امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(1) یزید بن ولید

(1)

یزید بن ولید

چون يزيد در دمشق سر برآورد، برده ‏اى از بردگان وليد به نزد او رفت و آگاهش ساخت و او در اَغْدَف در شهر عمّان بود. وليد برده را زد و به زندان افكند و ابومحمّد عبداللَّه بن يزيد بن معاويه را به دمشق فرستاد. او رهسپار شد و چندى برفت و سپس‏ ماندگار گشت. يزيد بن وليد، عبدالرحمان بن مصاد را به ديدار او فرستاد. ابومحمّد نخست چگونگى داستان را از او جويا شد و سپس با يزيد بن وليد بيعت كرد.

   چون گزارش به وليد رسيد، يزيد بن خالد بن يزيد بن معاويه به او گفت: روانه شو تا در حُمْص فرود آيى كه دژى سخت استوار است. سواران را به جنگ يزيد فرست ‏كه او را بكشند يا اسير كنند.

   عبداللَّه بن عنبسة بن سعيد بن العاص به او گفت: خليفه را نمى‏ سزد كه (پيش ازدست يازيدن به كارزار) سپاهيان يا خاندان و زنان خود را برجاى گذارد و از نزد ايشان رهسپار شود. خدا سرورِ خداگرايان! را يارى مى ‏فرستد و او را پيروز مى ‏گرداند.

   يزيد بن خالد گفت: ما را بيمِ دست يافتنِ كسى بر پردگيانِ وى و زنانِ شبستان او نيست؛ زيرا آن كسى كه بر سر ايشان آمده است، عبدالعزيز پسرعموى ايشان است.

   او گفته عنبسه را به كار برد و روانه شد تا به كاخ بَخْراء (كاخ نعمان بن بشير) رسيد.از فرزندان ضحّاك بن قيس چهل مرد همراه او شدند. اينان گفتند: ما را جنگ ‏افزارى نيست؛ چه بهتر كه فرمايى تا ما را رزم ابزار دهند.

   او به ايشان هيچ نداد. عبدالعزيز به كارزار با او برخاست. عبّاس بن وليد بن‏ عبدالملك براى وليد نوشت: من به نزد تو مى‏ آيم.

   وليد گفت: تختى بيرون بريد. آن را بيرون بردند. بر آن بنشست و عبّاس را همى‏ بيوسيد. عبدالعزيز همراه منصور بن جمهور به جنگ با ايشان برخاست. عبدالعزيزبن حجّاج، زياد بن حصين كلبى را به نزد ايشان فرستاد كه ايشان را به نبشته خداوند وشيوه رفتار پيامبرش بخواند. ياران يزيد او را كشتند و به سختى هر چه بيشتر كارزار كردند. وليد همان پرچمى را بيرون آورد كه مروان بن حكم به هنگام بيرون آمدن در جابيه بسته بود.

   به عبدالعزيز گزارش رسيد كه عبّاس به سوى وليد رهسپار گشته است. منصور بن ‏جمهور را بر سر راهش فرستاد كه او را به زور گرفت و به نزد عبدالعزيز آورد. عبدالعزيز به وى گفت: با برادرت يزيد بيعت كن. او بيعت كرد و بر جاى خود ايستاد. درفشى برافراشتند و گفتند: اين پرچم عبّاس است كه با سرورِ خداگرايان! بيعت كرده است.

   عبّاس گفت: پناه بر خدا؛ نيرنگى از نيرنگ‏هاى ديو است؛ مروانيان نابود شدند.

   مردم از پيرامون وليد پراكنده شدند و به نزد عبّاس و عبدالعزيز رفتند. وليد كس به ‏نزد عبدالعزيز فرستاد كه پنجاه هزار دينار(2757) و فرماندارى هميشگى حمص و زينهار در برابر همه رويدادها به او پيشنهاد كرد و خواهان شد كه دست از چالش با وى‏بردارد.

   عبدالعزيز نپذيرفت و پاسخ نگفت. وليد دو زره بر تن كرد و دستور داد كه دو اسب «سندى» و «رايت» او را فزار آوردند. او سوار شد و به سختى هر چه بيشتر به‏ پيكار پرداخت. مردى ايشان را آواز داد: دشمن خدا را بكشيد، به گونه‏ اى كه مردم ‏لوط نابود شدند، نابودش گردانيد؛ او را سنگسار كنيد.

   چون وليد اين را شنيد، به درون كاخ رفت و در به روى خود بست و سرود:

دعوا لى سلْمى والطّلاء وقيْنة

وكأساً ألا حسبى بذلك مالا

إذا ما صفى عيشي برَمْلَة عالِج

وعانَقْتُ سَلمى ما اُريد بِدالا

خذوا مُلككم لا ثبَّت اللَّه ملككم

ثباتاً يساوي ما حييت عِقالا

وخلُّوا عِناني قبل عيرٍ وما جرى

ولاتحسدوني أن أمُوت هِزالا

دلبرم سلما را برايم فراخوانيد و دخترك ماهروىِ خنياگرى را آواز دهيد و جامى‏ فراز آوريد و از باده كهن دومنى.

چون زيشِ من در گلگشتِ «عالج» به پاكيزگى گرايد؛ و بازوان در آغوش سلما افكنم، هيچ گزيره‏اى (بدل، بديل) نمى‏ خواهم.

پادشاهى خود را بگيريد و استوار بداريد كه اميدوارم خداوندش استوار ندارد كه تامن زنده ‏ام، به نزديكم به اندازه پرِ كاهى ارزش ندارد.

لگام اسپ مرا پيش از آمدن كاروان رها كنيد. بگذاريد هر چه مى‏ خواهد، پيش آيدو اگر من از رنجورى بميرم، بر من رشك نبريد.

   چون به درون رفت و در فراز كرد، عبدالعزيز او را در ميان گرفت. وليد به درنزديك شد و گفت: آيا در ميان شما يك مرد بزرگوار نيست؟ آيا آزرم‏گون بلندنژادى‏ نيست كه با وى سخن گويم؟

   يزيد بن عنبسه سكسكى گفت: با من سخن بگوى.

   وليد گفت: اى برادرِ سكاسك؛ نه من بخشش‏هاى شما افزون كردم؟ نه هزينه ‏ها ازشما برداشتم؟ نه بينوايان‏تان را توانگر ساختم؟ نه زمين‏گيران‏تان را چاكر دادم؟

   گفت: آنچه از تو به دل داريم، براى خودمان نيست؛ اين را بر تو مى ‏گيريم كه پاس‏خدا را دريدى، باده نوشيدى، با زنان پدرت زناشويى كردى و كارِ خدا را سبك ‏شمردى.

   گفت: برادر سكسكى؛ بس كن كه به جان خودم پر گفتى و خفه ‏ام كردى. آنچه خداروا داشته است مايه گشايش است.

   به خانه بازگشت و نشست و قرآنى برگرفت و گشود و به خواندن پرداخت وگفت: سرنوشتى به سانِ سرنوشت عثمان.

   آنان بر فراز ديوار شدند. نخستين كسى كه بالا رفت، يزيد بن عنبسه بود. به سوى ‏او فرود آمد و دستش گرفت و خواست او را به زندان افكند و بر سر او چانه زند. دراين دم ده تن فرود آمدند كه منصور بن جمهور و عبدالسلام لخمى از ايشان بودند. عبدالسلام گرزى بر سرش كوف و سندى بن زياد بن ابى كبشه لگدى بر چهره ‏اش‏ نواخت و گيتى از او بپرداخت. سرش را بريدند و به نزد يزيد بردند.

   هنگامى سر بريده را برايش بردند كه ناهار مى‏ خورد. پيشانى بر خاك سود و خداى را نماز برد. يزيد بن عنبسه براى او گزارش كرد كه واپسين گفتارش چه بود: خدا دريده شما را به هم باز نياورد؛ پراكندگى شما را فراهم نكند و سخن شما را يگانه‏ نسازد.

   يزيد دستور داد كه سرش بر نيزه كردند و استوار بداشتند.

   يزيد بن فروه - وابسته بنى مُرّه - گفت: همانا سرهاى بريده خارجيان را در برابرهمگان بر نيزه مى ‏كنند؛ اين پسرعموى توست و خليفه امويان است؛ آسوده نيستم كه‏ اگر آن را بر پاى بدارى، دل‏هاى مردم بر او بسوزد و آتش خشم و كينه كسانش ‏برافروزد.

   از او نشنيد و آن را بر نيزه كرد و در شهر دمشق گرداند سپس دستور داد كه آن را به ‏برادرش سليمان بن يزيد دهند. چون سليمان آن را ديد، فرياد برآورد: دور باد؛ گواهى مى‏ دهم كه مردى تبهكار و ميگسار و هرزه بود. او آهنگ جان من گناهكار كرد. سليمان از آن كسان بود كه در نابودى او كوشيد.

   همراه يزيد، مالك بن ابى السّمح خُنْياگر و عَمود بن وادى خنياگر بودند. چون ‏ياران يزيد از گرد او بپراكندند و سپاهيان او را در ميان گرفتند، مالك به عمرو گفت: بيا برويم.

   عمرو گفت: اين از وفادارى نيست و ما نه از آن كسانى هستيم كه آهنگ‏مان كنند چه مرد جنگ نيستيم و آهنگ مى‏ نوازيم.

   مالك به وى گفت: به خدا اگر بر من و تو دست يابند، كسى را پيش از ما نكشند، سر او را در ميان سرهاى من و تو گذارند و گويند: بنگريد كه در اين دم چه كسانى باوى بوده ‏اند. گناهى گران‏تر از اين بر او نشمارند.

   اين‏دو رو به گريز نهادند.(2758)


2757) برابر با 588000000 تومان (245000 گرم زر(. ببينيد گنج‏ خانه ‏اى كه به اين آسانى بتوانند چنين اندازه هنگفتى از دارايى از آن بخشش كنند، در چه اندازه بوده است!

2758) تاريخ كامل ابن اثير: 3141/7.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

 

بازدید : 1555
بازديد امروز : 9648
بازديد ديروز : 32446
بازديد کل : 128553163
بازديد کل : 89366533