امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(2) حملۀ مغول به بغداد

(2)

حملۀ مغول به بغداد

   مستعصم باللَّه با وجود ديندارى و توسّل به مذهب اهل سنّت و جماعت، مردى ضعيف، ناآگاه و بى‏ تدبير بود و از هشيارى بهره ‏اى ‏نداشت.(315) او معتقد بود كه سرنوشت مغول‏ها همانند سلجوقيان و آل بويه نابودى است و خلافت عبّاسى تا روز قيامت دوام خواهد يافت.(316) درحالى‏كه از زمان ورود مغول به خراسان رويارويى با آن‏ها بر مستعصم واجب بود و او بايد پيش از آنكه مغولان در خانه ‏اش با او درگير شوند به پا مى‏ خواست، امّا بيهوده به نيروى معنوى خلافت در بغداد اعتماد مى ‏كرد و مى‏ گفت: «بغداد مرا بس است، آن‏ها بغداد را براى من زياد نمى‏ دانند، به ويژه اگر بدانند كه من از ساير شهرها به نفع آن‏ها صرف‏ نظر كرده‏ ام. آن‏ها به من حمله نخواهند كرد؛ زيرا خواهند ديد كه من در خانه خود اقامت‏ گزيده ‏ام».(317)

   خليفه فراموش كرده بود كه بغداد روزهاى پايانى زندگى خود را مى‏ گذراند. در تابستان 1256 / 654 سيل بزرگى بغداد را فراگرفت.(318) فتنه‏ هاى مذهبى نيز ميان سنّى و شيعه مطابق معمول ادامه داشت و آخرين فتنه در سال 1257 / 655 بود كه بارگاه امام موسى كاظم‏ عليه السلام به دست ‏ابوبكر پسر مستعصم ويران و غارت شد. به همين دليل برخى از شيعيان و از جمله «مؤيّد الدين بن علقمى» وزير شيعى، پنهانى با مغول‏ها رابطه‏ برقرار كردند و به طمع برپا كردن خلافت شيعى تحت سلطه مغول، به همكارى با هولاكو براى ورود به بغداد و تسلّط بر خلافت عبّاسى‏ پرداختند.

   در رمضان 1257 / 655 هولاكو پيكى را با نامه‏ اى براى مستعصم خليفه عبّاسى فرستاد. او در نامه حاكميّتى را خواسته بود كه خلافت پيش ازآن داشت و خلفاى عبّاسى در مقابل ابقا بر ولايت، لشكر و رعايا آن را به پادشاهان بويهى و سلجوقى بخشيده بودند. در نامه آمده است:(319) «همانا از زبان خاصّ و عام به سمع شما رسيده باشد كه از عهد چنگيزخان تا امروز از لشكر مغول بر عالم و عالميان چه رفته است و با خاندان‏ خوارزمشاهيّه و سلجوقيّه و ملوك ديالمه و اتابكان و غير ايشان كه خداوندانِ باعظمت و شوكت بودند، چه مايه اذلال رفت، به قوت خداى قديم. ودرِ بغداد به هيچ يك از آن طوايف بسته نبود و در آنجا تختگاه داشتند با وجود قدرت و توانايى كه ما راست، چگونه بر ما بسته شود... هر آينه چون‏فرمان ما برد، ما را واجب نباشد كينه ورزيدن و ولايت و لشكر و رعيّت به وى بماند... و چون من از سر خشم لشكر به بغداد كشم، اگر تو برآسمان يا در زمين پنهان شوى...»

   مستعصم خليفه عبّاسى، هرچند دير، امّا بالأخره يقين كرد كه هدف هولاكو رسيدن به قدرت در سايه تسلّط معنوى خلافت عبّاسى نيست؛زيرا مغول‏ها بت‏ پرست بوده و اساساً ايمانى به خلافت ندارند بلكه هدف واقعى آن‏ها پيروزى بر اين خلافت است. بدين دليل خليفه نيز به تهديد و ترساندن متوسّل شد، به اين اميد كه هولاكو را از ورود به بغداد بازدارد. با وجود اينكه سپاه عبّاسيان بيش از بيست هزار نفر نبود، امّا خليفه معتقد بود كه همه اميران به ويژه ايّوبيانِ شام و مماليك مصر در كنار او مى‏ ايستند و براى او لشكرى حدود يكصد و بيست هزار نفر مهيّا مى ‏كنند. او بانامه‏اى پر از تهديد و ترساندن، به نامه هولاكو پاسخ داد و نامه‏اى شبيه به نامه هولاكو فرستاد كه تهديد و ترساندن بيش از آن متصوّر نيست. در نامه ‏او آمده بود:

   «اى جوان نورسيده و تمنّى عمر اندك كرده و به مساعدت و اقبال دو روزه، خود را بر همه عالم غالب و محيط ديده و فرمان خود را قضاى مبرم، امر محكم دانسته، ز من چيزى كه نيابى چرا مى ‏جويى؟

   همانا شاهزاده نمى ‏داند كه از خاور تا باختر، از شاه تا گدا، از پير تا برنا، كه خداپرست و ديندارند، تمامت بنده اين درگاهند و سپاه من. وچون اشارت كنم تا پراكندگان جمع شوند، بيشترى كار ايران بسازم و از ايران روى به كشور توران آرم و هر كس را در محلّ خود قرار دهم،... ومن جوينده كين و خريدار آزرم مردم نيستم... يكدل و يكزبانيم و اگر تو همچو من تخم دوستى مى ‏كاشتى، با خندق و بارو و بندگان من چه كار داشتى. راه دوستى سير و با خراسان گرد و اگر سر نبرد و جنگ دارى

درنگى مباش و به پوزش مياى

گرت رأى جنگست، يكدم بجاى

سوار و پياده هزاران هزار

مرا هست شايسته كارزار

   كه به وقت كين توختن، از آب دريا گرد برانگيزند.»(320)

   به دنبال موضعگيرى خليفه عبّاسى، هولاكو ناچار شد آخرين هشدار خود را به همراه فرستادگان خليفه عبّاسى بفرستد.(321) پس از آن ‏دستور داد كه سپاهيان مغول از چند منطقه به سوى بغداد حركت كنند. هولاكو از راه كرمان و حلوان به همدان و از آنجا به دجله رفت. «كتبوقا» مشهورترين فرمانده او نيز از راه لرستان و خوزستان راهى بغداد شد.

   هولاكو به گردآورى لشكرى بزرگ، متشكّل از دويست هزار نفر و همچنين ايجاد پادگانى در سمت شرقى پشت بغداد اكتفا نكرد بلكه ازبرخى اميران ايّوبى، به ويژه بدرالدين لؤلؤ، حاكم موصل دلجويى كرد. او از اختلاف مذهبى داخل بغداد به ويژه در مقرّ خلافت نيز استفاده كرد. اختلاف شديدى ميان دواتدار صغير مجاهد الدين آيبك «سنى» كه سليمان شاه بن برجم ابوايى با پيشنهاد حمله و جنگ با مغولان و كشتار آنان، اورا تأييد مى‏ كرد با مؤيّدالدين ابن علقمى وزير «شيعه» وجود داشت كه به طور مخفيانه با مغولان رابطه برقرار كرد و به تسليم شدن و گشودن ‏دروازه‏ هاى بغداد(322) مانند آل بويه و سلاجقه علاقمند بود.

   در حقيقت هدف مغول كاملاً با هدف آل بويه و سلجوقيان تفاوت داشت. نامه‏اى كه هولاكو براى خليفه عبّاسى فرستاد و از او به شيوه كسانى‏ كه پيش از او بودند قدرت و نفوذ درخواست كرد، نيرنگ و فريبى بيش نبود؛ زيرا هدف مغول تسلّط بر خلافت عبّاسى بود، خلافتى كه در مورددين و آداب و رسوم شباهتى به مغولان نداشت.

   رويارويى ميان مغول و عبّاسيان جنگى نابرابر بود كه سپاهيان بغداد شكست خوردند و دوازده هزار نفر در نبرد كشته شدند و بقيّه پا به فرارگذاشتند كه پيشاپيش همه، مجاهدالدين آيبك و سليمان شاه بودند.

   در روز شنبه 22 محرّم 1258 / 656 هولاكو فرمان محاصره بغداد را داد، در حالى‏كه خواهان خروج مجاهدالدين آيبك و سليمان شاه ويارانشان براى تبعيد به مصر و شام بود. اين دو ناچار فرمان خليفه‏ اى را پذيرفتند كه خود مجبور به اجراى دستور هولاكو بود. به همراه اين دو،هفتصد نفر از خويشان و يارانشان نيز خارج شدند كه همگى در 2 صفر 8 / 656 فوريه 1258 كشته شدند و سرهاى سليمان شاه و دواتدار صغير وتاج الدين پس دواتدار كبير نزد ملك رحيم بدرالدين لؤلؤ حاكم موصل فرستاده شد تا آن‏ها را بر ديوارهاى شهر خود بياويزد.(323) مؤيّد الدين بن‏علقمى وزير توانست خليفه عبّاسى را راضى كند تا به ديدار با هولاكو كه به او وعده امان داده بود، برود.

   در روز يكشنبه 4 صفر 10 / 656 فوريّه 1258 مستعصم همراه با هزار و دويست نفر از دانشمندان و سرشناسان پايتخت از بغداد خارج شدو چون به اردوگاه هولاكو رسيدند، همگى دستگير و جز خليفه همگى كشته شدند.(324) گفته‏اند كه خليفه با سه پسرش از بغداد خارج شد.هولاكو با او به ملاطفت برخورد كرد(325) و از او خواست كه به اهالى بغداد ندا دهد كه سلاح‏هاى خود را بيندازند و براى سرشمارى بيرون بيايند. امّا نصيب كسانى كه از شهر خارج شدند كشته شدن بود، در حالى كه خليفه و فرزندانش زنده ماندند.

   در روز چهارشنبه 7 صفر 13 / 656 فوريّه 1258 مغولان از شرق و غرب به بغداد حمله كردند و چهل روز شهر را بر خود مباح دانستند، به‏ طورى كه مساجد را براى دست يافتن به گنبدهايى طلايى آنها و همچنين آرامگاه امام موسى كاظم‏ عليه السلام و قبور خلفا در رصافه و قصرها را ويران‏ كردند. آنان قتل‏ عام ‏هايى به راه انداختند كه تعداد كشته ‏شدگان به هشتاد هزار نفر رسيد(326) و فقط كسانى كه در چاه يا قنات يا قبرى پنهان شدند، نجات يافتند امّا اين افراد نيز پس از خروج مغول، گرفتار وباى سختى شدند و مردند.(327)

   روايات درباره كشته شدن مستعصم متفاوت است. گفته شده كه هولاكو دستور داد او را خفه كنند، گفته ‏اند كه او را در رود دجله غرق ‏نمودند. در نظريّه‏ اى كه بر ديگر نظريّات برترى دارد گفته شده است كه هولاكو فرمان داد او را در جولق (كيسه يا جوالى) قرار دهند و زير پاى ‏اسبان لگدمال كنند و به رسم مغول او را در محلّ نامعلومى دفن كردند.(328)

   امّا بى‏شك مستعصم در روز چهارشنبه 14 صفر 20 / 656 فوريه 1258 پس از اينكه هولاكو را بر گنجينه‏ هاى عبّاسيان كه طى 5 سده (656- 132) جمع شده بود(329) راهنمايى كرد، كشته شد.(330) گنجينه‏ ها را به صورت تپّه كنار خيمه خان جمع كردند. علاوه بر جواهر و سنگ‏هاى ‏قيمتى، بيشتر آن‏ها شمشيرهايى طلايى بود كه هر يك بيش از صد مثقال وزن داشت.

   بر اين اساس، نمى ‏توان مسئوليّت خلفاى عبّاسى، به ويژه مستعصم آخرين خليفه را در حفاظت از بغداد انكار كرد.(331)


315) ابن شاكر كتبى، فوات الوفيات، ج 1 ص 496.

316) رشيدالدين، جامع التواريخ، (تاريخ مغول، هولاكو) م 2، ج 1 ص 275.

317) ابن العبرى، تاريخ مختصر الدول، ص 255.

318) رشيدالدين، جامع التواريخ، (تاريخ مغول، هولاكو) م 2، ج 1 ص 262.

319) متن نامه هولاكو در پيوست شماره 1 به نقل از رشيدالدين، جامع التواريخ، (تاريخ مغول، هولاكو) آمده‏ است.

320) متن نامه خليفه مستعصم در پيوست به نقل از جامع التوايخ آمده است.

321) رشيد الدين، جامع التواريخ (تاريخ مغول – هولاكو) م2، ج 1، ص 271.

322) جوينى، تاريخ جهانگشاى، ج 2 ص 461.

323) رشيدالدين، (تاريخ مغول - هولاكو) م2، ج 1، ص 290.

324) جوزجانى، طبقات ناصرى، صص 427 و 428.

325) ابن الوردى، تتمّة المختصر فى اخبار بشر، ج 2 ص 196؛ سيوطى، تاريخ خلفا، ص 471.

326) الذهبى، دول الإسلام، ج 2 ص 123.

327) ابن كثير، البداية والنهاية، ج 13 ص 203.

328) جوزجانى، طبقات ناصرى، ص 430؛ ابن قوطى، الحوادث الجامعة، ص 327؛ ابوالفداء، المختصر فى‏اخبار البشر، ج 3 ص 203.

329) ابن العبرى، تاريخ مختصر الدول، ص 270 - 272؛ ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر، ج 3 ص 193 و194؛ ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره، ج 7 ص 49 و 50.

330) رشيد الدين، (تاريخ مغول – هولاكو) م 2 ج 1 ص 292.

331) دولت مماليك: 59.

 

منبع: نوشته های چاپ نشدۀ شخصی ص 943

 

 

بازدید : 2231
بازديد امروز : 5917
بازديد ديروز : 19532
بازديد کل : 128829127
بازديد کل : 89504540