏اى بر امامت و حقّانيت او است . در اين هنگام خادم سياه‏ چهره ‏اى از ميان آن خانه بيرون آمد و به من گفت: يوسف بن يعقوب تويى؟ گفتم: بلى .

    فرمود: فرود آى، من فرود آمدم، و او مرا در راهرو خانه جاى داد و خود داخل خانه شد.

    با خود گفتم: اين هم دليل ديگر، از كجا اين خادم نام مرا مى ‏دانست، در اين شهر كه كسى مرا نمى‏ شناسد و من هرگز تا كنون اينجا نيامده ‏ام .

    خادم برگشت و گفت: آن صد دينارى كه در كاغذ گذاشته ‏اى و در آستين دارى به من بده. من به او تقديم كردم و گفتم: اين هم دليل سوّم .

    مرتبه ديگر خادم نزد من آمد و گفت: وارد خانه شو . چون خدمت آن بزرگوار شرفياب شدم ديدم تنها نشسته است ، به من فرمود: اى يوسف ، چه چيز برايت ظاهر گشت ؟

 عرض كردم: به قدر كافى برايم دليل و برهان ظاهر شد .

 امام عليه السلام فرمود: هيهات، تو مسلمان نخواهى شد، ولى فلان پسرت اسلام اختيار مى‏كند و از شيعيان ما خواهد بود.

 يا يوسف، إنّ أقواماً يزعمون أنّ ولايتنا لاتنفع أمثالكم، كذبوا واللَّه أنّها لتنفع أمثالك.

 اى يوسف؛ گروهى خيال مى‏ كنند دوستى ما به اشخاصى مانند تو سود نمى ‏بخشد، ولى بخدا قسم دروغ مى‏ گويند و دوستى ما براى افرادى مثل تو نيز فايده خواهد داشت.

 اكنون بسوى آنچه قصد كرده ‏اى برو، و بدان كه بدى نخواهى ديد .

    مى‏ گويد: بعد از آن به خانه متوكل رفتم و آنچه خواستم به او گفتم و هيچگونه شرّى و آزارى از او به من نرسيد و به راحتى از نزد او برگشتم .

    هبةاللَّه - راوى اين حديث - گويد : فرزند اين نصرانى را بعد از فوت پدرش ملاقات كردم در حاليكه مسلمان و شيعه خوبى گشته بود و به من گفت: پدرم در حال نصرانيّت از دنيا رفت و من بعد از فوت او مسلمان شدم ، و مى‏ گفت: من همان بشارتى هستم كه مولايم فرموده است.(14)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 483 / 8 - سيد هاشم بحرانى‏رحمه الله در كتاب حلية الأبرار در احوال امام عسكرى عليه السلام چنين مى ‏نويسد: «باب هفتم ؛ گفتار آن حضرت با انوش نصرانى» :

    از احمد قصير روايت شده است كه گفت: خدمت سرور خود امام عسكرى عليه السلام در عسكر بودم كه خادمى از خانه سلطان به محضر آن حضرت شرفياب شد و عرض كرد : اميرالمؤمنين (!!) خدمت شما سلام مى ‏رساند و مى‏ گويد: كاتب ما انوش مسيحى مى‏ خواهد دو پسرش را ختنه كند، او از ما درخواست كرد كه از شما تقاضا كنيم به خانه او تشريف آوريد و براى سلامتى و بقاء فرزندش دعا كنيد، و من خيلى مايلم كه دعوت ما را بپذيريد و شما را دچار اين زحمت زياد نمى ‏كنيم مگر بخاطر اينكه او گفته است : «نحن نتبرّك بدعاء بقايا النبوّة والرسالة» ، «ما به دعاى يادگارهاى نبوّت و رسالت تبرّك مى جوييم».

    امام عليه السلام فرمود: الحمدللَّه الّذي جعل النصارى أعرف بحقّنا من المسلمين.

 خدا را سپاسگزارم كه مسيحيان را آشناتر به حقوق ما از مسلمانها قرار داد.

    سپس دستور داد اسب او را آماده كردند ، آنگاه سوار بر مركب شديم و به راه افتاديم تا به خانه انوش رسيديم .

    انوش تا از آمدن امام عليه السلام باخبر شد با سر و پاى برهنه در حالى كه اطراف او كشيش‏ها و رهبان‏ها و خدمتگزاران كليسا بودند و انجيل را روى سينه ‏اش قرار داده بود به استقبال امام عليه السلام آمد و چون كنار درِ خانه خدمت امام عليه السلام رسيد عرض كرد :

    به اين كتاب مقدس كه شما به آن آشناتر از ما هستى به حضرتت توسّل مى‏ جويم كه از گناه ما در اينكه شما را به زحمت انداختيم درگذرى و به حقّ حضرت مسيح عيسى بن مريم عليه السلام و انجيلى كه از طرف پروردگار به او نازل شده ، از اميرالمؤمنين(!!) اين درخواست را نكرديم جز بخاطر اينكه در انجيل يافتيم شما شأن و مقامى نزد خداوند همانند عيسى بن مريم داريد .

    امام عليه السلام فرمودند: الحمدللَّه (كه خداوند اين معرفت را به شما مرحمت كرد)، آنگاه وارد خانه شد و بر فرش‏ه اى او قدم نهاد ، همه غلامان و حاضران به احترام آن حضرت از جا برخاستند و مؤدّبانه ايستادند.

 امام عليه السلام به انوش فرمود: أمّا إبنك هذا فباق عليك، وأمّا الآخر فمأخوذ عنك بعد ثلاثة أيّام، وهذا الباقي يسلم ويحسن إسلامه ويتولّانا أهل البيت.

 اين پسرت براى تو باقى مى‏ ماند، ولى دوّمى بعد از سه روز ديگر از تو گرفته خواهد شد ، فرزندى كه برايت مى‏ ماند اسلام آورده و مسلمان خوبى خواهد شد و دوستى و ولايت ما اهل بيت را مى ‏پذيرد.

    انوش عرض كرد: به خدا قسم ، اى سرور من فرمايش شما حق است و براى من فوت اين فرزندم آسان است چون بشارت دادى فرزند ديگرم مسلمان مى‏شود و اهل ولايت شما اهل‏بيت‏ عليهم السلام مى‏گردد.

    بعضى از كشيشان به او گفتند: تو كه اين گونه هستى پس چرا مسلمان نمى‏شوى؟ جواب داد: من مسلمانم و مولايم از آن آگاه است.

    امام عليه السلام گفتار او را تصديق نمود و فرمود:

 و اگر اين نبود كه مردم مى‏ گفتند: ما از فوت پسرت خبر داديم و آن خبر مطابق با واقع نبود هر آينه بقاء فرزندت را از خداوند مسألت مى‏ نموديم.

    انوش عرض كرد: اى سرور من؛ آنچه شما اراده كنيد من همان را مايلم.

    راوى اين خبر يعنى احمد قصير گويد: به خدا قسم همانطور كه امام عليه السلام فرمود يكى از پسرانش بعد از سه روز از دنيا رفت و پسر ديگرش بعد از يك سال اسلام آورد و تا وفات امام عسكرى عليه السلام همراه ما از ملازمان درگاه آن حضرت گرديد.(15)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 484 / 9 - شيخ طوسى ‏رحمه الله در كتاب امالى از سهل بن يعقوب نقل كرده است كه گفت: به امام هادى عليه السلام عرض كردم: اختيارات ايّام از امام صادق عليه السلام بواسطه راويان حديث به من رسيده است اجازه مى‏ دهيد خدمت شما آن را عرضه بدارم، چون امام عليه السلام پذيرفتند آن را عرضه داشتم و تصحيح نمودم.

    بعد از آن عرض كردم: در بيشتر روزها موانعى هست كه نمى‏ گذارد آدمى بدنبال مقصود خود رود ؛ زيرا در مورد آن‏ها ذكر شده است كه مبارك نيست و خوف و خطر بدنبال دارد، شما مرا راهنمائى بفرمائيد كه چگونه مى ‏توانم از آن خطرات احتمالى اجتناب كنم و خود را در حرز و امان قرار دهم زيرا گاهى ضرورت و ناچارى مرا وادار مى‏ كند كه در آن روزها به دنبال خواسته ‏هايم بروم .

    امام عليه السلام فرمود: يا سهل، إنّ لشيعتنا بولايتنا لعصمة لو سلكوا بها في لجّة البحار الغامرة وسباسب البيداء الغابرة بين السباع والذئاب وأعادي الجنّ والإنس لأمنوا من مخاوفهم بولايتهم لنا، فثِقْ باللَّه عزّوجلّ وأخلص في الولاء لأئمّتك الطاهرين ‏عليهم السلام وتوجّه حيث شئت واقصد ماشئت.

 اى سهل ؛ ولايت ما براى شيعيانمان حافظ و نگهدارنده‏ اى است كه اگر در قعر درياهاى عميق فرو روند و يا در دشت بى‏ آب و علف و بيابان‏هاى خطرناك بين جانوران درنده و گرگ‏هاى وحشى و دشمنان آدمى و پرى قرار بگيرند هر آينه از خوف و خطر آنها ايمن مى ‏باشند ، پس به خدا اعتماد كن و ولايت و دوستى خود را به ائمّه طاهرين خالص گردان و بهر كجا كه خواهى رو كن و دنبال هر مقصدى كه دارى برو.

 اى سهل ، اگر اين دعايى كه به تو مى ‏آموزم صبحگاهان سه بار و شامگاهان سه مرتبه خواندى خود را در پناهگاه محكمى قرار داده ‏اى و از هر گونه ترس و وحشتى در امان خواهى بود ، و دعا اين است :

 أَصْبَحْتُ اللَّهُمَّ مُعْتَصِماً بِذِمامِكَ الْمَنيعِ الَّذي لايطاول وَلايحاول، مِنْ [ َشرِّ] كُلِّ طارِقٍ وَغاشِمٍ مِنْ سائِرِ ما خَلَقْتَ وَمَنْ خَلَقْتَ مِنْ خَلْقِكَ الصَّامِتِ وَالنَّاطِقِ، في جُنَّةٍ مِنْ كُلِّ مَخُوفٍ بِلِباسٍ سابِغَةٍ وِلاءِ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ، مُحْتَجِزاً مِنْ كُلِّ قاصِدٍ لي إِلى أَذِيَّةٍ بِجِدارٍ حَصين الْإِخْلاصِ فِي الْإِعْتِرافِ بِحَقِّهِمْ، وَالتَّمَسُّكِ بِحَبْلِهِمْ جَميعاً، مُوقِناً بِأَنَّ الْحَقَّ لَهُمْ وَمَعَهُمْ وَفيهِمْ وَبِهِمْ اُوالي مَنْ والوا ، وَاُجانِبُ مَنْ جانَبُوا، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، فَأَعِذْنِي اللَّهُمَّ بِهِمْ مِنْ شَرِّ كُلِّ ما أَتَّقيهِ يا عَظيمُ، حَجَزْتُ الْأَعادي عَنّي بِبَديعِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ، إِنَّا «جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لايُبْصِرُونَ»(16). (17)

 «خداوندا ! صبح كردم در حاليكه پناهنده ‏ام به كفالت و حمايت استوار تو كه چيره‏گى و دسترسى به آن ممكن نيست از بدى و شرّ هر راهزن و ستمگر ، از آنچه آفريده اى چه آنها كه خاموشند و چه آنها كه گويا مى‏ باشند ، و خود را در سپرى از هر چيز ترسناكى قرار دادم به سبب پوشش كاملى از دوستى و ولايت اهل بيت پيغمبرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و در حجاب قرار دادم از هر كه قصد اذيت مرا دارد به سبب ديوار محكم اخلاص، با اعتراف به حقّ آن عزيزان و چنگ زدن به رشته ولايت ايشان، در حاليكه يقين دارم كه حق از آن ايشان و با ايشان و در ايشان و به وجود ايشان است.

 دوستى مى‏ كنم با كسى كه آنها را دوست دارد ، و اجتناب مى‏ كنم از كسى كه با آنها فاصله گرفته است، پس بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و مرا پناه بده به بركت اين بزرگواران از شرّ آنچه از او پرهيز مى‏ كنم و مى ‏ترسم، اى بزرگوار، دشمنانم را از خودم منع مى ‏كنم به سبب پديدآورنده آسمان‏ها و زمين، و همانا قرار داديم سدّى را از پيش روى آنها و سدّى را از پشت سر ايشان و آنها را در پرده و پوشش نهاديم كه آنها نمى ‏بينند».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 485 / 10 – طبرى ‏رحمه الله در كتاب «دلائل الإمامه» از امام هادى عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: اسم اعظم پروردگار هفتاد و سه حرف است و همانا نزد آصف بن برخيا يك حرف از آن بود و با استفاده از آن توانست زمينى را كه بين او و بين سبا بود درنوردد و تخت بلقيس را در كمتر از يك چشم بهم ‏زدن براى سليمان عليه السلام منتقل كند.

 وعندنا منه اثنان وسبعون حرفاً، واستأثر اللَّه تعالى بحرف في علم الغيب .

 و نزد ما هفتاد و دو حرف از آن مى‏ باشد، و حرف ديگر آن را خداوند به خود اختصاص داده است.(18)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 486 / 11 - حسين بن عبدالوهاب در كتاب «عيون المعجزات» از حسن بن على وشّاء (و او از امّ محمّد كنيز حضرت رضا عليه السلام) نقل كرده است كه گفت :

    روزى حضرت هادى عليه السلام هراسناك آمد و در دامن امّ‏ موسى عمّه پدرش نشست . امّ‏ موسى از ايشان سؤال كرد: چه اتّفاقى افتاده است ؟

 فرمود : مات أبي واللَّه الساعة.

 به خدا قسم پدرم در همين ساعت از دنيا رفت.

 عرض كرد: از اين حرف‏ها مگو.

 فرمود: به خدا قسم مطلب همان طور است كه گفتم.

    امّ موسى اين تاريخ را از جهت روز و ساعت يادداشت كرد و پس از مدّتى كه خبر وفات امام جواد عليه السلام رسيد مشاهده كرد كاملاً مطابق است با آنچه حضرت هادى عليه السلام فرموده بودند.(19)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 487 / 12 - قطب راوندى‏ رحمه الله در كتاب «خرائج» از ابو هاشم جعفرى روايت كرده است كه گفت: متوكّل محلّ جلوسى براى خود داشت كه آنجا پنجره ‏هاى فراوان داشت و آن را طورى بنا كرده بود كه خورشيد روى ديوار آن مى‏ گشت و پرندگان آوازخوان زيادى آنجا قرار داده بود، چون روز ملاقات و ديدار عام او مى ‏رسيد در آن مجلس مى‏ نشست، از صداى زياد پرندگان آنچه به او گفته مى‏ شد نمى ‏شنيد و آنچه او مى‏ گفت  شنيده نمى ‏شد، ولى وقتى كه حضرت هادى عليه السلام وارد مى ‏شد پرندگان همگى ساكت مى ‏شدند و تا زمانى كه خارج مى ‏شد هيچ آوازى از آنها شنيده نمى‏ شد و چون امام عليه السلام بيرون مى‏ رفت دوباره صداى آنها بلند مى ‏شد و شروع به خواندن مى ‏كردند.

و نيز مقدارى كبك داشت كه وقتى در مجلس مى ‏نشست آنها را رها مى‏ كرد كبك‏ها باهم زد و خورد مى‏ كردند و متوكّل از تماشاى آنها شادى مى‏ كرد ، هنگامى كه امام هادى عليه السلام وارد مجلس مى‏ شد آنها روى ديوار آرام مى‏ گرفتند و تا آن حضرت در مجلس حضور داشتند از جاى خود حركت نمى‏ كردند و وقتى از مجلس خارج مى‏ شدند ، دوباره اين پرندگان به زد و خورد مى‏ پرداختند.(20)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 488 / 13 - و نيز در همان كتاب از محمّد بن فرج نقل كرده است كه گفت:

    امام هادى عليه السلام به من فرمود:

 إذا أردت أن تسأل مسألة فاكتبها وضع الكتاب تحت مصلاّك ودعه ساعة ثمّ أخرجه واُنظر فيه.

 هرگاه مشكلى داشتى و مى‏ خواستى مسأله ‏اى سؤال كنى آن را بنويس و در زير مصلاّى خود بگذار و پس از آنكه مدتى آن را رها كردى بيرون آور و در آن نظاره كن.

محمّد بن فرج گويد: من طبق دستور امام عليه السلام اين كار را كردم و جواب سؤال خود را همراه با امضاى امام عليه السلام در آن مشاهده نمودم.(21)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 489 / 14 - سيّد بن طاووس ‏قدس سره در كتاب «كشف المحجّه» از كتاب «الرسائل» كه نوشته كلينى رحمه الله است از كسى كه او را نام برده نقل كرده است كه گفت:

    به امام هادى عليه السلام نوشتم، شخصى دوست دارد كه با امام عليه السلام خود راز و نياز كند و مشكلات خود را با او در ميان بگذارد همانطور كه با خداوند راز و نياز مى ‏كند و حوائجش را اظهار مى دارد.

    امام عليه السلام پاسخ او را اينگونه نوشتند:

 إن كان لك حاجة فحرّك شفتيك، فإنّ الجواب يأتيك.

 هر گاه حاجتى داشتى فقط لبهاى خود را حركت بده و مطمئن باش كه جواب به تو مى‏ رسد.(22)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 490 / 15 – طبرى ‏رحمه الله در كتاب «دلائل الإمامة» از محمّد بن اسماعيل نهلى و او از پدرش نقل كرده است كه گفت:

    من در سامراء اسير بودم روزى يزداد مسيحى شاگرد بختيشوع را ديدم كه از خانه موسى بن بغا برمى گشت، او همراه من به راه افتاد و باهم گفتگو مى‏ كرديم تا به محلّى رسيديم، با دست اشاره كرد و گفت: آيا اين ديوار را مى‏ بينى؟ آيا مى‏دانى صاحب اين خانه كيست؟

    گفتم: خودت بگو صاحب آن چه كسى است؟

    جواب داد: جوانى علوى و اهل حجاز است كه على بن محمّد نام دارد و ما اكنون اطراف خانه ‏اش راه مى‏ رويم .

    به يزداد گفتم : راجع به او چه مى ‏دانى؟

    گفت: اگر كسى در عالم از غيب و پنهانى خبر داشته باشد او است .

    گفتم: از كجا مى ‏دانى و چگونه اين مطلب را مى‏ گويى؟

    گفت: قضيه عجيبى از او برايت تعريف مى‏كنم كه مثل آن را تو و ديگران نشنيده ‏ايد ولى خدا را وكيل و حاكم قرار مى‏ دهم كه آن را از طرف من براى هيچ كس نقل نكنى، زيرا من طبيب هستم و خرجى زندگى من از طريق سلطان تأمين مى ‏شود ، و شنيده ‏ام كه خليفه او را از روى دشمنى از حجاز به اينجا كشانيده است كه مردم به او روى نياورند و گرد او جمع نشوند و در نتيجه سلطنت او از بين ايشان يعنى فرزندان عباس خارج نشود.

    گفتم: قول مى‏ دهم و خدا را ضامن مى‏ گيرم كه آن را براى كسى نقل نكنم ، قصّه ‏ات را بگو و ترسى بخود راه نده، چون تو يك نفر نصرانى هستى و نسبت به آنچه از اين خانواده تعريف كنى كسى تو را متّهم نمى‏ كند، و مطمئن باش كه من آن را كتمان خواهم كرد.

    گفت: بلى قضيّه آنستكه روزى او را ملاقات كردم در حالى كه بر اسب سياهى سوار شده بود، لباس سياهى به تن و عمامه سياهى بر سر گذاشته بود، چهره خود ايشان هم مايل به سياهى بود، همينكه چشمم به ايشان افتاد به احترام او ايستادم، و با خود گفتم : - بدون آنكه از دهان من مطلبى خارج شود و كسى از من حرفى بشنود ، به حقّ حضرت مسيح عليه السلام فقط در ضمير خود گذراندم كه - لباس او سياه، عمامه او سياه ، مركب او سياه، و خودش سياه، سياهى در سياهى در سياهى.

    همينكه به من رسيد به تندى به من نگاهى كرد و فرمود:

 قلبك أسود ممّا ترى عيناك من سواد في سواد في سواد.

 قلب تو سياه‏تر است از آنچه چشمان تو مشاهده كرد كه سياهى در سياهى در سياهى گفتى.

    پدرم گفت: به او گفتم: بعد از آن چه كردى و به او چه جواب دادى؟

    گفت: از شنيدن كلام آن حضرت متحيّر و سرگردان در جاى خود بى‏حركت ماندم و نتوانستم هيچگونه پاسخى دهم.

    به او گفتم: آيا قلبت از مشاهده اين معجزه و كرامت ، نورانى و سفيد نشد؟ جواب داد: خدا مى‏ داند.

    پدرم در دنباله داستان گفت: هنگامى كه يزداد مريض و ناتوان گرديد كسى را به سوى من فرستاد، و من نزد او حاضر شدم، به من گفت: بدان قلب من بعد از آن تاريكى و سياهى كه داشت به بركت امام هادى عليه السلام روشن و سفيد گرديد و اكنون شهادت مى ‏دهم كه خدائى جز خداوند يكتا نيست و محمّد صلى الله عليه وآله وسلم فرستاده او است، و حضرت على بن محمّد عليه السلام حجّت خداوند بر بندگانش و ناموس بزرگ پروردگار است.

    سپس در همان بيمارى دنيا را وداع گفت، و من در نمازى كه بر او خواندند شركت كردم.(23)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 491 / 16 - قطب راوندى ‏رحمه الله در كتاب «خرائج» مى‏گويد: امام هادى عليه السلام تمام خصال پسنديده و نيكوى امامت در وجود مباركش جمع شده، و فضليت و دانش و صفات نيك در او كامل گشته بود، اخلاق او همه خارق العاده مانند اخلاق پدرانش بود.

    هنگام شب رو به قبله مى ‏نمود و لحظه ‏اى از عبادت باز نمى‏ ايستاد، جبّه ‏اى پشمينه مى‏ پوشيد و بر حصيرى سجاده خود را مى‏ گسترانيد، و اگر بخواهيم خُلق و خوى نيكوى او را بيان كنيم كتابى طولانى خواهد شد.(24)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 492 / 17 - روايت شده است: امام هادى عليه السلام چون وارد خانه متوكّل شد، به نماز ايستاد ، شخص خبيثى از مخالفين به آن حضرت جسارت كرده و گفت: تا چه مقدار ريا و خودنمايى مى‏ كنى؟

    همينكه كلامش به پايان رسيد بر زمين افتاد، و از دنيا رفت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 493 / 18 - يوسف بن حاتم شامى در كتاب «الدرّ النظيم» از محمّد بن يحيى نقل كرده است كه گفت: روزى يحيى بن اكثم در مجلس واثق خليفه عبّاسى در حضور دانشمندان سؤالى را مطرح كرد كه حضرت آدم وقتى حجّ كرد سر او را چه كسى تراشيد؟ كسى از حاضرين نتوانست پاسخ دهد.

    واثق گفت: من كسى را نزد شما حاضر مى ‏كنم كه بتواند جواب اين سؤال را بگويد، آنگاه شخصى را بسوى امام هادى عليه السلام فرستاد ، امام عليه السلام از او خواست كه مرا معاف بدار، ولى بعد از اصرار زياد او فرمود :

 پدرم از جدّم و او از پدرش و از جدّش نقل كرد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

 أمر جبرئيل أن ينزل بياقوتة من الجنّة فهبط بها فمسح بها رأس آدم فتناثر الشعر منه، فحيث بلغ نورها صار حرما.

 خداوند تبارك و تعالى به جبرئيل دستور داد كه به همراه ياقوتى از بهشت فرود آيد، و او فوراً نزد آدم فرود آمد و آن ياقوت را بسر آدم كشيد و موهاى سرش ريخت و تا آنجايى كه نور آن ياقوت رسيد از محدوده حرم گرديد.(25)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 494 / 19 - قطب راوندى ‏رحمه الله در كتاب «خرائج» از گروهى از اهل اصفهان نقل كرده است كه گفتند: در اصفهان شخصى بنام عبد الرحمان بود كه مذهب شيعه داشت، از او پرسيدند چه چيز باعث شد كه مذهب شيعه را اختيار كردى و امامت حضرت هادى عليه السلام را پذيرفتى؟

    گفت : كرامتى را از او مشاهده كردم كه بر من لازم شد به امامت او اعتراف كنم، و قضيه ‏اش اين است كه:

    من گرفتار فقر و نادارى بودم ولى زبان قوى و جرأت زيادى داشتم، در يكى از سالها اهل اصفهان مرا با گروه ديگرى براى شكايت و دادخواهى به نزد متوكّل فرستادند.

    روزى بر درِ سراى متوكّل بودم كه ناگهان دستور احضار حضرت هادى عليه السلام صادر شد. به بعضى از حاضرين گفتم: شخصى كه متوكّل دستور احضار او را صادر كرده چه كسى است؟

    گفتند : يكى از علويين و فرزندان على عليه السلام است كه رافضى‏ها (شيعيان) او را امام مى ‏دانند، و ممكن است متوكّل او را طلبيده تا به قتل برساند.

    با خود گفتم : از اين جا حركت نمى‏ كنم و مى‏ مانم تا او را مشاهده كنم و ببينم چگونه شخصى است. مدّتى كه گذشت ديدم او در حاليكه بر اسبى سوار شده و مردم دو طرف جاده ايستاده به او نگاه مى‏ كنند بطرف ما مى ‏آيد ، همينكه او را از نزديك ديدم محبّت و دوستى او در قلب من جاى گرفت و در دل برايش دعا كردم كه خداوند شرّ متوكّل را از او دور سازد.

    او در ميان مردم عبور مى‏ كرد و سر را پايين انداخته به يال اسبش نگاه مى‏ كرد و به چپ و راست نمى ‏نگريست، همينكه در مقابل من قرار گرفت رو به من كرد و فرمود:

 قد استجاب اللَّه دعاءك، وطوّل عمرك، وكثّر مالك وولدك.

 خداوند دعايت را اجابت فرمود و عمر طولانى ومال و فرزند زياد برايت مقدّر نمود.

    از هيبت گفتار او بلرزه در آمدم و در ميان رفقايم بر زمين افتادم ، آنها از من پرسيدند: چه شد و چه اتفاقى افتاد؟

    گفتم: خير است و قضيّه را از آنها پنهان كردم.

    چون به اصفهان برگشتم خداوند به دعاى آن بزرگوار درهاى رحمت خود را به روى من گشود ، و مال و ثروت زيادى نصيب من گردانيد بطوريكه امروز موجودى من در خانه معادل هزار هزار درهم است غير از اموالى كه در خارج خانه دارم ، و ده فرزند به من روزى كرده است و از عمرم تاكنون هفتاد و چند سال مى‏ گذرد، و من به امامت اين بزرگوار كه از ضمير و باطن من خبر داد و خداوند دعاى او را درباره من اجابت فرمود اقرار مى ‏كنم .(26)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 495 / 20 – طبرى ‏رحمه الله در كتاب «دلائل الإمامه» از هارون بن فضل نقل كرده است:

    حضرت هادى عليه السلام را در روزى كه پدر بزرگوارش وفات يافت ديدم كه مى ‏فرمود: «إنّا للَّه و إنّا إليه راجعون» مضى واللَّه أبوجعفر .

 همه از آنِ خداونديم و بسوى او بازگشت مى‏ كنيم، بخدا قسم پدرم ابو جعفر عليه السلام از دنيا رفت.

 عرض كردم: چگونه دانستيد در حاليكه ايشان در بغداد و شما در مدينه هستيد؟

 فرمود: از آنجا كه فروتنى و تواضع ويژه‏ اى براى خداوند در خود احساس كردم كه پيش از آن نبود.(27)

    و در روايت ديگرى فرموده است:

 دخلني من إجلال اللَّه شي‏ء لم‏أكن أعرفه قبل ذلك، فعلمت أنّه قد مضى.

 عظمت و بزرگى خاصّى براى خداوند در قلب من وارد شد كه پيش از آن احساس نمى‏ كردم و از اين جهت دانستم كه پدرم دنيا را وداع نموده است.(28)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 496 / 21 - شيخ طوسى‏ رحمه الله در كتاب «امالى» از محمّد بن احمد نقل كرده است كه گفت : عموى پدرم برايم تعريف كرد: روزى خدمت امام هادى عليه السلام رسيدم و به آن حضرت عرض كردم: اى سرور من، اين مرد يعنى متوكّل مرا از خود دور نموده و روزى من را قطع كرده، و مرا ملول و دلتنگ نموده است، وهمه آنها بخاطر اين است كه مى‏ داند من وابسته و ملازم درگاه شما هستم و چون مى ‏دانم اگر شما به او سفارشى بفرمائيد حتماً قبول مى‏ كند، تقاضا دارم كه لطفى كنيد و از او درخواست كنيد در كار من تجديد نظرى نمايد.

    امام عليه السلام فرمود: ان شاء اللَّه به خواسته ‏ات مى ‏رسى .

    هنگاميكه شب فرا رسيد فرستاده ‏هاى متوكّل يكى پس از ديگرى به سوى خانه من آمدند و مرا به نزد متوكّل دعوت كردند، وقتى به آنجا رفتم فتح بن خاقان را ديدم كنار در ايستاده و گويا منتظر است، به من گفت: اى مرد، چرا شب در خانه ‏ات آرام نمى‏ گيرى؟ متوكّل چقدر امشب براى دسترسى به تو اصرار ورزيد و مرا خسته كرد.

    سپس وارد خانه شدم و ديدم متوكّل در جاى خود نشسته است همينكه مرا ديد صدا زد: اى ابو موسى ما بخاطر شغل فراوان از تو غفلت مى‏ كنيم چرا تو يادآورى نمى‏ كنى و خودت را از خاطر ما مى ‏برى، اكنون بگو چه حقوقى از تو نزد ما باقى مانده و پرداخت نشده است؟

    من چند مورد را كه مى‏ دانستم از جمله فلان عطا و فلان ماهيانه را نام بردم و او دستور داد تا دو برابر آنچه گفتم به من پرداخت كردند.

    هنگام خارج شدن به فتح بن خاقان گفتم: آيا امام هادى عليه السلام اينجا تشريف آورده است: جواب داد: نه، گفتم : نامه ‏اى فرستاده است؟ گفت: نه، پس از اين گفتگو بيرون آمدم و بطرف خانه ‏ام روان شدم، فتح بن خاقان هم بدنبال من بيرون آمد و به من گفت: هرگز شك ندارم كه تو از امام هادى تقاضاى دعا كرده ‏اى و آن حضرت براى تو دعا نموده است، از تو خواهش مى‏ كنم از آن حضرت تقاضا كنى براى من هم دعا كند.

    هنگامى كه خدمت آن حضرت شرفياب شدم به من فرمود: اى ابو موسى ؛  چهره ات را چهره خوشنود و رضا مى‏ بينم .

 عرض كردم: و اين به بركت شما بوده است اى سرور من، ولى به من گفتند: شما نزد او نرفته ‏ايد و از او درخواست نكرده ‏ايد؟

 امام عليه السلام فرمود: إنّ اللَّه تعالى علم منّا أنّا لا نلجأ في المهمّات إلّا إليه، ولا نتوكّل في الملمّات إلّا عليه، وعوّدنا إذا سألناه الإجابة، ونخاف أن نعدل فيعدل بنا.

 خداوند تبارك و تعالى مى‏ داند كه ما هرگز در امور مهم خود جز به او پناهنده نمى‏ شويم، و در سختى‏ ها و بلاها جز به او اعتماد نمى ‏كنيم ، و ما را چنين عادت داده است كه هرگاه از او درخواست كنيم اجابت فرمايد و مى‏ ترسيم از او روى بگردانيم او هم از ما رو بگرداند.

 عرض كردم: فتح بن خاقان به من چنين و چنان گفت.

 فرمود : او به ظاهر ما را دوست مى ‏دارد ولى در واقع از ما دورى مى كند، دعا براى دعاكننده اثر خواهد داشت وقتى با شرائط آن همراه باشد ،(29) هنگامى كه تو در اطاعت فرمان الهى اخلاص ورزيدى، و به پيامبرى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و حق ما اهل بيت اعتراف كردى و آنگاه از خداوند چيزى در خواست كردى تو را محروم نمى ‏فرمايد.

 عرض كردم: اى سرور من ؛ دوست دارم از ميان دعاها دعاى مخصوصى را به من بياموزى .

 امام عليه السلام فرمود: دعايى را كه خواهم گفت من آن را بسيار مى‏ خوانم و از خدا تقاضا كرده‏ ام هر كس بعد از من نزد قبرم بخواند او را نااميد نفرمايد. و دعا اين است:

 «يا عُدَّتي عِنْدَ الْعُدَدِ، وَيا رَجائي وَالْمُعْتَمَدِ، وَيا كَهْفي وَالسَّنَدِ، وَيا واحِدُ يا اَحَدُ وَيا قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ، أَسْاَلُكَ اللَّهُمَّ بِحَقِّ مَنْ خَلَقْتَهُ مِنْ خَلْقِكَ، وَلَمْ تَجْعَلْ في خَلْقِكَ مِثْلَهُمْ أَحَداً، أَنْ تُصَلِّيَ عَلَيْهِمْ وَتَفْعَل بي كَيْتَ وَكَيْتَ» .(30)

 اى سرمايه و ذخيره من نزد ذخيره‏ ها ، و اى اميد و تكيه ‏گاه من ، و اى پناهگاه و پشتوانه من ، و اى يگانه ، اى يكتا ، اى كسى كه به پيامبرت فرموده ‏اى : بگو او خداى يگانه است . خداوندا ، از تو درخواست مى‏ كنم به حقّ كسانى كه آنها را آفريدى و در ميان آفريدگانت هيچ كس مانند آنها نيست ، كه بر ايشان درود فرستى و با من چنين و چنان كنى .

    مؤلف ‏رحمه الله در آخر اين باب شعرى را از ابو هاشم جعفرى كه در هنگام بيمارى حضرت هادى عليه السلام سروده است ذكر مى‏ كند :

 مادت الأرض بي وأدّت فؤادي

 واعترتني موارد العرواء

 حين قيل الإمام نضو عليل

 قلت نفسي فدته كلّ الفداء

 مرض الدين لاعتلالك واعتلّ

 وغارت له نجوم السماء

 عجباً إن منيت بالداء والسقم

 وأنت الإمام حسم الداء

 أنت آسي الأدواء في الدين والدنيا

 ومحيي الأموات والأحياء(31)

 زمين به لرزه افتاد و قلبم سنگينى كرد ، و مرا دچار تب و لرز نمود .

 وقتى گفته شد : امام عليه السلام ضعيف و بيمار گشته است ، گفتم : جان من و تمام هستى من فداى او باد .

 دين بخاطر بيمارى تو مريض گرديد و ستاره ‏هاى آسمان تيره و تاريك شد.

 شگفتا كه تو مبتلا به درد و بيمارى شوى ، و تو امامى هستى كه از بين ‏برنده دردها هستى .

 تو طبيب دردهاى دين و دنيا هستى ، و مردگان و زندگان را زنده مى‏ كنى و جان مى بخشى .

 


1) جلاّب اصطلاحاً به كسى گفته مى‏ شود كه گوسفند و مانند آن را در محلّى مى‏ خرد و براى فروختن به محلّ ديگرى روانه مى‏ سازد .

2) الكافى : 498/1 ح3، بصائرالدرجات: 406 ح6، بحار الأنوار : 132/50 ح 14، مناقب ابن شهراشوب: 411/4، الإختصاص: 325.

3) بصائر الدرجات: 406 ح 7، كافى : 498/1 ح2، إعلام الورى: 365، بحار الأنوار : 132/50 ح 15  و علاّمه بزرگوار مجلسى رحمه الله شرح طولانى در ذيل اين حديث بيان فرموده است ، به آنجا مراجعه كنيد . مناقب ابن شهراشوب : 411/4 ، كشف الغمّة: 383/2، مدينة المعاجز: 421/7 ح4، الإختصاص: 324، الإرشاد: 324.

4) الخرائج: 673/2 ح2، مناقب ابن شهراشوب: 408/4، إعلام الورى: 360 ، بحار الأنوار : 136/50 ح 17، كشف الغمّة: 397/2، مدينة المعاجز: 451/7 ح 34 .

5) او داود بن قاسم بن اسحاق بن عبداللَّه بن جعفر بن ابى طالب است .

    نجاشى در كتاب رجال خود ص 156 رقم 411 فرموده است : ابوهاشم مقام و مرتبه والايى نزد ائمه طاهرين عليهم السلام داشت ، و از ثقات است كه به خبرش اطمينان حاصل‏ مى‏ شود ، و شيخ رحمه الله در «فهرست» فرموده است : ابوهاشم از ائمّه عليهم السلام پنج امام بزرگوار - از حضرت رضا عليه السلام تا حضرت صاحب الأمر ارواحنا فداه - را درك كرده است .

6) برذون نوعى چهارپا است كه از اسب ضعيفتر و از الاغ در راه‏ رفتن تواناتر است، ظاهراً به آن يابو گفته مى‏ شود.

7) فاصله بين سامراء و بغداد ، سى فرسخ است .

8) الخرائج: 672/2 ح1، إعلام الورى: 361، مناقب ابن شهراشوب: 409/4 ، بحار الأنوار : 137/50 ح 21، إثبات الهداة: 437/3 ح 33 ، مدينة المعاجز : 454/7 ح 37 .

9) سوره دهر ، آيه 30 .

10) مختصر البصائر تأليف حسن بن سليمان حلّى : 65 ، تفسير برهان : 416/4 ح1، بحار الأنوار : 372/25 ح 23، إعلام الورى: 361، تفسير قمى : 409/2 ذيل آيه 29 سوره تكوير ، و همچنين اين روايت در بحار الأنوار : 114/5 ح 305/24  55 ح4، و تفسير برهان : 435/4 ح5 به نقل از تفسير قمى ذكر گرديده است .

11) نوادر المعجزات: 185 ح3، دلائل الامامة: 413 ح5.

12) ديار ربيعه ؛ محلّى بين موصل و رأس عين است .

13) كفرتوثا ؛ قريه بزرگى از توابع جزيره است ، بين آن و «دارا» پنج فرسخ فاصله است . و همچنين از قريه ‏هاى فلسطين نيز مى‏ باشد .

14) الخرائج: 396/1 ح3، بحار الأنوار : 144/50 ح 28، الثاقب في المناقب: 553 ح 13، كشف الغمّة: 392/2، و در آخر حديث اين عبارت است : او همواره مى‏ گفت كه من به بشارت مولايم ايمان دارم .

15) حلية الأبرار : 111/5 ح 1 ، مدينة المعاجز : 670/7 ح 137 .

    اين حديث از معجزات امام عسكرى عليه السلام است و مناسب بود كه در باب بعدى ذكر شود .

16) سوره يس ، آيه 9 .

17) امالى طوسى : 276 ح 67 مجلس 10 ، امالى صدوق : 276 ح 67 مجلس 10 ، بحار الأنوار : 24/59 ح7، و1/95 ح1، مصباح المتهجّد: 148 ، المصباح : 86 ، البلد الأمين: 27، بحار الأنوار : 148/86 ح 32 به نقل از مكارم الأخلاق : 322 .

18) دلائل الإمامة: 414 ح 10، مدينة المعاجز: 445/7 ذيل ح 27، بصائر الدرجات: 211 ح3 ، تفسير برهان : 203/3 ح3، كشف الغمّة: 385/2، بحار الأنوار : 176/50 سطر 9، مناقب ابن شهراشوب: 406/4.

19) عيون المعجزات: 130، بحار الأنوار : 15/50 ح 21، مدينة المعاجز: 458/7 ح 41، كشف الغمّة: 384/2 با كمى اختلاف .

20) الخرائج : 404/1 ح 10، بحار الأنوار : 148/50 ح 34، مدينة المعاجز: 474/7 ح 55 ، إثبات الهداة: 375/3 ح 42 ، كشف الغمّة : 394/2 (به طور اختصار).

21) الخرائج: 419/1 ح 22، بحار الأنوار : 155/50 ح 41، كشف الغمّة: 395/2.

22) كشف المحجّة: 153، بحار الأنوار : 155/50 ح 42.

23) دلائل الإمامة: 418 ح 15، مدينة المعاجز: 448/7 ح 31، نوادر المعجزات: 187 ح6 ، فرج المهموم: 233، بحار الأنوار : 161/50 ح 50 .

24) الخرائج : 901/2 .

25) الدرّ المنثور : 56/1 به نقل از كتاب تاريخ بغداد: 56/12، بحار الأنوار : 50/99 ح 50 ، المستدرك: 330/9 ح5 .

26) الخرائج: 392/1 ح1، بحار الأنوار : 141/50 ح 26 ، حلية الأبرار: 51/5 ، مدينة المعاجز: 463/7 ح 50، كشف الغمّة: 389/2، الثاقب في المناقب: 549 ح 11، إثبات الهداة: 371/3 ح 37.

27) نوادر المعجزات: 189 ح 8 ، دلائل الإمامة: 415 ح 11، بصائر الدرجات: 467 ح5، بحار الأنوار : 292/27 ح3، و 135/50 ح 16، إثبات الوصيّة: 194. و همچنين اين روايت در كتاب كافى : 381/1 ح5 (با اختلاف سند) و بحار الأنوار : 14/50 ح 15 به نقل از كافى ، ذكر شده است .

28) بصائر الدرجات: 467 ح2، بحار الأنوار : 291/27 ح2، و2/50 ح2، إثبات الهداة: 368/3 ح 26.  

29) علاّمه مجلسى رحمه الله در بيان اين جمله فرموده است : معنايش اين است كه هر كس خدا را به واسطه او بخواند دعايش مستجاب مى‏ شود يا آنكه دعاء تابع حال دعاكننده است ، و اگر شرائط دعا براى دعاكننده فراهم نباشد دعايش مستجاب نمى‏ گردد . پس جمله بعدى از كلام امام عليه السلام «وقتى اخلاص ورزيدى» تفسير ماقبل است ، واين قول ظاهراً بهتر است .

30) امالى طوسى : 285 ح2 مجلس 11 ، بحار الأنوار : 127/50 ح 5، مدينة المعاجز: 436/7 ح 17، مناقب ابن شهراشوب: 410/4 (به طور اختصار) .

31) إعلام الورى: 366، بحار الأنوار : 222/50 .

 

    بازدید : 30946
    بازديد امروز : 14987
    بازديد ديروز : 19024
    بازديد کل : 127578717
    بازديد کل : 88861377