امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(2) کشته شدن ابن زیاد -2)

(2)

کشته شدن ابن زیاد -2)

پس از شهادت امام حسين‏ عليه السلام، مردم مدينه خصوصاً بنى‏ هاشم، روزگار خوشى نداشتند، تا آن كه اسراى كربلا همراه علىّ بن الحسين ‏امام سجّادعليه السلام به مدينه وارد شدند. يزيد در سال 64 هجرى مرد و مروان پسر حكم در سال 65 به خلافت رسيد. او نيز پس از نه ماه حكومت ‏كردن مرد و خلافت به يكى از دوازده پسرش يعنى عبدالملك بن مروان رسيد. در اين هنگام مختار بن ابى عبيد ثقفى با گروهى مسلّح همراه‏ سليمان بن صُرد خزاعى به خونخواهى امام حسين‏ عليه السلام قيام كردند.

   ابراهيم پسر مالك اشتر فرمانده سپاه آنان بود، پس از تسلّط بر كوفه، در تعقيب ابن زياد، به سوى موصل رفتند، ابراهيم پسر مالك اشتر، ابن زياد قاتل امام حسين ‏عليه السلام را در نبردى بكشت و سرش را براى مختار فرستاد.   

  مختار سر عبيداللَّه بن زياد را به مردى از قوم خود داد تا آن را به مدينه نزد امام سجّاد عليه السلام ببرد. مختار به آن مرد سفارش كرد: چون به‏ مدينه برسى بر درب خانه علىّ بن الحسين‏ عليهما السلام بايست تا درب خانه‏ اش باز شود، هر گاه درب خانه باز شد، بدان كه مردم براى خوردن غذا به‏آن خانه مى‏ روند. در آن هنگام كه مردم در خانه امام جمعند، سر را از توبره بيرون بينداز.

   سفير مختار، از كوفه راهى مدينه شد و همان‏ طور كه مختار گفته بود منتظر شد تا درب خانه امام سجّاد عليه السلام باز شود و چون مردم در خانه‏ جمع شدند، فرياد زد: اى پسر پيامبر خدا؛ اى خاندان نبوّت و رسالت؛ اى كسى كه فرشتگان خدا بر شما فرود مى ‏آيند؛ من از كوفه آمده ‏ام كه‏ مختار پسر ابى عبيد مرا فرستاده است، در حالى كه سر قاتل پدرت حسين شهيد عليه السلام همراه من است.

   فرستاده چون سر را بر زمين انداخت، شيون مردم به آسمان مى‏ رفت، خصوصاً زنان بنى ‏هاشم كه پس از رفتن امام حسين‏ عليه السلام به عراق در سوگى بزرگ گرفتار بودند، چنان ناله سر دادند كه تاكنون مدينه چنين فغانى به خود نديده بود، و چون چشم امام سجّاد عليه السلام به سر گنديده ابن‏ زياد افتاد در حالى  كه اشك در چشمانش بود، فرمود:

ابعده اللَّه إلى النار.

خداى او را در آتش كشد.

   مورّخين گويند: امام سجّاد عليه السلام از روز شهادت پدرش در كربلا تا آن روز كه سال 66 هجرى بود، حتّى تبسّمى بر لب نداشت تا آن روز كه ‏بار ميوه‏ اى از شام به منزلش آوردند، به طورى كه با رسيدن سر ابن زياد همزمان شد، ديدن اين دو، دل آن حضرت را شاد كرد و براى اوّلين بار لبخند زد و دستور داد تا ميوه‏ ها را بين مردم مدينه پخش كنند.  

   زنان خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و بنى ‏هاشم نيز تا آن روز نه موهاى خود را رنگ كردند و نه شانه بر سر زدند ولى از آن روز كه دل شاد امام‏ عليه السلام را ديدند، به سر خود شانه زده و خضاب بستند.(340)


340) اعجاز پيامبر اعظم‏ صلى الله عليه وآله وسلم در پيشگويى از حوادث آينده: 270.

 

 

منبع: نوشته های چاپ نشدۀ شخصی ص 948

بازدید : 1730
بازديد امروز : 7599
بازديد ديروز : 23196
بازديد کل : 127610332
بازديد کل : 88877185