امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(3) سليمان و وصيّت او به عمر بن عبدالعزيز

(3)

سليمان و وصيّت او به عمر بن عبدالعزيز

سليمان پرخور بود چنانكه سيرى نداشت و زيبا و فصيح بود، مردى بلندبالا وسفيد اندام و كم جثّه بود و موى سفيد پيدا نكرد و او است كه خود را در آئينه ديد وگفت: منم پادشاه جوان.

   پس هفته‏ اى نگذشت كه مرد و مرگش در صفر سال 99 بود، و به عمر بن‏ عبدالعزيز وصيّت ‏نامه ‏اى نوشت و اهل بيت خود را فراخواند و گفت: براى آن كه دراين نوشته است، بيعت كنيد. پس بيعت كردند. و نوشته را به رجاء بن حيوه سپرد و رجاء آنان را در مسجد دابق فراهم ساخت و هر كس را از خاندان سليمان در آنجا بود فراخواند و گفت: بيعت كنيد.

   گفتند: ما يك بار بيعت كرده ‏ايم.

   گفت: با كسى كه در اين نوشته است بيعت كنيد. پس بيعت كردند و چون فارغ‏ شد، گفت: برخيزيد كه خليفه شما مرد. و نوشته را خواند و چون به نام عمر بن ‏العزيز رسيد، هشام گفت: نه به خدا قسم؛ بيعت نمى ‏كنم.

   رجاء بن حيوه گفت: در اين صورت گردنت را مى ‏زنم. و بازوى عمر را گرفت و او را بر منبر نشانيد و چون از بيعت فارغ شدند سليمان را دفن كردند و عمر بن‏عبدالعزيز و سه نفر از فرزندان سليمان به قبر وى داخل شدند و چون او را گرفتند، روى دست ايشان به حركت آمد. پس فرزندان سليمان گفتند: به پروردگار كعبه‏ سوگند كه پدر ما زنده شد.

   عمر گفت: بلكه به پروردگار كعبه قسم كه پدرتان زود به عقوبت رسيد. و بعضى‏ بدگويان عمر مى ‏گفتند كه او سليمان را زنده دفن كرد.(1464)


1464) تاريخ يعقوبى: 259/2.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

بازدید : 2099
بازديد امروز : 2481
بازديد ديروز : 23196
بازديد کل : 127600096
بازديد کل : 88872067