(11)
گفتگوى امّ سلمه با عايشه
عايشه براى فريب امّ سلمه و تشويق او به قيام براى خونخواهى عثمان پيش او آمد و گفت: اى دختر ابى اميّه؛ تو از ميان همسران رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم؛ نخستين كسى هستى كه هجرت كردى وانگهى از همه زنان پيامبر بزرگترى و آن حضرت از خانه تو نوبت را ميان ما تقسيم مى فرمود و جبريل در خانه تو از همه جا بيشتر آمد و شد داشت.
امّ سلمه گفت: اين سخنان را به چه منظورى مى گويى؟
عايشه گفت: عبداللَّه بن زبير به من خبر داد كه آن قوم نخست از عثمان خواستند توبه كند و همين كه توبه كرد او را در حالى كه روزه بود در ماه حرام كشتند. اينك من تصميم گرفته ام به بصره بروم، طلحه و زبير هم همراه من خواهند بود. تو هم با ما بيرون بيا شايد خداوند اين كار را به دست ما و وسيله ما اصلاح فرمايد!
امّ سلمه گفت: تو ديروز مردم را بر عثمان مى شورانيدى و درباره او بدترين سخنان را مى گفتى و نام او را در نزد تو چيزى جز نعثل نبود و تو خود منزلت علىّ بن ابى طالب عليه السلام را در نظر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى شناسى، آيا مى خواهى برخى را به توتذكّر بدهم؟
عايشه گفت: آرى.
امّ سلمه گفت: آيا به خاطر دارى روزى من و تو در حضور پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از مكّه بازمى گشتيم و چون پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از گرد نه «قديد» فرود آمد در سمت چپ با على عليه السلام درگوشه اى خلوت كرد و چون مدّت گفتگوى آنان طول كشيد تو خواستى پيش آن دو بروى و سخن آنان را قطع كنى؛ تو را از آن كار بازداشتم، نپذيرفتى و به آن دو هجوم بردى. اندكى بعد گريان برگشتى؛ پرسيدم: تو را چه شده است؟
گفتى: در حالى كه آن دو آهسته سخن مى گفتند شتابان پيش رفتم و به على (عليه السلام) گفتم: از نه شبانه روز زندگى پيامبر فقط يك شبانه روز آن به من تعلّق دارد، اينك اى پسر ابى طالب؛ چرا مرا با اين يك روز خودم آزاد نمى گذارى؟
در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم خشمگين و در حالى كه از خشم چهره اش سرخ شده بود روى به من كرد و فرمود:
بر جاى خود برگرد. به خدا سوگند؛ هيچ كس از افراد خانواده من و مردم ديگرعلى را دشمن نمى دارد مگر اينكه از ايمان بيرون است.
و من پشيمان و درمانده برگشتم.
عايشه گفت: آرى اين موضوع را به ياد دارم.
امّ سلمه گفت: باز موضوع ديگرى را به ياد تو بياورم. آيا به خاطر دارى كه من و تو در خدمت پيامبر بوديم، تو مشغول شستن سر پيامبر بودى و من مشغول تهيّه كشك و خرما - كه آن را دوست مى داشت - بودم، در همان حال پيامبر سر خود را بلند كرد و فرمود:
اى كاش؛ مى دانستم كه كدام يك از شما صاحب آن شترى هستيد كه موهاى دمش انبوه است و سگان حوأب بر او پارس مى كنند و او از راه راست منحرف است.
من دست خود را از ميان كشك و خرما بيرون كشيدم و گفتم: از اين موضوع به خدا و رسول خدا پناه مى برم.
سپس پيامبر بر پشت تو زدند و فرمودند:
برحذر باش كه تو آن زن نباشى.
سپس خطاب به من فرمودند: اى دختر ابى اميّه؛ مبادا كه تو آن زن باشى، اى حميراء (عايشه)؛ توجّه داشته باش كه من تو را از آن كار بيم دادم و برحذر داشتم.
عايشه گفت: آرى اين را هم به ياد دارم.
امّ سلمه گفت: اين موضوع را هم به ياد تو مى آورم كه من و تو در سفرى همراه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بوديم، على عليه السلام در آن سفر عهده دار نگهدارى كفشها و جامه هاى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بود كه آنها را مرمّت مى كرد و مى شست.
قضا را يكى از كفشهاى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم سوراخ شد، على عليه السلام آن را برداشت و در سايه خار بُنى نشست و به مرمّت آن مشغول شد. در اين هنگام پدرت همراه عمر آمدند و اجازه خواستند. من و تو پشت پرده رفتيم، آن دو وارد شدند و درباره آنچه مى خواستند با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم سخن گفتند، سپس گفتند: اى رسول خدا؛ ما نمى دانيم توچه مدّت ديگر با ما خواهى بود، اگر مصلحت مىدانى به ما بگو پس از تو چه كسى خليفه ما خواهد بود تا پس از تو او براى ما پناهگاه باشد.
پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به آن دو فرمود:
همانا كه من هم اكنون جايگاه او را مى بينم و اگر او را معرّفى كنم از او پراكنده خواهيد شد، همان گونه كه بنى اسرائيل از هارون بن عمران متفرّق شدند.
آن دو سكوت كردند و بيرون رفتند، و چون ما از پس پرده بيرون آمديم تو كه نسبت به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از ما گستاخ تر بودى، گفتى: اى رسول خدا؛ چه كسى خليفه ايشان خواهد بود؟
فرمود: مرمّت كننده كفش.
به دقّت نگريستيم كسى جز على عليه السلام نديديم.
تو گفتى: اى رسول خدا؛ ما كسى جز على (عليه السلام) را نمى بينيم.
فرمود: آرى؛ هموست.
عايشه گفت: اين را هم به خاطر دارم.
امّ سلمه گفت: بنابراين، خروج و قيام تو چه معنى دارد؟
عايشه گفت: به منظور اصلاح ميان مردم مى روم و به خواست خداوند در اين كار اميد اجر دارم!!
امّ سلمه گفت: خود دانى. عايشه از پيش او برگشت.(2557)
2557) جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 288/3.
منبع: معاویه ج ... ص ...
بازديد امروز : 3000
بازديد ديروز : 19532
بازديد کل : 89501622
|