(2)
شهادت جناب ميثم تمّار
ابراهيم ثقفى در كتاب «الغارات»، از احمد بن حسن ميثمى نقل مى كند كه مى گفته است: ميثم تمّار برده آزاد كرده على عليه السلام برده زنى از بنى اسد بود، على عليه السلام او را از آن زن خريد و آزاد كرد و از او پرسيد: نامت چيست؟
گفت: سالم. فرمود:
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به من خبر داده است كه نام تو كه پدرت در عجم بر تو نهاده «ميثم» بوده است.
گفت: آرى؛ خداى و رسولش و تو اى اميرالمؤمنين راست مى گوييد و به خدا سوگند نام من همان است. فرمود:
به نام خود برگرد و سالم را رها كن و ما كنيه تو را «ابوسالم» قرار مى دهيم.
گويد: على عليه السلام او را بر علوم بسيار و رازهاى پوشيده اى از اسرار نهانى وصيّت آگاه كرده بود و ميثم برخى از آن را مى گفت و گروهى از مردم كوفه در آن مورد ترديد مى كردند و على عليه السلام را به خرافه گويى و تدليس متّهم مى ساختند، تا آنكه روزى اميرالمؤمنين عليه السلام در حضور گروه بسيارى از اصحاب خود كه ميان ايشان مخلص وشك كننده هم بود به ميثم فرمود:
تو پس از من گرفته مى شوى و بر دار كشيده خواهى شد، روز دوّم از سوراخ هاى بينى و دهانت خونى مى ريزد كه ريشت را خضاب مى كند و روز سوّم بر تو زوبينى زده شود كه جان خواهى سپرد، منتظر باش. و جايى كه تو را به صليب مى كشند كنار در خانه عمرو بن حريث است و تو دهمين آن ده تن خواهى بود و چوبه تو از همه چوبه ها كوتاهتر و به زمين نزديكتر است و درخت خرمايى را كه تو بر چوب تنه آن بر دار كشيده مى شوى نشانت خواهم داد.
و پس از دو روز آن درخت خرما را نشانش داد. ميثم كنار آن درخت مى آمد ونماز مى گزارد و مى گفت: چه فرخنده خرمابُنى، كه من براى تو و تو براى من رسته اى.
پس از كشته شدن على عليه السلام، ميثم همواره به آن درخت سركشى مى كرد تا آن را بريدند، او همچنين مواظب تنه آن درخت بود و از كنار آن آمد و شد مى كرد و به آن مى نگريست و هر گاه عمرو بن حريث را مى ديد به او مى گفت: من همسايه توخواهم شد حقّ همسايگى مرا نيكو رعايت كن.
عمرو كه نمى دانست او چه مى گويد به او مى گفت: آيا مى خواهى خانه ابن مسعود را بخرى يا خانه امّ حكيم را؟
گويد: ميثم در سالى كه كشته شد حجّ گزارد و پيش امّ سلمه رضى اللَّه عنها رفت، امّ سلمه از او پرسيد: تو كيستى؟
گفت: من مردى عراقى هستم.
امّ سلمه از او خواست نسبت خويش را بگويد.
او گفت: كه من غلام آزاد كرده على عليه السلام هستم.
امّ سلمه گفت: آيا تو هيثمى؟
گفت: نه كه من ميثم هستيم.
امّ سلمه گفت: سبحان اللَّه؛ مى شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نيمه شبها در مورد تو به على عليه السلام سفارش مى كرد.
ميثم سراغ حسين بن على عليهما السلام را گرفت، گفت: او در نخلستان است، گفت: به او بگو كه من دوست دارم بر او سلام دهم و ما با يكديگر در پيشگاه پروردگار جهان ملاقات خواهيم كرد و امروز فرصت ديدار او را ندارم و مى خواهم بازگردم.
امّ سلمه بوى خوش خواست و ريش ميثم را معطّر كرد، (ميثم) گفت: همانا به زودى اين ريش از خون خضاب مى شود.
امّ سلمه پرسيد: چه كسى اين خبر را به تو داده است؟
گفت: سرورم به من خبر داده است. امّ سلمه گريست و گفت: او فقط سرور تو نيست كه سرور من و سرور همه مسلمانان است و سپس او را وداع گفت.
چون به كوفه بازگشت او را گرفتند و پيش عبيداللَّه بن زياد بردند، و به ابن زياد گفته شد كه اين از برگزيده ترين مردم در نظر ابوتراب بوده است.
ابن زياد گفت: اى واى بر شما؛ همين مرد عجمى؟
گفتند: آرى.
عبيداللَّه به ميثم گفت: پروردگارت كجاست؟
گفت: در كمينگاه است.
ابن زياد گفت: ارادت تو نسبت به ابوتراب را به من خبر داده اند.
گفت: تا حدودى چنين بوده است و حالا تو چه مى خواهى؟
ابن زياد گفت: مى گويند او تو را از آنچه به زودى خواهى ديد آگاه كرده است.
گفت: آرى؛ او به من خبر داده است.
پرسيد: او درباره كارى كه من با تو انجام خواهم داد چه گفته است؟
گفت: به من خبر داده است كه تو مرا در حالى كه نفر دهم خواهم بود بر دار مى كشى و چوبه دار من از همه كوتاهتر خواهد بود و من از همگان به زمين نزديكترم.
ابن زياد گفت: به طور قطع با گفتار او مخالفت خواهم كرد.
ميثم گفت: اى واى بر تو؛ چگونه مى توانى با او مخالفت كنى و حال آنكه او از قول رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از جبريل و جبريل از خداوند چنين خبر داده است، و چگونه مى توانى با اينان مخالفت كنى، همانا به خدا سوگند من جايى را كه در كوفه بر صليب كشيده مى شوم مى دانم كجاست و من نخستين خلق خدايم كه در اسلام بر دهانش همچون دهان اسب لگان خواهند زد.
ابن زياد، ميثم را زندانى كرد و مختار بن ابى عبيد ثقفى را هم با او زندان كرد، در همان حال كه آن دو در زندان ابن زياد بودند ميثم به مختار گفت: تو از زندان اين مرد رها مىشوى و براى خونخواهى حسين عليه السلام خروج خواهى كرد و اين ستمگرى را كه ما در زندان او هستيم خواهى كشت و با همين پايت چهره و گونه هايش را لگدخواهى كرد.
و چون ابن زياد، مختار را براى كشتن فراخواند، ناگاه پيك با نامه يزيد بن معاويه خطاب به ابن زياد رسيد كه به او فرمان داده بود مختار را آزاد كند و چنين بود كه خواهر مختار همسر عبداللَّه بن عمر بود و او از شوهرش خواست كه از مختار پيش يزيد شفاعت كند، عبداللَّه چنان كرد و يزيد شفاعت او را پذيرفت و فرمان آزادى مختار را نوشت و با پيك تندرو گسيل داشت، پيك هنگامى رسيد كه مختار را بيرون آورده بودند تا گردنش را بزنند، و او را رها كردند.
پس از او ميثم را بيرون آوردند تا بر دار كشند؛ ابن زياد گفت: همان حكمى را كه ابوتراب درباره او گفته است انجام خواهم داد؛ در اين هنگام مردى ميثم را ديد وبه او گفت: اى ميثم؛ از اين كار تو را بى نياز نساخت (دوستى على عليه السلام در اين باره براى تو كارى نكرد).
ميثم لبخند زد و گفت: من براى اين (چوبه) آفريده شده ام و آن براى من رسته (و پرورش يافته) است.
و چون او را بر دار كشيدند مردم گرد چوبه دارش كه بر در خانه عمرو بن حريث بود جمع شدند، عمرو گفت: ميثم همواره به من مى گفت: همسايه تو خواهم بود.
عمرو به كنيز خود دستور داد هر شامگاهى زير چوبه دار را جارو مى كرد و آب مى پاشيد و «عودسوز» روشن مى كرد و ميثم شروع به فضائل بنى هاشم و پستى هاى بنى اميّه مى كرد و همچنان بر دار بسته بود.
به ابن زياد گفته شد: اين برده شما را رسوا ساخت.
گفت: بر دهانش لگام بزنيد و بر دهانش دهنه زدند و او نخستين خلق خدا در اسلام بود كه بر دهانش دهنه زدند، روز دوّم از سوراخ هاى بينى و دهانش خون فرو ريخت و چون روز سوّم فرا رسيد بر او زوبينى زدند كه از آن در گذشت.
كشتن ميثم ده روز پيش از رسيدن حسين عليه السلام به عراق بود(1280).(1281)
1280) براى اطّلاع بيشتر لطفاً به صفحات 794 و 796 ج 2 الغارات چاپ استاد فقيد سيّد جلال الدين محدّث ارموى وصفحات 79 تا 87 و 75 تا 78 اختيار معرفة الرجال چاپ استاد حسن مصطفوى مراجعه فرماييد.
1281) جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 401/1.
منبع: معاویه ج ... ص ...
بازديد امروز : 5260
بازديد ديروز : 32446
بازديد کل : 89362145
|