(7)
عايشه، طلحه و زبير
چند روزى على عليه السلام ماند و سپس طلحه و زبير آمدند و گفتند: ما قصد عمره داريم، ما را اذن ده بيرون رويم.
و به روايت بعضى على عليه السلام با آن دو يا به كسى از اصحاب خود گفت:
واللَّه ما اراد العمرة ولكنّهما أراد الغدرة.
به خدا قسم؛ قصد عمره نداشتند ليكن قصد بيعت شكنى داشتند.
پس در مكّه به عايشه پيوستند و او را به جنگ با على عليه السلام تشويق كردند. پس نزد امّ سلمه دختر ابى اميّه همسر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمد و گفت: پسرعمويم و شوهر خواهرمبه من خبر داده اند كه عثمان بى گناه كشته شده و بيشتر مردم به بيعت على عليه السلام راضى نبوده و گروهى از مردم بصره مخالفت ورزيده اند، پس اگر با ما همراه مى شدى شايد خدا امر امّت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را به دست ما اصلاح مى كرد!
امّ سلمه به او گفت: ستون دين با دست زنان بپا نمىشود، ستوده هاى زنان فروافكندن ديدگان و پنهان داشتن اطراف بدن و كشيدن دامنها است، همانا خدا اين كار را از من و تو برداشته است، چه مى گويى اگر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم در كناره هاى بيابان تو را سرزنش كند كه حجابى را كه خدا بر تو نهاده بود پاره كردى؟
پس منادى او فرياد كرد: بدانيد كه امّ المؤمنين ماندنى است پس بمانيد. و طلحه وزبير او را فرا خواندند و از رأيش بازداشتند و بر خروج وادارش كردند و به مخالفت باعلى عليه السلام همراه طلحه و زبير گروهى انبوه رهسپار بصره شد و يعلى بن منيه مالى از ماليمن آورد كه گفته شد مبلغ آن چهارصد هزار دينار بود و طلحه و زبير آن را از اوگرفتند و به آن كومك جستند و رهسپار بصره شدند.
لشكر شبانه به آبى رسيد كه به آن ماء الحَوْأب گفته مى شد و سگهاى آن به روى ايشان فرياد زدند. پس عايشه گفت: اين چه آبى است؟
كسى گفت: ماء الحوأب.
گفت: إنّا للَّه وإنّا إليه راجعون، مرا بازگردانيد، مرا بازگردانيد، اين همان آبى است كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم به من گفته است:
لاتكوني الّتي تنبحك كلاب الحوأب.
تو آن زن مباش كه سگهاى حوأب به روى تو فرياد زنند.
پس چهل مرد نزد وى آوردند و آنان به خدا سوگند خوردند كه اينجا ماء الحوأب نيست. و لشكريان به بصره رسيدند و عامل على عليه السلام، عثمان بن حنيف بود، پس عايشه و همراهانش را از ورود به بصره جلو گرفت.
طلحه و زبير گفتند: ما براى جنگ نيامده بلكه براى صلح آمده ايم. پس ميان خود و عثمان پيمان نامه اى نوشتند كه تا رسيدن على عليه السلام دست به كارى نبرند و هر دسته اى از ديگرى در امان باشد؛ سپس پراكنده شدند و عثمان بن حنيف (سلاح را) نهاد. پس ريش و شارب و مژه هاى چشمان و ابروان او را كندند و بيت المال را به غارت بردند و هر چه در آن بود ربودند. پس چون هنگام نماز رسيد ميان طلحه و زبير نزاعى درگرفت و هر يك از آن دو جامه ديگرى را كشيد تا وقت نماز از دست رفت و مردم فرياد زدند: نماز، نماز، اى اصحاب محمّد.
پس عايشه گفت: روزى محمّد بن طلحه و روزى عبداللَّه بن زبير نماز بخوانند وبر اين سازش نمودند. (1415)
1415) تاريخ يعقوبى: 78/2.
منبع: معاویه ج ... ص ...
بازديد امروز : 5782
بازديد ديروز : 23196
بازديد کل : 88875368
|