امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(5) لباس سليمان بن عبدالملك

(5)

لباس سليمان بن عبدالملك

   منقرى از عتبى، از اسحاق بن ابراهيم بن صباح بن مروان - اين اسحاق از سرزمين ‏بلقاى شام بود و وابسته بنى ‏اميّه بود و اخبار بنى ‏اميّه را حفظ داشت - گويد: سليمان درايّام خلافت خويش لباسى پوشيد كه آن را پسنديد و عطر زد، آنگاه صندوقى را كه‏ عمامه در آن بود بخواست و آئينه ‏اى به دست داشت و عمامه‏ ها را يكايك بر سرگذاشت تا از يكى راضى شد و رشته‏ هاى آن را بياويخت و عصائى برگرفت و به منبررفت، و به اطراف لباس خود مى‏ نگريست و چون خطبه ‏اى را كه مى ‏خواست ‏بخواند، از خودش راضى شد و گفت: من پادشاه جوان بامهابت بخشنده ‏ام.

   پس از آن يكى از كنيزانش كه محبوب وى بود پيش او آمد، وليد به او گفت: اميرمؤمنان را چگونه مى ‏بينى؟!

   گفت: اگر گفته شاعر نبود آرزوى دل و روشنى چشم بود.

   گفت: شاعر چه گفته؟

   گفت: شاعر گويد: «چه خوب چيزى هستى اگر باقى مى ماندى، ولى انسان بقا ندارد، خدا داند كه هيچ نگرانى از تو نداريم جز اينكه فانى هستى».

   اشك به چشمان سليمان آمد و گريه‏ كنان ميان مردم آمد و چون از خطبه و نماز فراغت يافت كنيز را بخواست و گفت: چرا آن سخنان را با امير مؤمنان! بگفتى؟

   كنيز گفت: به خدا امروز امير مؤمنان را نديده‏ ام و پيش او نيامده ‏ام!

   سليمان تعجّب كرد و سرپرست كنيزكان را بخواست و او نيز سخن كنيز را تصديق كرد.

   سليمان سخت بترسيد و آشفته شد و از آن پس جز اندكى نزيست و وفات كرد.(1950)


1950) مروج الذهب: 179/2.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

بازدید : 2050
بازديد امروز : 5169
بازديد ديروز : 24593
بازديد کل : 128788588
بازديد کل : 89484259