امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(5) پيش‏ گوئى پيامبر درباره غصب فدك

(5)

 پيش‏ گوئى پيامبر درباره غصب فدك

   در سال هفتم هجرى و در روزهاى جنگ خيبر، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مُحَيَّصَة بن مسعود حارثى را دستور داد تا به طرف سرزمين فدك كه از آن يهودان بود برود و آن‏ها را به اسلام يا جزيه دعوت كند. وقتى محيّصه به سرزمين فدك رسيد هنوز جنگ خيبر تمام نشده بود، لذا ابتدا فدكيان ‏سرباز زدند و تسليم نشدند. محيّصه قصد بازگشت به مدينه را داشت تا پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را از نافرمانى فدكيان آگاه كند، چند تن از سران يهود ساكن فدك به محيصه گفتند: يكى دو روز صبر كن تا با قوم خود به مشورت نشينيم و نتيجه كار را به تو بگوييم و يا چند تن از يهودان را همراهت نزد محمّد صلى الله عليه وآله وسلم بفرستيم.

   در اين هنگام قلعه ناعم در خيبر فتح شد و خبر آن به گوش فدكيان رسيد، ترسى در دلشان افتاد، لذا به محيصه گفتند: اين بى‏ ادبى‏ ها كه ‏كرديم به محمّد صلى الله عليه وآله وسلم گزارش نده، ما نيز پاداشى به تو خواهيم داد.

   محيصه تقاضاى آنان را رد كرد و همراه نون پسر يوشع و چند تن ديگر از بزرگان قوم فدك در خيبر به حضور رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رسيدند.

   وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را ديدار كردند، در ابتدا از استحكامات قلعه خود گفتند، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم دست فرا داشت و كليدهاى قلعه فدك را به‏ آن‏ها نشان داد.

   جهودان به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم گفتند: اين كليدها را چه كسى به شما داد؟

   پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: آن كس كه الواح تورات به موسى داد. در اين هنگام چند تن از جهودان مسلمان شدند و بقيّه سر اطاعت تسليم كرده‏ و بنا شد جزيه دهند.

   صلح‏نامه به دست على ‏عليه السلام نوشته شد. بر اساس آن قرار شد: فدكيان در سرزمين خود باشند و جزيه بدهند ولى نخلستانى كه به باغ فدك‏ شهرت يافت از آن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم باشد، در عوض لشكريان مسلمان به فدك لشكركشى نكنند. آيه شريفه «وما أفاء اللَّه على رسوله منهم فما أوجفتم عليه من خيل ولا ركاب...»(566)؛ «آنچه از ملك و مال كافران با پيغمبر خويش گذاشتيم، سواران و پيادگان شما تاختن نكرده و زحمت ‏نديدند كه نصيب خود بخواهند، لاجرم اين غنايم، خاصّ خدا و رسول اوست...» در اين مورد نازل شد.

   سپس آيه ديگر نازل شد و به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دستو داده شد كه حق ذى القربى را بدهد:

«وآت ذى القربى حقّه والمسكين وابن السبيل ذلك خير للّذين يريدون وجه اللَّه واولئك هم المفلحون».(567)

(اى پيامبر؛) حقّ خويشان و مسكينان و ابن سبيل را به آن‏ها بده و اين براى آن‏هايى كه طالب رستگاريند و ديدار خداوند را در نظر دارند بهتر است.

   بدين ترتيب پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم پس از خاتمه جنگ خيبر به مدينه آمد و آيه شريفه فوق را براى دخترش فاطمه زهرا عليها السلام قرائت كرد و فرمود:

به دستور خداوند، فدك از آن تو است كه اين را خداوند به تو بخشيده است.

   فاطمه زهرا عليها السلام كه يك دنيا عفّت و حيا بود و به مال دنيا رغبتى نداشت فرمود:

اى پدر؛ آن‏چه را كه خداوند به من بخشيده است من به شما واگذار كردم.

   پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

دخترم؛ اين باغ را از بهر خود و فرزندانت داشته باش و بدان كه پس از من آن را از تو بگيرند و بر سر آن با تو بسيار نزاع كنند.

   در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم چند تن از اصحاب را حاضر  كرد و دست ‏نوشته ‏اى مشعر بر آن كه فدك از آن حضرت فاطمه‏ عليها السلام است ‏بداد و اصحاب امضاء كردند.

   تا زمانى كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در حيات بود، هر سال حضرت فاطمه‏ عليها السلام عامل خود به فدك مى ‏فرستاد و بهره آن را براى حضرتش مى ‏آورد.

   چنان ‏كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرموده بود، صاحبان قدرت در ابتداى كار خلافت، فدك را از خانم فاطمه زهرا عليها السلام گرفتند و چون قدرت به معاويه‏ رسيد، فدك را بين پسر خود يزيد و مروان حكم و عمرو بن عثمان يعنى پسر خليفه سوّم تقسيم كرد. در دوران خلافت مروان تمامى فدك در اختيار او قرار گرفت كه آن را به پسرش عبدالعزيز بخشيد و عبدالعزيز هم آن را به پسر خود عمر بن عبدالعزيز داد، و چون عمر بن عبدالعزيز به‏ خلافت رسيد، نخستين مظلمه‏ اى را كه برگرداند همين فدك بود. وى حسن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب و به قولى امام سجّاد عليه السلام را فراخواند و فدك را به ايشان بازگرداند.

   و چون يزيد بن عبدالملك بر سر كار آمد، مجدّد فدك را پس گرفت و مانند گذشته در دست بنى‏ مروان بود تا خلافت آنان در سال 132هجرى پايان يافت.

   چون سفّاح اوّلين خليفه عبّاسى به قدرت رسيد، فدك را به عبداللَّه بن حسن بن حسن باز داد، سپس منصور دوّمين خليفه عبّاسى آن را پس گرفت، آنگاه پسر منصور آن را به نوادگان فاطمه زهرا عليها السلام بازگرداند، سپس موسى و هارون الرشيد آن را پس گرفتند و تا خلافت مأمون دردست ايشان بود و بار ديگر مأمون آن را به اولاد فاطمه ‏عليها السلام بازگرداند و پس از مأمون مجدّد متوكّل عبّاسى آن را پس گرفت و...(568).(569)


566) سوره 59، آيه 6 و 7.

567) ......

568) تاريخ يعقوبى: 269/2.

569) اعجاز پيامبر اعظم‏ صلى الله عليه وآله وسلم در پيشگويى از حوادث آينده: 204.

 

 

منبع: نوشته های چاپ نشدۀ شخصی ص 438

 

بازدید : 1940
بازديد امروز : 10553
بازديد ديروز : 18311
بازديد کل : 128750184
بازديد کل : 89465051