امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(2) حضرت رقيّه‏ عليها السلام

(2)

حضرت رقيّه‏ عليها السلام

سزاوار است به كسى كه گذارش از شام افتد (اينكه) به خاطر آورد مصايب اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم را كه در آن (مكان)، بلا به ايشان وارد شده و زيارت كند قبر دختر صغيره غريبه مزار جناب سيدالشهداء عليه السلام را، و يادآورد كيفيّت وفات آن مظلومه را كه در اسمش اختلاف است، بعضى زبيده و بعضى فاطمه نوشته ‏اند.

مروى است كه سيدالشهداء عليه السلام يك دختر سه ساله و چهار ساله داشت، از روزى كه حضرت را شهيد كرده‏ بودند پدر خود را نديده بود و فراق آن جناب بر آن دختر صغيره بسيار تأثير نموده بود و هر چند (وقت) از آن ‏اسيران پدر مهربان خود را طلب مى ‏نمود، آن مصيبت زدگان آن طفل را تسلّى مى‏ دادند، تا آنكه شبى از شبها آن ‏مخدّره پدر خود را در عالم رؤيا  ديد و از ديدارش شاد گرديد و در ظلّ مرحمتش آراميد و از مطالبه نمودن پدر، به صيحه كشيدن و نعره زدن به سبب وصلش، به ضعف نالى(716) مشغول گرديد كه فلك ستيزه جو اين نوع ‏استراحت را نيز در آن صغيره نتوانست مشاهده كند، آن مظلومه را بيدار نمود چون آن مخدّره از خواب بيدارشد، پدر بزرگوار را در نزد خود نديد، باز عود نمود به گريستن و صيحه كشيدن و نعره زدن و هر چند اهل بيت‏ عليهم السلام او را تسلّى مى‏ دادند قرار نمى‏ گرفت و با شدّت مى ‏گريست، پس اهل بيت عليهم السلام از وى ‏سؤال نمودند كه سبب اين گريه چيست؟ آن مظلومه در جواب گفت: «أين أبي؟ إيتوني بوالدي وقرّة عيني». يعنى: كجاست پدر من؟ بياوريد پدر مرا و نور چشم مرا. پس آن مصيبت زدگان دانستند كه آن يتيم، پدر خود را در خواب ديده، هر چند تسلّى دادند حزن و گريه آن مظلومه بيشتر شد، چون آن غريبان و اسيران ملاحظه نمودند كه گريه و زارى آن صغيره، هر چند تسلّى مى‏ دهند افزون مى‏ گردد و تسلّى نمى‏ يابد، خود نيز منتظر بهانه بودند، لهذا پرده صبر و سكوت را دريده، ايشان نيز با آن صغيره هم آواز شده مشغول گريه و زارى و ناله و بى قرارى ‏گرديدند؛ «ونَشَروا الشُّعور ولَطَمُوا عَلَى الوُجوهِ وَحَثَوْا عَلى رُؤوسِهِمْ التُّراب»: پس موهاى خود را پريشان نموده وسيلى بر صورتها مى‏ زدند و خاك خرابه را بر سر خود ريختند و صداى گريه ايشان چنان بلند گرديد كه به گوش ‏يزيد پليد رسيد...

به روايتى ديگر، طاهر بن عبداللَّه دامقانى گويد كه: ...  وحشت و دهشت بر من غلبه كرد، بنياد گريه گذاشته، به بالاى عمارت يزيد آمدم كه خرابه در پشت آن عمارت بود، به خيال آنكه شايد از اهل بيت يكى فوت شده كه ‏باعث اين همه ناله و ندبه شده، وقتى كه بالاى سر قصر رسيدم ديدم كه تمامى اهل بيت اطهار عليهم السلام‏ طفل صغيره ‏اى را در ميان گرفته ‏اند و آن دختر خاك بر سر مى‏ كند و با ناله و فغان مى ‏گويد: «يا عمّتي و يا اُختَ‏ أبي، أينَ أبي»؟ يعنى: اى عمّه و اى خواهر پدر بزرگوار من، كجاست پدر من؟ پس من صدا زدم و از ايشان احوال ‏پرسيدم كه: چه واقع است كه باعث اين قدر ناله و گريه است؟ گفتند: اى مرد، طفل صغيره سيدالشهداء عليه السلام ‏پدرش را در خواب ديده (و) بعد از بيدارى، پدر خود را از ما مى ‏خواهد و هر چند تسلّى مى‏ دهيم آرام و قرار نمى ‏گيرد. طاهر گويد: بعد از مشاهده اين احوال دردناك پيش يزيد برگشتم، ديدم آن بدبخت بيدار شده و به طرف سر آن سرور نظر مى ‏كند و از كثرت وحشت و دهشت و خوف و خشيت مانند برگ بيد بر خود مى ‏لرزيد ... پس، از من سبب گريه اهل بيت عليهم السلام پرسيده، سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغيره فرستاد و گفت: ببريد به پيش آن صغيره گذاريد، بلكه به ديدن به ديدن آن سر تسلّى يابد. پس ملازمانش سر حضرت را برداشته‏ به در خرابه آمدند، چون اهل بيت عليهم السلام دانستند كه سر حسين‏ عليه السلام را آورده ‏اند تماماً به استقبال آن سرشتافتند و سر حضرت را از ايشان گرفته، اساس ماتم را از سر گرفتند، خصوصاً جناب زينب خاتون علیها السلام پروانه واربه دور شمع آن محفل نبوّت مى ‏گرديد، پس چون نظر آن صغيره بر آن سر مبارك افتاد، پرسيد كه: «ما هذَا الرّأسُ»؟ يعنى: اين سر كيست؟ گفتند: «هذا رأسُ أبيك»: اين سر مبارك پدر توست. پس آن مظلومه سر پدر مهربان خود را از طشت برداشت و در برگرفت و شروع نمود به گريستن و نوحه كرده مى‏ گفت: «يا أبة مَن ذَا الَّذي خَضّبَكَ بِدَمِكَ»: پدرجان كدام سنگين دل خضاب نمود محاسن تو را به خون مطهّر تو؟ «يا أبَتا مَن ذَا الَّذي قَطَعَ وَريدَيكَ»: پدرجان، چه شخصى بريد دو شاهرگ گردن تو را؟ «يا أبَتا مَن ذَا الَّذي أيتَمَني عَلى صِغَرِ سنّي»: اى پدرجان، كه ‏يتيم نمود مرا در اين خُردسالى؟ «يا أبَتا مَن بَقِيَ بَعدَكَ نَرجُوه»: پدرجان، بعد از تو اميد به كه داشته باشيم؟ «يا أبَتا مَن لِليَتيمَةِ حَتّى تَكبُر»: پدرجان، كه متوجّه دختر صغيره يتيمه تو مى ‏شود تا بزرگ شود؟ «يا أبة، بِأيِّ سَيفٍ قَتَلوكَ ‏وبِأيِّ بَحرٍ أغْرَقُوكَ؟ قَتَلَ اللَّهُ قَوماً قَتَلوكَ»: پدرجان، با كدام شمشير عدوان تو را كشتند و به كدام دريا تو را غرق ‏كردند؟ خدا بكشد قومى را كه تو را كشتند! «يا أبَتا مَن لِلنِّساءِ الحاسِراتِ»: پدرجان، كه متوجّه زنان حسرت زده تو مى ‏شود؟ «ومَن للأرامِلِ المَسبيّات»: وكه پرستكارى(717) مى‏ نمايد زنان بيوه اسير شده را؟ «ومَن للعُيون الباكيات»: وكه غمخوارى مى‏ نمايد چشمهاى گريان را؟ «ومَن لِلضّايِعاتِ الغَريبات»: و كه غمخوارى مى‏ نمايد زنان بى قدر وغريب را؟ «و مَن لِلشّعورِ المَنشوراتِ والجُيوبِ المَشقوقات»: و كه غمخوارى مى ‏نمايد موى‏ هاى پريشان وگريبانهاى پاره شده را؟ «وا خَيبتاهُ يا أبَتا مِن بعدِكَ واغُربَتاه»: پدرجان، بعد از تو واى بر نااميدى و غريبى ما! «يالَيتَني كنتُ لَكَ الفداءُ وقَبل هذا اليَوم عمياءَ لَيتَني وُسِّدْتُ الثّرى ولا أرى شَيبَكَ مُخضَّباً بالدِّماء»: پدرجان، كان من ‏فداى تو مى‏ شدم و كاش كور و نابينا مى‏ بودم قبل از امروز و كاش مى‏ مردم و در زير خاك مى‏ بودم و نمى ‏ديدم ‏محاسن مبارك تو را به خون خضاب شده.

پس آن مظلومه دهان خود را به دهن مبارك پدر بزرگوار گذاشت و آنقدر گريست كه مدهوش گرديد، چون‏ اهل بيت عليهم السلام آن صغيره را حركت دادند: «فَإذا بِها قَد فارَقَت روحُهَا الدّنيا»: پس ناگاه ديدند كه روح‏ مقدّسش از دنيا مفارقت نموده است و در آشيان قدس، در كنار جدّه‏ اش فاطمه زهرا عليها السلام آراميده، چون آن بى‏ كسان اين حالت را ملاحظه نمودند آواز گريه و زارى بلند كردند و عزاى غم و زارى تجديد نمودند، پس آن‏ دختر سيّد مختار ونبيره(718) ولىّ كردگار، در آن خرابه بى‏ چراغ در شب تاريك بر روى خاك و ريگ بماند، عَلَى ‏الصَّباح(719) به اذن يزيد، آن غريب مزار را در خرابه دفن نمودند(720).

بعضى گفته‏ اند: و شايد اتّفاق افتاده باشد كه در شب دفن آن دختر مظلومه، اهل بيت اطهار عليهم السلام‏ جناب امّ كلثوم را ديدند كه قرار و آرام ندارد و به ناله و ندبه دور خرابه مى‏ گردد و هر چه تسلّى مى ‏دادند آرام ‏نمى ‏يافت، بالاخره از جهت شدّت محنت پرسيدند، گفت: شب گذشته اين مظلومه در سينه من بود، چون بيدارشدم ديدم كه به شدّت گريه مى‏ كند و آرام نمى‏ گيرد، از سببش پرسيدم، گفت: عمّه جان، آيا در اين شهر مانند من ‏يتيم و اسير و دربدر مى‏ باشد؟! مگر ما را مسلمان نمى ‏دانند، و به چه جهت آب و نان را از ما مضايقه مى‏ نمايند وطعام به ما يتيمان نمى ‏دهند؟ اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن ندارم!(721)


716) نالى: ناليدن، به صورت مزيد مؤخّر به دنبال اسم و صفت آيد و حاصل مصدر مركّب تشكيل دهد، از قبيل ضعف‏ نالى....

717) كنايه از پرستارى و مراقبت است.م.

718) نَبيرَه (يا نبيرِه): به معنى فرزندزاده باشد عموماً، و پسرزاده را گويند خصوصاً.

719) عَلَى الصّباح: صبحگاهان، بامدادان.

720) با اندكى تغيير و اختصار اسرار الشهادة: 515.

721) حديث كعبه و كربلا: 151 .

 

منبع: نوشته های چاپ نشدۀ شخصی ص 1522

 

بازدید : 2200
بازديد امروز : 16970
بازديد ديروز : 19532
بازديد کل : 128851232
بازديد کل : 89515593