امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(11) عمار و مالك اشتر در جنگ صفين

(11)

عمار و مالك اشتر در جنگ صفين

تشكيلات فرماندهى آن حضرت را چنين مى‏ يابيم: اشتر نخعى (سواركاران ‏كوفه) ، عمار بن ياسر (پياده نظام كوفه)(305)، سهل بن حنيف انصارى (سواركاران ‏بصره)، قيس بن سعد انصارى و هاشم بن عتبة بن ابى وقاص (پياده نظام بصره) (306) ... اينان اركان سپاه على ‏عليه السلام در جنگ صفين هستند كه جز هاشم بن عتبه (زهره)، قريشى ‏ديگرى در ميانشان حضور ندارد. در حالى كه دو تن از انصار در آن حاضرند و مأموريت مهمى در اختيار دارند كه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مانندش به آنان‏ واگذار نشده است. اما در مقابل تشكيلات معاويه از فرماندهان برجسته قبيله‏ هاى‏ شام، از جمله عمروبن عاص، يكى از مشهورترين رهبران فتوحات اسلامى، تشكيل‏ شده است. عمرو همانى است كه پس از عزل از ولايت شام نسبت به عثمان دگرگون‏ شد و مدينه را به سوى يك از روستاهاى فلسطين ترك كرد و از هر جا كه گذشت و درهر مكانى كه رحل اقامت گزيد، مردم را ضد عثمان برانگيخت(307). اين پيش از آن‏است كه معاويه او را فرا خواند و مجدداً به صحنه بازگرداند. اگر روايت منقرى كه‏ ذكر آن رفت درست بوده و عمار فرمانده سوار نظام در سپاه على‏ عليه السلام باشد(308)، بدان ‏معناست كه به جنگ درآمده و يا حداقل در بخشى از جنگ حضور داشته است. و دربرابر جنگجويى متبحر (عمرو بن عاص) كه به گفته تاريخ طبرى با استناد به ابى‏ مخنف، فرمانده همه سپاه سواره نظام شام بود، قرار گرفته است(309). در اين روايت ‏مطالبى آمده كه در روال پرداختن به يكى از صحنه‏ هاى جنگ نكته قبلى را تاييد مى ‏كند: «روز سوم عمار بن ياسر حركت كرد، و عمرو بن عاص به رويش درآمد، آن‏ دو به شدت با هم جنگيدند»(310). اين صحنه شاهد خطبه عمار بود كه مردم عراق را به‏ جهاد عليه كسانى تشويق كرد كه: «نور خدا را فراموش مى‏ كنند و دشمنان خداى‏ عزوجل را يارى مى ‏دهند»(311).

در اين روايت با عمار سخنور آشنا مى ‏شويم كه در فن سخنورى تبحّر دارد وعبارات را به گونه اى برمى ‏گزيند كه دل مى ‏برد و روحِ معنويت مستحكم مى‏ سازد؛ علاوه بر آنكه به آگاه ‏سازى جنگجويان مى ‏پردازد. زيرا هنوز از حقيقت جنگ و علل ‏اصولى آن ناآگاه بودند. در اين مورد خطبه ‏اى به وى منسوب است كه نصر بن مزاحم (منقرى) آن را روايت كرده و عمار در آن معاويه و يارانش را به سوء استفاده از خون‏ عثمان و گمراه كردن مردم متهم مى ‏سازد:

«سوگند به خدا، گمان نمى‏ كنم كه آنان خونخواه وى باشند ... ولى اين مردم‏ طعم دنيا را چشيده و آن را بر دل خوش داشته و گوارا يافته ‏اند. و مى ‏دانند كه‏ اگر (صاحب) حق بر آنان چيره شود، جلوى خور و خوراكشان را گرفته و ازآنچه بدان شيفتگى يافتند بازشان مى ‏دارد. اين گروه سابقه ‏اى در اسلام‏ نداشته ‏اند تا به وسيله آن شايستگى فرمانبرى و ولايت يابند. پيروانشان رافريب دادند و گفتند كه امام ما مظلوم كشته شد تا از اين راه جبار و پادشاه‏ گردند. اين نيرنگى است كه با آن به آنچه مى ‏بييد دست يافته ‏اند...» (312)

عمار آن پير مجاهد، به خوبى راه را مى ‏شناسد و در چنته خود غير از آن چيز ديگرى ندارد كه از ميان «بيت نبوت» و «خانه شهادت» به ارث برده است.

ديگر وقت بسيارى نمانده، پيرى كه با نود سال عمر خويش در جبهه شعله ‏ور روان است، آرام نمی ‏گيرد و درنگ روا نمى‏ دارد. و از موجبات نگرانى، هراس ‏نمى‏ يابد. همانا نيرنگ را حس كرد و پيش از آنكه گامهايش در مسير تحكيم پايه‏ هاى‏ حق به پايان رسد، آن را بيان داشت.عمار در حالى به كاروان شهداى بزرگ اسلام‏ پيوست كه رنج و اندوهش به اوج خود رسيده بود. او ويران شدن ساخته‏ اى را مى ‏ديد كه خود در بالا بردن ديواره عظيمش بر ويرانه شرك و ظلم و استثمار نقش برجسته ‏اى‏ ايفا كرده بود. و در اندوخته ‏اش چيزى جز آخرين گزينه وجود ندارد. و شايد آن ‏لحظه را دريافت و - بنا به روايت ابومخنف - در حالى كه غرق در مناجات خالقش بود به سوى آن قوم ظالم شد؛ گويى كه از اين فتنه ‏ها و شرارت خطرهايى كه اسلام را تهديد مى ‏كند، به او شكوه مى ‏برد:

«بارخدايا تو مى ‏دانى كه اگر بدانم خشنودى تو در اين است كه خود را در اين‏ دريا - رودخانه - بيفكنم چنين كنم؛ بارخدايا تو آگاهى كه اگر بدانم رضاى تودر آن است كه پيكان شمشيرم را در سينه ‏ام گذاشته آنگاه بر روى آن خم شوم ‏تا از پشتم بيرون شود، چنان كنم؛ به درستى كه امروز كارى كه براى تو خشنودكننده ‏تر از جهاد با اين گروه فاسق باشد، نمى ‏شناسم و اگر كارى ‏رضايت ‏بخش‏تر از آن براى تو مى ‏شناختم از عمل به آن فروگذار نبودم.»(313)

سينه عمار تنگى گرفت و بيش از آن انتظار نمى ‏توانست؛ پس به سوى بيرقدار(314)سپاه رفت و تشويق ‏كنان و شورآور گفت:

«اى هاشم - بن عتبة بن ابى وقّاص - پيش بتاز كه فردوس زير سايه شمشيرها و مرگ در كنار نيزه‏ ها قرار دارد، و همانا درهاى آسمان گشوده شد ...»(315)

اين روايت در ادامه مى ‏گويد: آن دو به سوى دشمن برخاستند و ديگر بازنگشتند(316).  ولى كشته ‏شدن عمار طنينى داشت كه براى صاحبش نبود، به ويژه كه‏ همچنان حديثى از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى‏ شد كه عمار را گروهى ستمكار خواهند كشت(317). چه اين سخن «حديث» صحيح بوده و يا از نقل قولهاى متواتر باشد؛ همانا مرگ عمار، با صدمه ‏اى كه حتى در صفوف دشمنانش برجاى گذاشت، از اين مقوله‏ جدا نبود(318).

بنا به روايت واقدى: «آفتاب در آستانه غروب بود كه عمار رو به سوى كارزار گذاشت و در حالى به آ‏خرين پيكار خود پرداخت كه ارتعاش صداى لرزانش انبوه‏ سپاه را مى ‏شكست، پيش از آنكه در خون خويش بغلتد و بر زمين افتد. - با به روايت‏ تاريخ - مردى كه «ابو غاديه مزنى» نام داشت، در كمينش نشسته ونيزه به سويش ‏افكند. وقتى بر زمين افتاد، فرد ديگرى در رسيد و سرش را از تن جدا ساخت»(319). دريكى از روايتها آمده است كه عمرو بن عاص به كشته شدن عمار اعتراض كرد، ولى‏ معاويه در پاسخ، آن را چنين توجيه نمود: «هر كه عمار را به جنگ آورد او را كشت»(320). اين سخن با توجيهى كه پيش از آن در مورد كشته شدن عثمان، گفته بود

 تفاوت نداشت. و همواره فرصت براى دنين اتهاماتى و جعل مطالب به اين ‏صورت و جنگ با طرف مقابل به وسيله سلاح خود او وجود دارد. و در نتيجه كشته‏ شدن عمار، معاويه را با مشكل و تنگنا مواجه نساخت و چه بسا در همان حين براى ‏كشتن هر صحابى ديگر و يا هر كسى كه در برابر او قرار گيرد و مانع از تحقق آرزويش ‏شود برنامه ‏ريزى مى ‏كرد.

ولى كشته شدن عمار تأثير بسيار دردآورى بر امام على ابن ابى طالب ‏عليه السلام داشت‏ زيرا كه تصوير اين موقعيت بسيار دشوار برايش روشنتر گرديد. در آن هنگام اسلام‏ صرفاً به ابزارى براى حكومت تبديل شده بود؛ پس از آنكه حكومت جزئى از حركت ‏رسالت و وسيله بيان برنامه ارزشى آن در مورد حق، عدالت، آزادى و گذشت بود.چند ماه بعد قطب بزرگ ديگر ياران على ‏عليه السلام يعنى اشتر نخعى كشته شد كه باز معاويه‏ در پس آن قرار داشت.(321) او از صحابه و پيشتازان نخستين اسلام نبود ولى عميقاً در آن ذوب شده بود و خيل زود به اتخاذ موضع مخالف با انحرافات، در آغاز دهه سوم‏ هجرى، روى آورد. و پس از انقلاب عليه عثمان از انديشه‏ هاى على‏ عليه السلام تأثير پذيرفت، و تا هنگام مرگش كه در راه عزيمت به انجام مأموريت در مصر صورت ‏گرفت، ملازم آن حضرت بود.

معاويه در انتظار خبر مرگ اشتر كه مهمترين و خطرناك‏ ترين ياران على‏ عليه السلام در آن ‏زمان به شمار مى‏ رفت، نشسته بود و بلافاصله پس از دريافت آن، در حالى كه غرورپيروزى بر او غالب شده بود گفت: «على ‏عليه السلام را دو دست بود. يكى در جنگ صفين‏ قطع گرديد - عمار بن ياسر - و ديگرى امروز بريده شد - اشتر نخعى - »(322).

عمار به هنگام شهادت نود و يك و يا نود و چهار سال داشت(323).(324)


305) منقرى اين مطالب را بر عكس نقل كرده است؛ وقعة صفين، ص 205.

306) ابراهيم بيضون، الحجاز والدولة الإسلامية، صص 229 - 230.

307) ابن اثير، همان، ج 3، ص 163.

308) منقرى، همان، ص 205.

309) طبرى، همان، ج 5، ص 12؛ هشام جعيط، همان، ص 199.

310) طبرى، همان، ص 12.

311) همان.

312) منقرى، همان، ص 319.

313) طبرى همان، ص 38.

314) منقرى، همان، ص 205؛ طبرى، همان، ص 38.

315) همان، ج 7، ص 41.

316) همان.

317) ابن سعد، همان، ج 3، ص 259، طبرى همان، ج 5، ص 41.

318) همان.

319) عمار در ماه صفر سال 37 هجرى كشته شد. ابن سعد، همان، ص 258.

320) طبرى، همان، ص 41.

321) ابن اثير، همان، ص 353.

322) طبرى همان، ج 17، ص 96.

323) ابن سعد، همان، ج 3، ص 259.

324) رفتارشناسى امام على‏ عليه السلام در آيينه تاريخ: 217.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

بازدید : 2202
بازديد امروز : 11771
بازديد ديروز : 23196
بازديد کل : 127618675
بازديد کل : 88881356