امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(3) معاويه و سعد

(3)

معاويه و سعد

«روزى معاويه به سعد گفت: چرا به على بد نمى ‏گويى؟

سعد گفت: مگر به ياد ندارى سخنان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را درباره على ‏عليه السلام؟ من‏هرگز او را سب نمى‏ كنم، اگر يكى از آن سخنان براى من بود، بهتر از اين مى ‏دانستم كه ‏تمام دنيا براى من باشد. در يكى از غزوات كه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم از مدينه بيرون رفت وعلى‏ عليه السلام را در آنجا گذاشت، على عرض كرد:

يا رسول اللَّه؛ آيا مرا در ميان زن‏ها و اطفال مى‏ گذارى؟

پس پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

أما ترضى أن تكون منّي، بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي.

آيا به اين خشنود نمى‏ شوى كه وصىّ من باشى همان‏ گونه كه هارون وصىّ موسى ‏بود جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست.

و همچنين پيامبر در جنگ خيبر فرمود:

فردا پرچم را به كسى مى ‏دهم كه خدا و رسول را دوست بدارد و خدا و رسول او رادوست بدارند.

ما همه گردن‏ها را مى ‏كشيديم كه شايد پرچم را به ما بدهد، ناگاه فرمود:

على را نزد من بياوريد.

على‏ عليه السلام آمد و چشمانش درد مى‏ كرد. پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم از آب دهان بر چشمانش ماليد و او شفا يافت. آن‏گاه پرچم را به او داد و خيبر به دست او فتح شد. و نيز وقتى آيه‏ مباهله نازل شد، رسول خدا، على و فاطمه و حسن و حسين‏ عليهم السلام را نزد خود خواند وعرض كرد:

خداوندا؛ اينان، اهل بيت من هستند»(202).

در اين داستان اندكى دقّت كنيد تا ببينيد كه معاويه چقدر بر سبّ على‏ عليه السلام اصرار مى ‏كرده با آن‏كه فضائل على‏ عليه السلام را مى‏ شناخته است، و از آن طرف ببينيد، پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم چگونه در مقام‏هاى مختلف، فضائل على‏ عليه السلام را گوشزد مى ‏نمود و اهل بيت ‏را معرّفى مى‏كرد، تا معلوم شود آيه تطهير در شأن كيست.

و باز ببينيد، با آن همه اصرار پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بر تمجيد و تعريف از على‏ عليه السلام، امّت با اوچگونه رفتار كردند و با اهل بيتش چگونه دوستى نمودند؟!

ولى شگفتى در اين است كه سعد وقّاص كه اين مقامات را ديده و مشاهده كرده، چرا با على ‏عليه السلام نساخت؟ چرا عثمان را بر او مقدّم داشت؟ چرا پس از خلافت عثمان، على‏ عليه السلام را يارى نكرد. و در جنگ‏ها با او همراهى ننمود؟ آرى؛ او مثل قوم‏ بنى‏ اسرائيل رفتار كرد كه از هارون دست كشيدند و درصدد كشتنش برآمدند.

براى اين‏كه ببينيم آيا او واقعاً در رفتارش راست‏گو بود يا نه و اين پرسش‏ها فقط به ‏ذهن ما آمده يا نه؟ به يك داستان تاريخى مراجعه مى ‏كنيم:

مسعودى مى ‏گويد: در يك سال معاويه حجّ نمود و طواف خانه خدا كرد. پس ازفراع به  دارالندوة آمد و سعد را بر سرير خود نشاند و به بدگويى على ‏عليه السلام مشغول ‏شد. سعد از كنار او بلند شد و گفت: مرا بر سرير مى ‏نشانى و به على‏ عليه السلام ناسزا مى ‏گويى؟ به خدا قسم؛ اگر يكى از صفات او در من بود، براى من از هر چه خورشيد بر آن مى ‏تابد بهتر بود. آن‏گاه از فضايل على‏ عليه السلام - از دامادى او، فرزندان او، روز خيبرو روز تبوك - نقل كرد و سپس گفت: اى معاويه؛ ديگر در خانه تو رفت و آمد نمى ‏كنم.

هنگامى كه سعد اين سخنان را گفت و برخاست، معاويه ضرطه ‏اى داد و گفت: بنشين؛ جواب خود را بشنو. تو هيچ وقت از حالا در نزد من پست ‏تر نبوده ‏اى. تو كه‏ اين همه را مى ‏دانى، چرا على را يارى نكردى؟ چرا از بيعت با او خوددارى كردى؟ اگر من مى ‏شنيدم آن‏چه تو درباره على شنيدى، هميشه خدمت‏ گزار او مى‏ بودم»(203).(204)


202) تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر: 112/42.

203) مروج الذهب: 14 - 15/3.

204) تاريخ اميرالمؤمنين‏ عليه السلام: 294/2.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

بازدید : 1539
بازديد امروز : 11705
بازديد ديروز : 23196
بازديد کل : 127618544
بازديد کل : 88881291