امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(1) چگونگى نجات قوم يونس از بلا

(1)

چگونگى نجات قوم يونس از بلا

   شهرى كه يونس پيغمبرعليه السلام مأمور ارشاد مردم آنجا شد شهر نينوا در سرزمين ‏موصل بود.

   و در روايت آمده كه: چون آن حضرت مبعوث به رسالت گرديد سى سال از عمرش بيش نگذشته بود، و در نقل ديگرى است كه بيست و هشت ساله بود، ومطابق حديث عيّاشى سى و سه سال در ميان آن مردم به كار ارشاد و تبليغ مأموريّت ‏الهى قيام فرمود ولى در طول اين مدّت جز دو نفر به نام «روبيل» و «تنوخا» كس ‏ديگرى به او ايمان نياورد؛ «روبيل» از خاندان علم و نبوّت بود و پيش از بعثت يونس ‏نيز با آن حضرت مأنوس و آشنا بود، و «تنوخا» مردى عابد و زاهد بود و از علم وحكمت بهره ‏اى نداشت.

   همين كه يونس در آن مدّت طولانى مردم را موعظه و ارشاد كرد و ديد غير از آن‏ دو نفر، ديگرى به او ايمان نمى‏آورد و پيوسته او را تكذيب كرده و بلكه درصدد آزار و قتل او برآمده‏ اند، به درگاه خدا شكايت كرد و نزول عذاب الهى را براى آن مردم‏ درخواست كرد.

   «روبيل» روى دلسوزى آن مردم و علم و حكمتى كه داشت مانع چنين درخواستى‏ بود، بالأخره حوصله يونس تنگ شد و به طور جدّى از خدا خواست تا عذاب را برآن قوم نازل كند.

   خداى متعال به يونس خبر داد كه ما در فلان روز عذاب را بر آن‏ها نازل خواهيم ‏كرد و تو اين جريان را به آن‏ها اطّلاع بده و آگاهشان كن.

   يونس ماجرا را به «روبيل» اطّلاع داد و «روبيل» هر چه خواست آن حضرت را منصرف كند تا وى از خدا بخواهد عذاب را از آن‏ها بازگرداند نتوانست و يونس پيش ‏مردم آمده و آنچه را خداوند درباره نزول عذاب در روز موعود به او خبر داده بود به‏اطّلاع مردم رسانيد.

   مردم نينوا همچون دفعات پيش او را تكذيب كرده و با تندى او را از خود راندند.

   يونس «تنوخا» را با خود برداشته و از شهر بيرون آمد و در نزديكى شهر جايى كه ‏مشرف به آن‏ها بود مسكن گزيدند و به انتظار عذاب الهى در آنجا توقّف كردند.

   از آن سو «روبيل» به نزد مردم نينوا آمد و بر سر بلندى ايستاد و با صداى بلند مردم‏ را ندا داد كه: اى مردم؛ من «روبيل» هستم كه نسبت به شما مهربان و دلسوز مى‏ باشم، اكنون شما را آگاه مى‏ كنم كه يونس پيغمبر شما بود و به شما خبر داد كه خداوند به او وحى كرده و فلان روز عذاب بر شما نازل مى‏ شود و وعده ‏اى كه خداوند به پيغمبران‏ خود مى‏ دهد تخلّف ‏ناپذير نيست، اينك بنگريد تا چه مى‏ خواهيد بكنيد.

   سخن «روبيل» در دل مردم اثر كرد و از روى ندامت و پشيمانى نزد او آمده وگفتند: اى روبيل؛ تو مرد حكيم و دانشمندى هستى، اكنون بگو ما چه بايد بكنيم.

   «روبيل» بدان‏ها گفت: چون روز موعود فرا رسيد، پيش از آنكه آفتاب طلوع كند زن‏ها و بچّه‏هاى خود را برداريد و به صحرا برويد و ميان مادران و فرزندان جدايى ‏بياندازيد و چون باد زردى را ديديد كه از سمت مشرق متوجّه شما شد و پيش مى‏ آيد،آوازها را به گريه و تضرّع به درگاه خدا بلند كنيد و راه توبه و استغفار را پيش گيريد، سرها را به سوى آسمان بلند كرده با حال تضرّع و زارى بگوييد:  

   پروردگارا؛ ما به خود ستم كرديم و پيغمبر تو را تكذيب نموديم، اكنون از گناهان‏ خود توبه مى ‏كنيم و اگر تو ما را نيامرزى از زيانكاران خواهيم بود. اى مهربان‏ترين ‏مهربانان؛ توبه ما را بپذير.

   و همچنان بى ‏آنكه خسته و ملول شويد به گريه و زارى خود ادامه دهيد تا وقتى كه‏ خداوند عذاب را از شما برطرف سازد.

   مردم، تصميم گرفتند دستور «روبيل» را عملى كنند و چون روز موعود فرارسيد، بر طبق دستور او زنان و كودكان را با خود برداشته و به صحرا رفتند و ميان آن‏ها جدايى افكنده و چون آثار عذاب الهى را مشاهده نمودند، صداها را به شيون و گريه ‏بلند كردند و از گناهان خود توبه نموده و آمرزش و مغفرت حق را خواستار شدند تا وقتى كه آثار عذاب برطرف گرديد.

   طبرسى ‏رحمه الله از سعيد بن جبير و ديگران نقل كرده كه: يونس به آن‏ها خبر داد اگر توبه نكنيد تا سه روز ديگر عذاب خدا بر شما فرود خواهد آمد.

   مردم به همديگر گفتند: ما تاكنون دروغى از يونس نشنيده ‏ايم، اينك بنگريد اگر يونس امشب ميان شما بسر برد چيزى نخواهد بود ولى اگر از ميان شما رفت، بدانيد كه فردا صبح عذاب شما را فراخواهد گرفت.

   چون نيمه ‏شب شد يونس از ميان مردم رفت و همين كه صبح شد عذاب به‏ سراغشان آمد.

   برخى گفته ‏اند: ابر تاريكى آسمان را فراگرفت و دود غليظى از ابر بيرون آمد و سراسر شهر را تاريك كرد و همچنان پايين آمد تا پشت بام‏ها را نيز تاريك و سياه كرد و ابن عبّاس گفته: عذاب تا دو سوّم ميل بالاى سرشان رسيد.

   مردم چون عذاب را ديدند يقين به هلاكت خويش كردند و به سراغ يونس ‏عليه السلام ‏آمدند و او را نيافتند، هماندم سر به صحرا نهادند.

   ابن مسعود گفته است: توبه مردم نينوا آن‏چنان بود كه هر كس حقّى از ديگرى به ‏گردن داشت همه را پرداخت تا آنجا كه اگر قطعه سنگى در زير پايه ديوار خانه ‏اش بود و مال مردم بود آن را بيرون آورده و به صاحبش برگرداند.

   و به هر ترتيب بود خداى تعالى آن‏ها را مورد ترحّم قرار داد و عذابى را كه بالاى‏ سرشان آمده بود از آن‏ها دور كرد. (تاريخ انبياء، سيّد هاشم محلاّتى)

قوم يونس را چو پيدا شد بلا

ابر پر آتش جدا شد از سما

برق مى‏انداخت مى‏سوزيد سنگ

ابر مى‏ غرّيد و رخ مى‏ريخت رنگ

جملگان بر بام‏ها بودند شب

كه پديد آيد زبالا آن كرب

چون كه يونس از ميانشان رفته بود

از جحود و حقد آن قوم عنود

ليك چون ديدند آثار بلا

در تضرّع آمدند و لابه‏ها

جملگان از بام‏ها شب آمدند

سر برهنه جانب صحرا شدند

از نماز شام تا وقت سحر

خاك مى‏ كردند بر سر آن نفر

جملگى آوازها بگرفته شد

رحم آمد بر سر آن قوم لذ

بعد نوميدى و آه ناشگفت

اندك اندك ابر واگشتن گرفت

   داستان حضرت يونس و ملّت نينوا نشان مى‏ دهد كه خداوند چگونه بندگان خاصّ‏ خود را بر مى‏ گزيند و مأموريّت مى‏ دهد و به درگاه خود مى‏ گمارد و مردم را به ارادت و اطاعت او مجبور مى‏ كند و تحوّلات زندگى پيغمبران را در آسمان‏ها و زمين و قعردريا و شكم ماهى چگونه حفظ مى ‏فرمايد و در انابه و توبه و خلوص نيّت و حقيقت ‏امر عذاب را چگونه از آن‏ها  مى ‏گرداند و پيغمبرش را نيز راضى و خشنود و مأجور ومثاب قرار داده و اين سيره بهترين سرمشق تعليم و تربيت است كه بايد از هر نكته آن ‏سرمشق گرفت.(1484)


1484) نفائح العلاّم فى سوانح الأيّام: 208/2.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

بازدید : 1564
بازديد امروز : 2595
بازديد ديروز : 24593
بازديد کل : 128783451
بازديد کل : 89481685