امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(3) پایه های چوبین سقیفه

(3)

پایه های چوبین سقیفه

   «سقيفه» سايبانى بوده است كه گاهى انصار در آن جا با يكديگر به گفتگو مى‏ نشستند. پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم گروهى از انصار كه «سعد بن‏ عبادة» بزرگتر آنان بود در آن مكان گرد آمدند و براى ربودن كرسى خلافت و به دست گرفتن زمام حكومت، به صحبت پرداختند.

   اين گفتگو پنهان از عموم مسلمانان انجام شد و نه تنها بنى‏ هاشم و مهاجرين، بلكه انصار نيز همگان از آن اطّلاع و آگاهى نداشتند. مكان كوچكى كه‏ براى اين كار انتخاب كرده بودند - گذشته از دليل‏هاى ديگر - بهترين دليل بر اين واقعيّت است.

   هدف گروهى كه در سقيفه يا سايبان بنى ساعده جمع شده بودند آن بود كه با انتخاب رئيس انصار يعنى «سعد بن عبادة» به حكومت، ديگران را با تهديد يا وعده و تطميع با خود همراه نمايند، و خلافت و جانشينى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را از وصىّ و جانشين آن بزرگوار، يعنى حضرت امير مؤمنان على ‏عليه السلام غصب‏ نمايند.

   گروه زيادى از انصار و مهاجرين در ميان لشكر «اُسامه» و خارج از شهر مدينه بودند.

   رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم «اسامه» را كه جوانى دلاور و با ايمان بود به سركردگى لشكر اسلام انتخاب نمودند و كسانى را كه از ارتش او تخلّف ورزند مورد نفرين قرار دادند.

   ابوبكر، عمر و ابوعبيده جرّاح و عدّه‏ اى ديگر از پيران قوم كه نمى ‏توانستند رهبرى گروه را به عهده بگيرند، تحت فرمان اسامه قرار داشتند.

   ارتش اسامه به خاطر دور بودن از شهر مدينه از شدّت حال رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم خبر نداشتند و نمى ‏دانستند كه آن بزرگوار آخرين روزهاى حيات خود را سپرى مى ‏كنند.

   «عايشه فردى را به نام صهيب به سوى لشكر اسامه فرستاد و گفت: نزد ابوبكر برو و بگو حال پيغمبر به گونه‏ اى است كه اميد خوب شدن در او نيست، باعمر و ابوعبيده و هر كه با شما همراه مى‏ شود، به سوى ما بشتاب؛ و بايد ورودتان به مدينه شبانه و پنهانى باشد. صهيب خبر را به آنان رساند. و ابوبكر،عمر و ابوعبيده شبانه وارد مدينه شدند».(643)

   رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم ظهر روز دوشنبه رحلت نمودند.(644)

   همان روز انصار اجتماع نمودند و سعد بن عبادة را به سوى سقيفه بنى ساعده بردند. چون عمر از اين جريان آگاه شد به ابابكر خبر داد و همراه با ابوعبيده با سرعت خود را به سقيفه رساندند.

   در سقيفه جمعيّت بسيارى از انصار جمع شده بودند و سعد بن عبادة در حالى كه بيمار بود در ميان آنان بود. با پيوستن ابوبكر و عمر و ابوعبيده به آنان، اختلاف در ميان آنان شروع شد.

   انصار مى ‏خواستند فردى از قبيله خود را امير قرار دهند و ابوبكر و عمر در فكر رياست خود بودند.

   ابوبكر و عمر و ابوعبيده هر يك با سخنانى براى به دست آوردن حكومت زمينه‏ چينى كردند.

   در برابر آنان حباب بن منذر كه از طايفه انصار بود سخنرانى كرد و به آنان هشدار داد: دست نگه داريد و به سخنان اين جاهل (عمر) و رفقايش گوش ‏ندهيد؛ حقّ خود را از دست ندهيد و اگر اينان نپذيرفتند يك نفر از ما و يك از آنان امير باشد، آنها را از شهر خود بيرون برانيد و خود بر آنان حكومت كنيد.

   در اين ميان بشير بن سعد كه از بزرگان انصار و رئيس قبيله «اوس» بود سخنانى را ايراد كرد. او از كسانى بود كه صحيفه‏اى را با ابوبكر و عمر و عدّه‏اى ‏ديگر امضا كرده بودند كه حقّ خلافت امير مؤمنان حضرت على‏ عليه السلام را غصب نمايند.

   دو عامل سبب شد كه بشير بن سعد به پشتيبانى از ابوبكر و عمر برخيزد:

   1 - او از امضاء كنندگان صحيفه ملعونه بود كه اساس غصب خلافت و جريان سقيفه است.

   2 - او رئيس قبيله «اوس» بود و سعد بن عبادة رئيس قبيله «خزرج» بود و اين دو قبيله در زمان جاهليّت در جنگ و ستيز بودند و كينه يكديگر را در دل‏ داشتند. وقتى بشير بن سعد ديد، انصار براى برگزيدن سعد بن عبادة اتّفاق دارند، بر او حسد ورزيد و تلاش كرد كه جريان را عليه سعد بن عبادة تمام كند.

   اين دو عامل سبب شد كه او با سخنان خود انصار را راضى كند كه امير آنان از قريش باشد.

   ابوبكر گفت: عمر و ابوعبيده دو پيرمرد قريش هستند با هر كدام كه مى ‏خواهيد بيعت نمائيد. و آن دو به او گفتند: ما قبول نمى‏ كنيم تو دستت را دراز كن‏ تا با تو بيعت كنيم.

   در اين هنگام بشير بن سعد وقت را غنيمت شمرد! و گفت: و من سوّمين شما هستم! و با ابوبكر بيعت كردند!

   قبيله خزرج چون رفتار بشير بن سعد را كه بزرگتر آنان بود، ديدند و ترسيدند اگر با ابوبكر بيعت نكنند سعد بن عبادة رئيس قبيله «اوس» امارت را به‏ دست بگيرد، با ابوبكر بيعت كردند و ازدحام براى بيعت آنان چنان شد كه سعد بن عبادة را لگدمال كردند به طورى كه او فرياد زد: كشتيد مرا. و عمر گفت: بكشيد سعد را، خدا او را بكشد.

   در اين هنگام پسر سعد ريش عمر را گرفت و چيزى نمانده بود كه زد و خورد راه بيفتد ولى ابوبكر عمر را به خوددارى واداشت. سعد به طايفه خود دستور داد: مرا از مكان فتنه ببريد و آنان او را به منزلش رساندند.(645)

 

   1 - بنابر شوراى سقيفه تا وقتى كه خليفه تعيين نشده بود حجّتى بر روى زمين نبوده و تكذيب احاديث «لولا الحجّة» پيش مى‏آيد، زيرا شوراى سقيفه،خلافت ابى بكر را ايجاد و امضاء كرده است نه آنكه خلافت او را كشف نمايد. زيرا بنا بر قول آنها تا قبل از شوراى سقيفه از سوى خدا و پيغمبر كسى به عنوان ‏خليفه معيّن نبوده است و امر به مردم واگذار شده بوده كه هر كس را مى‏ خواهند خودشان او را خليفه پيغمبر قرار دهند.

 

   2 - بنابر شوراى سقيفه طبق عقيده اهل سنّت همه مردمان در آن چند روز بدون خليفه و رهبر بوده‏ اند و هر كس در آن زمان فوت نموده به مرگ جاهليّت‏ مرده است، طبق روايات «من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهليّة». زيرا بنابراين احاديث در هر زمانى امامى وجود دارد كه هر كس در آن زمان ‏وجود دارد بايد آن امام را بشناسد وگرنه به مرگ جاهليّت مى‏ ميرد.

 

   3 - طبق صريح احاديث «من مات ولم يعرف ...» هر كس بميرد و امام خود را نشناسد به مرگ جاهليّت مرده است و طبق ظهور آن احاديث هر كس زنده‏ باشد و امام زمان خود را بشناسد زندگى او عين زندگى مردم عصر جاهليّت است؛ بنابراين همه طبق عقيده اهل سنّت همه مردم در آن ايّام حتّى ابوبكر و عمرو كسانى كه سقيفه را تشكيل دادند، زندگى آن زندگى مردم جاهليّت بوده است.

 

   4 - لازمه اين قول آنست كه در آن چند روز كه جاهليّت بر مردم حاكم بوده از اسلام خبرى نباشد با اينكه طبق صريح فرموده خداوند، اسلام باقى خواهد بود تا «ليظهره على الدين كلّه».

 

   5 - اشكال ديگر آنست كه عدّه‏ اى كه در آن چند روز همچون مردم زمان جاهليّت بودند چگونه توانستند امام و خليفه براى اسلام و مسلمانان تعيين‏ كنند؟ آيا اين خود دليل بر جاهليّت آنان نيست؟

   بنابراين آنان قدرت ولياقت چنين انتخاب و تعيينى را ندارند.

 

   6 - بر فرض خود را لايق اين كار بدانند چون در آن ايّام، طبق لوازم حرف آنان همه از مردم جاهليّت بوده‏ اند، اگر كسى را تعيين كنند، فردى را كه آنان ‏انتخاب نمايند براى حكومت در عصر جاهليّت به درد مى ‏خورد نه براى حكومت در زمان اسلام و مسلمانان، زيرا از اسلام و مسلمانى خبرى نخواهد داشت ولذا عمر بارها گفت: «زنهاى در پشت پرده از عمر اعلم هستند» و ابوبكر مكرّر گفت: «أقليوني ولست بخيركم» «مرا رها كنيد من بهترين شما نيستم».

 

   7 - اعترافات ابوبكر و عمر و امثال آنها دليل بر اشتباهى است كه در سقيفه روى داده است، زيرا اگر سقيفه بهترين فرد را براى حكومت شناخته وتعيين ‏كرده است؛ چرا ابوبكر مى‏ گويد: «أقيلوني ولست بخيركم»، آيا خليفه الهى مى‏ تواند خلافت خدائى را رها كند.

 

   8 - (نتيجه گيرى در پايان بحث):

   بر فرض كه افرادى بتوانند خليفه براى خود تعيين كنند، آن هم با همه اشتباهات و كمبودهايى كه در شناخت امام و خليفه داشته ‏اند آيا از نظر عقل صحيح‏ است كه بيش از هزار سال همه مردم از انتخاب و تعيين آنان پيروى نموده و راه اشتباه آنان را ادامه دهند؟

   زيرا با توجّه به آن كه تعيين خليفه با تعيين سلطان و پادشاه فرق كلّى دارد، زيرا قوانينى كه سلطان دستور مى‏ دهد بيشتر محدود به زمان و مكان حكومت ‏وى مى‏ باشد امّا خليفه دستوراتى را كه انجام مى ‏دهد براى همه مردم مى ‏باشد چه آنكه در زمان او هستند و يا كسانى كه پس از وى زندگى مى‏كنند آيا صحيح‏ است چند نفر جمع شوند و در مقدّرات همه انسان‏ها و نسل‏ها دخالت كنند؟ آيا هنوز مردم بايد به بدعت‏هاى ابوبكر و عمر و آنچه آنان به عنوان حكم شرعى‏ گفته ‏اند عمل نمايند؟!

 

   9 - در ميان يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبرى كه آمده‏ اند يكى از آنان تعيين وصّى خود را به مردم واگذار نموده و خودشان هيچكس را به عنوان‏ وصّى انتخاب ننموده‏ اند؟ بلأخصّ كه اديان گذشته و پيغمبران سلف هر كدام در محدوده ‏اى خاصّ از زمان نبوّت و پيامبرى آنان ادامه داشته است و به خلاف‏ نبوّت پيامبر كه منسوخ شدنى نيست و تا قيام قيامت ادامه خواهد داشت.

   بنابراين اگر مردم لياقت تعيين وصى را براى مدّت محدود ندارند و در گذشته هميشه خود پيامبران جانشينان خود را تعيين مى‏نمودند چگونه مى‏ توان ‏گفت، لياقت تعيين وصى را تا قيام قيامت خواهند داشت.

 

   10 - تعيين خليفه وظيفه حاكم است يا مردم؟

   اگر تعيين خليفه وظيفه مردم است، مردم بايد با بينش و آينده‏ نگرى با يكديگر به مشورت بنشينند و بهترين فردى را كه مى ‏شناسند، انتخاب كنند؛ اگر اين كار به عهده مردم است و آنان وظيفه دارند براى تعيين ‏خليفه شورا تشكيل داده و باهم مشورت كنند، چرا ابوبكر از تشكيل شورا پس از خود، جلوگيرى كرد و عمر را به عنوان خليفه معيّن نمود.

   بنابراين اگر تعيين خليفه با شورا است پس ابى بكر در معيّن كردن عمر به عنوان خلافت، اشتباه كرده است. و اگر تعيين خليفه با شورا و مشورت مردم ‏نيست و حاكم قبلى بايد آن را تعيين كند، پس بايد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم خليفه خود را تعيين كنند، نه شوراى سقيفه.

 

   11 - كسانى كه در شورا شركت مى ‏كنند آيا بايد تعداد خاصّى و افراد مخصوصى باشند يا همه مردم بايد در شورا شركت كنند؟ اگر لازم است همه درشورا شركت كنند كه در سقيفه چنين نبوده است و نه تنها مردم در شهرها و آبادى ‏هاى غير مدينه بلكه بسيارى از مردم مدينه نيز از تشكيل شورا بى ‏خبر بودند. و اگر بايد افراد خاصّى شورا را تشكيل دهند، اين گروه خاصّ را چه كسى بايد تعيين كند خدا يا مردم؟ و در هر دو صورت افرادى كه در سقيفه شركت ‏كردند نه خداوند آنان را براى اين كار تعيين كرده بود و نه ميليون‏ها مسلمانى كه در آن زمان در شهر و آبادى‏هاى گوناگون زندگى مى‏ كردند، بنابراين‏ انسان‏ هاى آزاده چگونه مى‏ توانند از چنين شورايى پيروى كنند؟

   بنا به آمارى كه «گوستاولوبون» در كتاب «تاريخ اسلام و عرب» نوشته است در زمان رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم حدود هفت ميليون نفر مسلمان در مكّه ومدينه و ديگر شهرها و روستاها زندگى مى ‏كردند، با توجّه به چگونگى وسائل رفت و آمد و ارتباط در آن زمان آيا ابوبكر كانديد هفت ميليون نفر مسلمان ‏بود، چگونه هفت ميليون نفر در زير يك سايبان به نام «سقيفه بنى ساعده» به مشورت با يكديگر نشستند؟! آيا يك سايه‏ بان براى نشستن چند نفر گنجايش ‏داشته است؟!

   به اين نكته توجّه داشته باشيد كه همه علماء اهل سنّت قبول دارند كه كار انتخاب ابوبكر به خلافت در سقيفه تمام شد و همان جا عدّه‏ اى با او بيعت‏ كردند. آيا تعداد آنان كه او را در سقيفه انتخاب كردند و آنان كه در آن جا با او بيعت كردند چند نفر بودند؟

   نكته جالب توجّه اينست كه تعدادى از افرادى كه در آن سايبان بودند به مخالفت با خلافت ابوبكر برخاستند. آن‏ها سعد بن ساعده و بعضى از طرفداران او بودند كه در فكر زمامدارى سعد بودند.

   حال توجّه كنيد كه تعداد همه مخالفين و موافقين بيعت با ابوبكر كه در سايه ‏بان جمع شده بودند چند نفر بوده است؟!

 

   12 - پيروان مكتب وحى دليل‏هاى متقن و فراوانى از كتاب‏هاى خود و كتب اهل سنّت براى اثبات خلافت حضرت علىّ بن ابى طالب ‏عليه السلام و سفارش ‏رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به پيروى از آن بزرگوار ذكر نموده‏ اند. اگر شورا حقيقت دارد و يك مسئله دينى است چرا حتّى يك بار پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم مردم راسفارش به شورا درباره تعيين خليفه بعد از خود نفرمودند. و چرا افرادى كه در سقيفه جمع شده بودند مانند سعد بن عبادة و طرفدارانش و ابوبكر و عمر وطرفدارانشان هيچ كدام نه تصريح و نه اشاره به سفارش پيغمبر راجع به مسئله شورا نكردند؟

   صدها حديث و روايت درباره تعداد اوصياء رسول خدا عليهم السلام است كه دوازده نفرند و بسيارى از آن روايات را بزرگان اهل سنّت در كتاب‏هاى خود نقل‏كرده‏اند چگونه با شورا سازگار است؟

 

   13 - اشكال ديگر:

   اگر شورا به اتّكاء آراء عمومى بوده و تحزّب و حزب گرايى در آن وجود نداشته و گروهى خاصّ با اهدافى مخصوص، آن را به وجود نياوردند چرا شورا رادر سقيفه بنى ساعده بدون آن كه قبل از آن اعلام عمومى نمايند تشكيل دادند و آن را در مسجد پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم كه عموم افراد بتوانند در آن شركت كنند قرار ندادند؟ آيا تشكيل شورا در سقيفه بدون آگاهى عموم دليل بر آن نيست كه عموم مسلمانان آن زمان، از تشكيل آن بى‏ خبر بودند؟ آيا عموم مسلمانان‏ مى ‏توانستند در يك مكان كوچك جاى بگيرند؟!

   چرا قبل از آن كه انصار در سقيفه اجتماع كنند، تشكيل شورا را به اطّلاع مهاجرين و بنى‏ هاشم نرساندند؟

   چرا وقتى كه ابوبكر و عمر از اجتماع انصار در سقيفه خبردار شدند، بنى‏هاشم و ساير مهاجرين را مطّلع نساختند؟ آيا اين گونه اجتماع، يك رأى گيرى‏ عمومى و احترام به عقيده و رأى همگان است؟

   به نظر شما آيا جريان سقيفه با چگونگى آن كه به آگاهى شما رسانديم، بر اساس آراء عمومى همه مسلمان‏ها بوده است يا حزب گرايى و مخصوص‏ عدّه‏ اى محدود بوده است؟

 

   14 - اشكال ديگر:

   اگر تشكيل چنين شورايى لازم بود چرا پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در آخرين روزهاى زندگى خويش ابوبكر و عمر و ديگران را به فرماندهى اُسامه به جنگ‏ فرستادند اگر در آخرين روزهاى عمر پيغمبر اكرم وجود اين گونه افراد در مدينه براى تشكيل شورا (به عقيده اهل سنّت) لازم بود چرا پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم‏تلاش مى‏نمودند آنان در مدينه نباشند؟ آيا مخالفت و عصيان آنان و بازگشتن آنان به مدينه، دليل بر نقشه‏ هاى پنهانى آنان نيست؟

   اگر ابوبكر و عمر برتر از ديگران بودند چرا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اسامه را فرمانده آن‏ها قرار دادند؟ چرا متخلّفين از لشكر اسامه را نفرين كردند؟ چرا آنان‏ تخلّف ورزيده و لشكر اسامه را رها كردند؟

 

   15 - اگر تشكيل شورا به دستور يا به اشاره پيغمبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم يا لا اقل با رضايت آن حضرت بوده است چرا شورا را در حيات پيغمبر اكرم و در آخرين‏ روزهاى حيات پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم تشكيل ندادند و علاوه بر آن مانع راهنمايى و هدايت نمودن آن بزرگوار شده و با گفتن «إنّ الرجل ليهجر» عقيده باطنى‏ خود را آشكار نموده و صبر نمودند تا پيغمبر رحلت نمايند تا با مخالفت آن حضرت مواجه نشوند . آيا تأخير آنان تا رحلت آن بزرگوار دليل بر اين نيست كه ‏آنها مى‏ دانستند پيغمبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم با تشكيل چنين شورايى مخالفت مى ‏كنند؟

 

   16 - آيا شركت در شورا و تعيين خليفه يك وظيفه دينى براى همه مسلمانان بوده است، و همگان بايد در آن شركت مى‏ كردند، يا مخصوص كسانى‏ بوده است كه درصدد به دست گرفتن قدرت بودند و يك مسئله سياسى و در ارتباط با قدرت طلبى بوده است؟

   اگر يك وظيفه دينى براى همه مسلمانان بوده است پس چرا هيچ يك از زنان مسلمان در سقيفه شركت نداشتند؟! مگر در روز غدير وقتى كه رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم به غديرخم رسيدند، دستور ندادند كه همه مردان و زنانى كه جلوتر رفته بودند باز گردند؟ مگر در روز عيد غدير زنان نيز با حضرت امير مؤمنان‏ على ‏عليه السلام بيعت نكردند؟ مگر آن‏ها با دست بردن در ظرف آبى كه دست حضرت على‏ عليه السلام در آن بودند، همانند مردان مسلمان، خلافت و امامت آن حضرت‏را نپذيرفتند؟ چرا در سقيفه هيچ يك از زنان مدينه نبودند؟

   در صورتى كه زنان نمى ‏توانند در شورا و تعيين خليفه شركت كنند آيا حق دارند با خليفه خدا بجنگند؟ چرا عايشه در جنگ جمل دوازده هزار نفر از مسلمانان را به كشتن داد و خود با سرشكستگى و پشيمانى به مدينه بازگشت؟

 

   17 - كهولت و خويشاوندى!

   براى بطلان مدّعاى سقيفه نه تنها آنچه در آنجا گفتند وآنچه انجام دادند دلالت مى‏ كند، بلكه آنچه نگفتند و آنچه اظهار نكردند نيز دليل بر بطلان شوراى سقيفه است. زيرا در شوراى سقيفه كه براى انتخاب‏ برترين انسان! تشكيل شده بود، از نظر عقلى بايد صفات ارزنده و انسانى اوّلين فرد را آشكار ساخته و اظهار مى‏نمودند ولى هيچ يك از امور انسانى واسلامى مانند شهامت، شجاعت، سبقت در اسلام بر همه و... عنوان نشد.

   و اين خود دليل ديگرى است بر آن كه آنچه را در حكومت خلفاء در مورد فضايل وصفات برجسته براى آنان مطرح شده جعلى و ساختگي است(646)؛ زيرااگر آنها داراى صفات مهمّ و ارزنده بودند چرا در سقيفه به آن استدلال نكردند و فقط مسئله «كهولت سنّ و خويشاوندى» و امثال اين دو را عنوان نمودند. درحالى همان گونه كه عنوان مى ‏كنيم نه خويشاوندى به تنهائى موجب برترى است و نه كهولت سنّ؛ و گرنه پدر ابوبكر از وى بزرگتر بود پس بايد او خليفه‏ مى ‏شد همان گونه كه خود او گفت: «اگر كهولت ملاك خليفه شدن است پس من بزرگترم و به اين امر سزاوارترم».

   از همه اينها گذشته اگر كهولت ملاك خلافت الهى ومردمى است، پس بايد بعد از ابوبكر هم همين امر ملاك باشد؛ پس چرا ابوبكر عمر را انتخاب كرد؟

   اگر خويشاوندى ابوبكر با پيغمبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم براى ابو بكر باعث طهارت و تطهير معنوى و ارزش روحى او بود چرا پيغمبر اكرم در جريان سدّ باب ‏دستور دادند درب خانه او را به مسجد ببندند.

   آيا اين نشانه آن نيست كه آيه شريفه: «إِنَّما يُريدُ اللَّه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(647) شامل او و امثال او نمى ‏شود.

مدارك زياد سدّ باب: نظريات الخليفتين: ج 1 ص 20 پاورقى و ص 21.

   آيا باز گذاردن درب خانه حضرت امير مؤمنان على‏ عليه السلام به مسجد و بستن درب خانه ابوبكر و عمر دليل بر پاكى روحى آن حضرت نيست؟

   يقين داشته باشيد مطالعه، دقت و تأمّل در اين نوشته افكار مهمّى را در ذهن شما به وجود مى‏آورد كه از نظر عقلى و انسانى، وظيفه داريد به آن اهميّت ‏قائل شده و براى يافتن حقيقت جستجو كنيد.

   توجّه داشته باشيد تقليدهاى كوركورانه، تعصّب‏ها، و اعتياد به افكار و عقايد اشتباه گذشتگان، از خصوصيّات مردم عصر جاهليّت است كه بايد سخت ازآن پرهيز نموده و با اين روش زندگى خود و دوستانتان را با انوار حقيقت روشنى بخشيده و پر ثمر نمائيد.

 

   مدارك سدّ باب

   ما از بحث مسئله سدّ باب خوددارى مى‏كنيم، براى به‏ دست آوردن مدارك آن به اين مدارك رجوع كنيد:

   سنن ترمذى: 641 640 639/5، مسند احمد: 369  26/2175/1، فتح البارى: 14 - 12/7، مستدرك حاكم: 134 125 117/3، كنزالعمّال: 155 120 101 96/15، خصائص النسائى: 75 - 72، إرشاد الساري: 85 - 84/6، وفاء الوفاء السمهودي: 480 - 474/2، الصواعق المحرقة:125 122 121، حلية الأولياء: 153/4، اللآلى المصنوعة: 354 - 346/1، أنساب الأشراف: 106/2، تاريخ بغداد: 205/7، المناقب الخوارزمي:238 235 214، ترجمة الإمام علي عليه السلام( من تاريخ ابن عساكر تحقيق محمودي: 327 281 - 252/1، علل الشرائع: 202 201، ينابيع المودّة: 283،لسان الميزان: 165/4، مناقب الإمام علي عليه السلام( ابن الغزالي: 261 - 252، الإصابة: 509/2، تذكرة الخواصّ: 41، منتخب كنز العمال در حاشيه مسندأحمد: 29/5، سنن البيهقى الكبرى: 243/2، احكام القرآن: 248/2، السيرة الحلبيّة: 374 373/3، ذخائر العقبى 87 77 76، شرح نهج البلاغة:195/9، نزل الأبرار: 35 34 از نظريّات الخليفتين: 20/1.

 

   18 - حديث ثقلين و سقيفه

   نكته بسيار مهمّ ديگرى كه در ارتباط با سقيفه وجود دارد، مخالفت صريح و علنى آن با سفارش‏هاى فراوان پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم است، زيرا بنابر آنچه كه تمامى مسلمانان بر آن اتّفاق دارند و علماء شيعه و سنّى آن رادر كتاب‏هاى خود آورده‏ اند حديث ثقلين و فرمان پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم به همه مسلمانان جهان است كه بايد به قرآن و اهل بيت آن حضرت رجوع و گرايش ‏داشته باشند.

   مسئله حديث ثقلين(650) از احاديث بسيار معروف و متواتر است كه به خاطر زيادى نقل آن نياز به بررسى سند ندارد؛ و با تعبيرات گوناگونى كه درروايات وارد شده است مورد اتّفاق همه علماء شيعه و سنّى است.

   پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم فرموده‏اند: من دو شى‏ء را كه تحمّل آن دو سنگين است در ميان شما مى‏گذارم؛ كتاب خدا و اهل بيتم را.

   در اينجا از كسانى كه جوياى حقيقت هستند و راضى نيستند به خاطر اعتقادات قبيله‏ اى و نژادى در راه باطل گام بردارند سئوال مى ‏كنيم آيا با توجّه به‏ حديث ثقلين كه مورد اتّفاق علماء شيعه و سنّى است آيا كسانى كه در سقيفه اجتماع نمودند به اين گفتار پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم عمل نمودند؟ يا با آن به مخالفت ‏برخواسته و آن را زير پا نهادند؟

   آيا كدام يك از اهل بيت پيغمبر اكرم در سقيفه شركت كردند؟ آيا شركت در ماجراى سقيفه براى احترام و تجليل از اهل بيت پيغمبر اكرم صلوات اللَّه عليه‏ بود؟ آيا هجوم بردن به بيت آنان و به آتش كشيدن خانه و زدن سيلى و تازيانه(651) به حضرت فاطمه زهراء عليها السلام و ريسمان بستن به گردن حضرت علىّ بن ابى ‏طاب‏ عليه السلام و شهيد ساختن حضرت محسن‏ عليه السلام - كه نقشه همه اين كارها را اهل سقيفه طرح ريزى كردند - احترام به خاندان پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم بود؟ اگر اين‏كارها احترام گذاردن به كسى است پس بى ‏احترامى چيست؟

   با توجّه به نتيجه شركت و جمع شدن در سقيفه كه جز بى‏احترامى و اذيّت و آزار خاندان پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم نبود؛ چگونه مى ‏توان سقيفه‏ نشينان را باكارهاى زشت و زننده ‏اى كه انجام دادند تابع حديث ثقلين و عامل به آن دانست؟!

 

   19 - بنا به اعتقاد صحيح همه مسلمانان، قرآن كتابى بس عظيم‏ القدر مى ‏باشد كه مسائل مهمّ حياتى و علمى را در قالب الفاظ كوتاه و رموز و اشارات‏ بيان نموده است.

   دستيابى به معارف و اسرار قرآن مجيد آن چنان است كه بايد از سوى آگاهان واقعى آن، كه پيغمبر اكرم و اهل بيت اوعليهم السلام مى‏ باشند، بيان شود؛ و گرنه ‏پيچيدگىِ رمز و راز قرآن، راه را براى مردمى كه ناآشنا با آگاهانِ معارف و علوم قرآن مى‏ باشند، مى‏بندد.

   پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم به خاطر آشنائى مردم با حقايق و معارف قرآن، آنان را به پيوستگى قرآن و عترت آگاه نمودند و با بيان حديث شريف ثقلين كه شيعه‏ و سنّى به سند متواتر آن را نقل كرده‏ اند، به همه مردم جهان اعلام فرمود: تا روز رستاخيز قرآن و عترت به يكديگر پيوسته‏ اند.

   با اين بيان اگر كسى ميان اين دو جدايى بيفكند و اهل بيت پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم را رها نمايد، از آثار بلند معنوى و قرآن و آشنايى با معارف عالى آن ‏بى ‏بهره خواهد ماند، و تنها سلمان‏ها و جابرها بر اثر پيروى كامل از مكتب اهل بيت ‏عليهم السلام مى‏ توانند با اسرار ناشناخته قرآن آشنايى پيدا كنند.

   اكنون اين سئوال پيش مى ‏آيد: با طرحى كه در سقيفه ريخته شد و بر اساس آن، به پايه جدائى قرآن و عترت، بنيان ‏گذارى شد؛ آيا اين بزرگترين ظلم وستم به همه انسان‏ها نبود؟

   آيا افرادى كه در سقيفه به عنوان مسئله خلافت و رهبرى مردم اجتماع نمودند و ابوبكر را به عنوان خليفه انتخاب نمودند، نمى ‏دانستند كه او در معارف ‏قرآن همچون ديگر مردم است، و با انتخاب وى، دربِ خانه اهل بيت پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم كه قرآن به آنان پيوسته و آنان با قرآن همبستگى دارند، بسته ‏مى‏ شود.

   مى ‏دانيم كه قرآن بايد برنامه عملى تمامى مردمان جهان باشد. بنابراين خليفه مسلمانان بايد كسى باشد كه آشنائى كامل با ظاهر و باطن قرآن داشته ‏باشد و گرنه چگونه مى‏ توان آن را كه به تعبير خداوند قول ثقيل و كلام سنگين است: «إِنّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً»(652) براى مردم بيان نموده و به آن عمل ‏نمود.

   آيا ابوبكر با بحار انوار قرآن آشنايى داشت؟ اگر آشنايى داشت چرا هيچ گاه چنين مطلبى را اظهار نكرد و چرا در توضيح لغات قرآن دچار حيرت وسركشتگى مى‏ شد و گاه به ناچار در برابر هجوم سئوال‏هاى مردمان، آنان را به سوى حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام روان مى‏ ساخت؟

   با توجّه به بيانات گذشته چنين مى‏ گوئيم:

   طرحى كه در سقيفه ريخته شد و مردم را از مكتب حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام دور نمود، آيا با انتخاب ابوبكر و گفتن «حسبنا كتاب اللَّه» قرآن را براى ‏مردم از عترت جدا نساخت؟

   آيا خليفه خدا و جانشين پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم نبايد همچون آن حضرت، آشنا با رموز و اسرار قرآن مجيد باشد؟ آيا جانشين پيغمبر، رهبر دينى مردم نيست؟ آيا نبايد با كتاب آسمانى دين خود آشنا باشد؟

 

   20 - افرادى كه در سقيفه اجتماع كردند، آيا بر اساس يك وظيفه دينى و مذهبى به اين كار دست زدند، يا به خاطر حكومت بر مردم. كسى كه صورت ‏دوّم را بپذيرد محكوميّت آنان را امضا نموده است؛ ولى اگر كسى بگويد: آنها بر اساس وظيفه دينى در سقيفه اجتماع كردند و به تعيين خليفه اقدام نمودند، ماسؤال مى ‏كنيم:

   اگر تعيين خليفه و وصىّ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم جزء دستورات دينى بوده و پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم آن را روشن نساختند همان گونه كه اهل سنّت مى‏ گويند كه‏ نتيجه آن اين استكه حضرت برنامه‏ هاى دين را كامل بيان ننموده‏ اند. در حالى كه قرآن مى‏ فرمايد:

«اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى».(653)

در اين روز (روز عيد غدير و تعيين حضرت امير مؤمنان على ‏عليه السلام به عنوان وصىّ) دين خود را براى شما كامل نمودم و نعمت خود را برايتان تمام ساختم.

   با اين بيان، روشن مى‏ شود كه تعيين وصىّ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم يك دستور است كه آن حضرت خود آن را انجام داده ‏اند.

   نتيجه اين گفتار اينست كه تشكيل سقيفه نه تنها براى تعيين خليفه نبوده، بلكه براى مخالفت و كارشكنى عليه دستور رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و جانشين ‏واقعى آن بزرگوار يعنى حضرت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بوده است.

 

   21 - نكته بسيار مهمّ ديگر اين است كه بر فرض بپذيريم پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم جانشين خود را تعيين نكردند و اين امر را به مردم واگذار نمودند تا مسلمانان با يكديگر به مشورت نشسته و جانشين واقعى و سزاوار حكومتِ الهى را انتخاب نمايند.

   بر فرضى كه اين تصوّر پذيرفته شود، اين سئوال پيش مى‏ آيد: آيا پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم همه مردمان را به چنين وظيفه‏ اى مأمور نموده‏ اند يا گروه خاصّى را كه در سقيفه جمع شدند؟

   هر يك از اين دو صورت ادّعا شود گذشته از آنكه هيچ گونه دليلى در اخبار نبوى در اين رابطه وجود ندارد، با اشكال ديگرى نيز مواجه مى ‏شويم، زيرا اگر پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم همه مسلمانان را به اين كار امر فرمودند؛ چرا نه تنها بزرگان بنى ‏هاشم و نوع مسلمانان شركت نكردند و ثانياً بر فرضى كه چنين ‏دستورى از سوى پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم براى همه صادر شده بود، همه مسلمانان كه در آن عصر حدود هفت ميليون نفر بودند و در شهرها و بلادها و روستاهاى ‏كشور اسلامى پخش بودند با توجّه به عدم امكانات در آن روز از نظر سفر و كسب اطّلاع چگونه توانستند در مدّت سه چهار روز به ابى ‏بكر رأى دهند؟!

   آيا معقول است كه هفت ميليون نفر مسلمان در مدّتى كوتاه همه به ابوبكر رأى دهند بدون آن كه اختلافى در رأى افراد وجود داشته باشد و به افراد ديگررأى داده باشند.

   پس با توجّه به امكانات آن روز بايد بپذيريم امكان ندارد هفت ميليون مسلمان در رأى ‏گيرى شركت كنند و نتيجه سرشمارى آن در عرض مدّتى كوتاه، انتخاب ابوبكر بدون اختلاف و وجود منازع از آب درآيد!

   اگر صورت ديگر پذيرفته شود كه عدّه‏اى خاصّ براى انجام اين مأموريت از طرف پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم انتخاب شده بودند و لازم نبود همه مردم در اين‏انتخاب شركت كنند!! مى‏ گوئيم:

   گذشته از آنكه هيچ كس تاكنون چنين چيزى را ادّعا نكرده و هيچ گونه دليلى نيز بر آن وجود ندارد، چرا وقتى كه اسامه و ساير انصار با انتخاب ابوبكر به‏ مخالفت پرداختند، آنان را با ذكر اين مطلب تاريخ نساختند.

   آيا اين خود دليل بر آن نيست كه گروهى فرصت‏ طلب با اتّحاد با يكديگر كرسى خلافت را گرفتند و مسلمانان جهان را تاكنون از حكومت واقعى اسلام ‏محروم نمودند؟!

 

   22 - هر گروهى را مى‏توان با اعمال و كردارش شناخت و پى به چگونگىِ گفتار آن برده و پرده از چهره پنهان برداشت.

   اگر آنان كه سفينه ولايت را ترك كردند و در سقيفه نشستند و با همدستى و اجتماع در آن به مخالفت با آرمان‏هاى دين پرداختند، مى ‏توان رهبر مسلمانان دانست؟!

   همه افراد مى‏ توانند با اندكى فكر و تأمّل - با رها كردن تعصّب و انديشه‏ هاى موروثى - درباره رفتار اهل سقيفه پى به ماهيّت آنان برده و با اهداف آنان ‏آشنا شوند.

   بسيارى از گروهاى سياسى و حكومت‏ طلب، براى رسيدن به مقاصد خود، در ابتداى كار، روحيّه مردم را در نظر مى ‏گيرند و يك دفعه پرده از اهداف‏ خود كه با روحيّه مردم سازگار نيست بر نمى‏ دارند، بلكه كم‏ كم آنان را به سوى افكار و انديشه‏ هاى خود مى ‏كشانند. ولى در سقيفه آن چنان، قدرت ‏طلبى بر سقيفه ‏نشينان حكومت مى‏ كرد كه بدون گذشت زمان پرده از رفتار خود برداشتند و از اوّل كار به مخالفت با پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم و اهل بيت او پرداختند.

 

   23 - بدون شكّ و ترديد طبق روايات بسيارى كه نه تنها شيعه بلكه اهل سنّت نيز آنها را در كتاب‏ هاى خود آورده و آنها دلالت بر خلافت حضرت ‏اميرالمؤمنين ‏عليه السلام دارند مانند حديث غدير و منزلت و احاديث ديگر.

   با توجّه به اين گونه روايات كه آن بزرگوار به عنوان امامت و خلافت انتخاب و اختيار شده‏ اند، كنار زدن آن بزرگوار و انتخاب كردن ديگران را به جاى آن‏ حضرت، مخالفت صريح با دستور خداوند و رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم است، زيرا خداوند متعال در قرآن كريم صريحاً آن را نفى نموده و از آن به عنوان ضلالت وگمراهى آشكار تعبير مى‏ كند آنجا كه مى ‏فرمايد:

«وما كان لمؤمن ولامؤمنة إذا قضى اللَّه ورسوله امراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم، ومن يعص اللَّه ورسوله فقد ضلّ ضلالاً مبيناً».(654)

   بنابراين پس از آنكه پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم بارها و بارها از صدر رسالت تا پايان آن، امامت و خلافت اميرالمؤمنين‏عليه السلام را تعيين و تأكيد كرده‏ اند و آن رادستور و فرمان الهى معرّفى نموده‏اند، چگونه گروه اندكى مى‏ توانند با انتخاب و اختيار خداوند مخالفت نموده و به نام شورا و سقيفه را كه خداوند آن را برگزيده و اختيار نموده كنار نهاده و ديگرى را جايگزين آن نمايند؟!

   آيا اين كار ضلالت و گمراهى آشكار نيست؟!

   آيا اين معصيت و نافرمانى خداوند متعال نيست؟!

   آيا پيروى كردن از كسانى كه فرمان خدا را معصيت نموده و گرفتار ضلالت و گمراهى آشكار شده ‏اند، پيروى از آنان نيست؟

   مگر ما موظّف نيستيم از كسانى كه مورد غضب خداوند هستند و همچنين كسانى كه گمراه كننده‏ اند دورى كنيم؟ چرا هر روز در نماز تكرار مى‏ كنيم «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِم وَلَا الضَّالّينَ»(655)؟

 

   24 - از آنجا كه اهل سنّت هيچ گونه دليلى جدا از سقيفه براى حقّانيّت عقيده و مرام خود ندارند چنانچه با استدلال و برهان قوى بنيان و اساس سقيفه ازهم فرو ريزد هيچ گونه دليلى بر صحّت عقايد خود نداشته و همه سخنان آنان بدون پشتوانه خواهد بود.

   بر اين اساس جهان براى روشن شدن حقيقت به بررسى مسئله سقيفه مى‏پردازيم واز همه پاك نهادان مى‏ خواهيم با ديده‏اى بدون تعصّب و آميخته با افكار قوى و نژادى، وجدان خويش را در جريان سقيفه كنجكاوى نموده و دست بسته خود را در اختيار سيره نژادى قرار ندهند، بلكه با ديدگان گشوده به‏ برهان‏ هاى محكم عقلى بنگرند و سرمايه عظيم وجود خويش را از امواج خروشان سيل‏هاى ويران كننده دور كنند.

 

   25 - يكى ديگر از دلائل مهم براى بطلان آنچه در سقيفه گذشت، سخنانى است كه ابوبكر و عمر در مدّت خلافت و بالأخصّ در آخر گفته‏ اند و اظهار ندامت و پشيمانى از اعمال و رفتار گذشته خود نموده‏ اند.

   آنها پشيمانى خود را از كردارشان مكرّر بيان نموده و چهره واقعى خود را نشان داده ‏اند. به عنوان مثال به اين كلام ابوبكر توجّه كنيد:

   واللَّه لوددت أني كنت شجرة إلى جانب الطريق مرّ عليّ جمل فاخذني فادخلني فاه فلاكني ثم ازدردني ثم اخرجنى بعد أو لم اك بشراً.(656)

   اى كاش من شتر بودم.

   و عمر گفت: يا ليتني كنت كبش اهلي سمّنوني ما بدا لهم حتّى إذا كنت كأسمن ما يكون زارهم من يحبّون، فذبحوني لهم فجعلوا بعض شواءً وبعض قديداً ثمّ أكلوني، ولم أكن بشراً.(657)

   اگر آنها در طول حكومت خود احكام الهى را عمل نموده و خليفه و جانشين پيغمبر خدا بودند آيا درست است كه يكى از آنها آرزو كند كاش شتر مى‏ بود وديگرى تمنّا داشت كه كاش مدفوع انسانى مى ‏بود؟!

   آيا يكصد و چهار هزار پيغمبر چنين آرزوهايى را در طول عمر خود داشته‏ اند.

   آيا كسى كه در آخرين روزهاى زندگى مى‏ فرمايد:

   «فزت وربّ الكعبة» سزاوار خلافت و حكومت است يا كسى كه آرزو مى ‏كند كاش حيوانى مى ‏بود يا مدفوع انسانى؟!

   و نيز عمر گفته است: واللَّه لو أن لي طلاع الأرض ذهباً لافتديت به من عذاب اللَّه عزّوجلّ قبل أن أراه.(658)

وهمچنين به هنگام مرگ خود به پسرش عبداللَّه گفت: ضع خدّى بالارض مابى عبداللَّه فقال له: ضع خدّى بالارض لا امّ لك فوضع خده على الارض فجعل يقول: ويل امى ويل امى! ان لم تغفر لى... فلم يزل يقولها حتى خرجت روحه.(659)

 

   26 - حكومت يا خلافت؟

   آنچه مسلّم است اين است كه ابوبكر و عمر پس از پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم حكومت را بدست گرفتند نه خلافت را و اختلاف ميان شيعه و سنّى در اين است‏ كه آنان به عنوان خلافت و جانشينى پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم بر مردم حكومت نمودند؟ و يا سلطه و حكومتى را كه آنها بدست آوردند ارتباطى به جانشينى آنان ‏به جاى حضرت رسول‏ صلى الله عليه وآله وسلم نداشته است؟

   بنابر عقيده شيعيان حكومت آنان غاصبانه و بر اثر زور و ستم و پايمال نمودن حقّ خليفه واقعى يعنى حضرت علىّ بن ابى طالب‏عليهما السلام بوده است، ولى‏ اهل سنّت مى‏ گويند آنها خليفه و جانشين پيغمبر بوده‏اند نه غاصب خلافت.

   براى روشن شدن اين حقيقت كه آنها آيا خليفه و جانشين پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم بوده‏اند يا نه؟ به اين نكته توجّه كنيد:

   از نظر عقلى هميشه بايد ميان رهبر و ميان خليفه و جانشينِ پس از او تابعيّت و سنخيّت وجود داشته باشد و يا با تعيين حاكم قبلى بر حكومت رسيده‏ باشد تا عرفاً حاكم بعدى جانشين او شمرده شود، و گرنه حاكم بعدى جانشين و خليفه حاكم قبلى نيست و فقط حكومت و رهبرى بر مردم را پس از حاكم اوّل ‏بدست آورده است! و عنوان خلافت و جانشينى بر حاكم بعدى به هيچ عنوان صادق نيست.

   بنابر اين، اگر نه حاكم قبلى فرد بعدى را تعيين كرده باشد و نه تابعيّت و سنخيّتى ميان آنها وجود داشته باشد، در اين صورت چگونه مى ‏توان حاكم دوّم‏ را جانشين و خليفه حاكم اوّل دانست؟!

   به عنوان مثال اگر شخصى به مقام رياست جمهورى برسد به خاطر رأى مردم قدرت و حكومت را به دست آورد، نه به خاطر تعيين رئيس جمهور قبلى، آيا مى‏توان گفت كه وى خليفه رئيس جمهور قبلى است؟

   بديهى است نه، مخصوصاً اگر از نظر افكار و كردار تفاوت ‏هاى فراوانى با او داشته باشد.

   ابوبكر و عمر و عثمان نيز با تعيين پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم به خلافت نرسيدند، بلكه با بدعتهاى فراوانى كه انجام دادند به مخالفت با آن حضرت پرداختند، مخصوصاً روش خشن و ظالمانه‏ اى كه نسبت به اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بكار بردند؛ و تا آنجا كه توانستند به ايذاء و اذيّت و ظلم و ستم به حضرت ‏اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه زهراعليهما السلام و ساير اهل بيت عصمت‏ عليهم السلام پرداختند.

   اگر شخصى خاندان رئيس جمهورى را مورد ستم و آزار قرار داده و به خانه آنها هجوم برده و آن را به آتش بكشد و با تازيانه و غلاف شمشير به دختر او حمله ‏ور گشته و سبب سقط فرزند او شده و با سيلى و تازيانه صورت و پيكر او را كبود كند، آيا از نظر افراد فهميده چنين شخصى خليفه و جانشين رئيس‏ جمهور قبلى است و يا معاند و مخالف وى مى ‏باشد؟!

   علاوه بر همه اينها ابوبكر و عمر و بعضى از افراد ديگر كه در رسيدن آنها به حكومت نقش مؤثّرى داشتند در آخر عمر خود كلماتى گفته‏ اند كه دليل بر آن‏است كه آنها نسبت به كارهائى كه در مدّت حكومت خود انجام داده ‏اند خود را سخت مقصّر مى ‏دانند! آيا خليفه پيغمبر كسى است كه در آخر عمر خود را سخت‏ در اشتباه مى ‏بيند(660) يا كسى است كه مى‏ گويد: «فزت وربّ الكعبة».

   بنابراين چون آنها حاكم پس از پيغمبر شدند نه آنكه خليفه آن بزرگوار باشند، حكومت آنان الهى نبوده است بلكه نه تنها الهى نبوده كه مردمى نيز نبوده‏ است، زيرا همان گونه كه حكومت آنان به تصريح پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم نبوده است، همان گونه ثابت كرديم اجماع مردم نيز در آن وجود نداشته است.

   علاوه بر همه اينها اگر به خاطر جريان سقيفه ابوبكر خليفه مسلمين بوده و احترام او بر همه لازم است چرا عمر كه نزديكترين فرد به او بوده است و ازبنيان‏ گذاران سقيفه است كاملاً به او بى ‏اعتنائى نموده و ارزش براى حرف او قائل نبوده است. مگر عمر نامه فدك را كه ابوبكر نوشته بود از حضرت فاطمه‏ زهراعليها السلام نگرفت و آب و دهان بر او نينداخت و او را پاره نكرد؟

   اهانت او به ابوبكر در موارد متعدّد رخ داده است و اهل سنّت در كتاب‏هاى خود آن‏ها را نوشته‏ اند!

   در صورتى كه عمر براى ابوبكر ارزش قائل نيست و به او توهين مى‏ كند آيا بر ديگران لازم است احترامى براى او قائل شوند؟!

   اگر ابوبكر خليفه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نبوده است چرا پس از هزار و چهار صد سال ما به او احترام بگذاريم و از او تجليل كنيم و توهين به او را حرام بدانيم‏ و اگر خليفه و جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بوده است چرا عمر به او بى‏ اعتنائى نموده و توهين مى ‏كرد؟!

   اكنون نمونه اى از آنها را كه سيوطى در «الدرّ المنثور» و عسقلانى در «الإصابة» و بخارى در «تاريخ الصغير» و محاملى در «امالى» خود آورده‏ اند ...

   27 - انتخاب فرد صالح يا فاسد؟

   تاكنون ثابت كرديم هيچ گاه مردم نمى ‏توانند كسى را به‏عنوان خليفه پيغمبر خدا تعيين كنند، اكنون مى‏ گوئيم: بر فرض كسى مسئله شورا را بپذيرد و بگويد مردم مى‏ توانند با رأى‏ گيرى كسى را به عنوان جانشين‏ پيغمبر خدا و رهبر الهى و معنوى انتخاب كنند؛ مى‏ گوئيم: آيا مردم براى انجام اين مسئله حياتى بايد يك فرد مؤمن و لايق و هم‏رنگ با پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم‏ را انتخاب كنند يا هر كسى را كه خواستند اگر چه يك فرد شيطانى و خطاكار باشد؟!

   بديهى است كه به صريح آيات قرآن، كسى كه اسير دست شيطان است نمى ‏تواند جايگزين و جانشين پيغمبر معصوم صلوات اللَّه عليه شود، و متأسّفانه ‏در جريان سقيفه همان گونه كه از كتابهاى اهل سنّت استفاده مى ‏شود اين چنين شد!!

   براى روشن شدن اين حقيقت گفته ابوبكر را كه چند تن از مشاهير اهل سنّت نقل كرده‏ اند بيان مى ‏كنيم و آن گاه براى آنكه گفتارمان مستدلّ و همراه بابرهان قاطع باشد به قرآن مجيد متمسّك مى ‏شويم:

   كنز العمّال از ابوبكر نقل كرده است كه او پس از به دست گرفتن قدرت گفته است:

   آيا گمان مى‏ كنيد من در ميان شما به روش و سنّت رسول اللَّه‏ صلى الله عليه وآله وسلم رفتار مى ‏كنم، من آن گونه عمل نمى‏ كنم! زيرا كه آن حضرت به وسيله وحى از انجام ‏اشتباهات محفوظ بود و مَلَكى همراه با او بود؛ ولى با من شيطانى هست كه مرا آسيب مى ‏رساند پس هر گاه من غضب كردم از من اجتناب كنيد.(661)

   آنچه از كلام وى معلوم مى‏شود كه شيطان آن چنان بر او مسلّط شده كه اختيار از او گرفته مى‏شود! از اين رو به ديگران مى‏ گويد از من پرهيز كنيد!

   آيا كسى كه شيطان بر او مسلّط است جانشين كسى است كه ملك در نزد اوست، از اين گذشته مگر خداوند در قرآن خطاب به شيطان نفرموده است:

«إنّ عبادي ليس لك عليهم سلطان إلّا من اتّبعك من الغاوين وإنّ جهنّم لموعدهم أجمعين».(662)

به راستى تسلّطى بر بندگان من ندارى مگر كسى كه پيروى تو را نمايد از گمراهان و به حقيقت جهنّم وعده‏ گاه تمامى آنان است.

   بار ديگر درباره اعتراف ابوبكر دقّت كنيد، سپس آن را با كلامى كه خداوند فرموده است بسنجيد، با توجّه به آيه شريفه آيا كسى كه شيطان بر او مسلّط شده داراى لياقت خلافت و جانشينى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است؟

   كسى كه مى ‏گويد: از من دورى كنيد و بپرهيزيد، چه امتيازى بر ديگران دارد؟  كسى كه صريحاً مى‏ گويد: من به روش و سنّت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم عمل‏ نمى ‏كنم چگونه جانشين آن حضرت است؟

 

   28 - حقّ عزل و نصب

   اگر مردم حقّ دارند بعد از پيغمبر براى خود، خليفه وجانشين تعيين كنند آيا اختيار عزل او را نيز دارند؟ يا چنين اختيارى ندارند؟ يعنى فردى را كه تعيين نموده‏ اند اگر دست به هر گونه بدعت و خيانتى بزند بايد كارهاى او را پذيرفته و با همه ظلم و ستم‏هائى كه انجام مى‏ دهد او را جانشين و خليفه خدا دانسته و با احترام به او بنگرند؟ و يا مى‏توانند او را رها نموده ‏و ديگرى را انتخاب كنند؟

   بديهى است از نظر عقل هر گاه مردم عدم كفايت و يا آلودگى كسى را كه انتخاب نموده‏ اند، ديدند، مى‏توانند ديگرى را به جاى او نصب كنند، زيرا كه‏ انتخاب حاكم و عزل او هر دو وابسته به هم هستند و با يكديگر در ارتباط مى‏ باشند.

   اگر مردم حقّ انتخاب حاكم را دارا مى‏ باشند حقّ عزل و بركنارى او را نيز بايد داشته باشند و اگر حقّ كنار گذاردن او را ندارند حقّ انتخاب او را نيز ندارند.

   با اين بيان چرا مردم ابوبكر و عمر را كه بارها و بارها بى‏ كفايتى و عدم لياقت خود را براى حكومت اظهار نموده بودند كنار نزدند و كرسى حكومت را به‏دست اهلش نسپردند؟!

   حال كه مردم در صدر اسلام، اين اشتباه را مرتكب شده و همچنان به حكومت اين گونه افراد تن در دادند، چرا پس از هزار و چهار صد صال مردمى كه در مسير جهش و تكامل جهانى قرار گرفته‏ اند، بر حكومت آنان صحّه گذاشته و براى آن احترام قائل شوند؟

   آيا اين گونه طرز تفكّر تقليد كوركورانه از عقايد گذشتگان نيست؟ آيا اين گونه عقيده، مرده پرستى، قوم گرائى و پذيرفتن افكار و عقايد بر اساس نژاد و قوميّت - نه بر اساس حقيقت و واقعيّت – نمى ‏باشد؟!

   آيا كسى كه خود اظهار كرده است «أقيلوني، مرا واگذاريد»، هنوز بايد عدّه‏ اى از مردم او را لايق حكومت و جانشين پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم بدانند؟!

   ابوبكر و عمر بارها عجز خود را از حكومت بر مردم اظهار نموده و عدم قدرت و توانايى خود را براى اداره امور مردم بيان كرده ‏اند. اين حقيقت را علماء اهل سنّت در كتاب‏هاى خود ذكر نموده‏ اند.(663) با اين همه! آيا بايد آنان را خليفه و جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دانست؟!

 

   29 - به فرض كه اجماع خيالى را بپذيريم و بگوييم مردم پس از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم ابوبكر را به عنوان خليفه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم برگزيدند. آيا اين انتخاب ‏آنان را خداوند پذيرفته و مورد قبول خداوند است يا چنين نيست و هيچ گاه خداوند بر انتخاب آنان صحّه نگذاشته و آن را مورد پذيرش خود قرار نداده است؟

   اين سئوال بسيار مهمّ و پرنتيجه‏ اى است كه هوشمندان بايد كاملاً درباره آن و پاسخ آن بيانديشند و با رجوع به قرآن كريم كه مورد اتّفاق فريقين است پاسخ قانع كننده آن را به صورت واضح و آشكار دريابند.

   به اين جهت ما به قرآن كريم كه بيانگر دستورات خداوند بزرگ است رجوع مى‏ كنيم، زيرا در روايات به ما دستور داده شده است كه مشكلات خود را با مراجعه به قرآن حلّ نموده و آن‏ها را برطرف سازيم.

   اين مطلب نه تنها از نظر شيعيان مورد قبول مى‏ باشد بلكه اهل سنّت نيز آن را پذيرفته و هر دو فرقه، رواياتى را در اين باره در كتاب‏هاى خود نقل‏ نموده‏ اند كه به دليل اختصار اين كتاب از بيان آن‏ها خوددارى مى‏ كنيم و مى‏ گوييم:

   با مراجعه به قرآن كريم و دقّت در پيرامون آياتى كه درباره مسأله امامت و خلافت نازل شده است ماهيّت مسأله انتخاب ابوبكر و خلافت او از ديدگاه‏ قرآن كريم به صورت كاملاً واضح براى هوشمندانى كه جوياى حقايق هستند، روشن است.

 

   30 - پس از عمر سه روز تعيين خلافت به خاطر شورا به طول انجاميد با اين كه او شش نفر را تعيين كرده بود (تتمّة المنتهى: 12) كه پس از مرگش يكى ازآنها جانشين او گردد با شرايطى كه در تاريخ مذكور است.

   ولى پس از رحلت پيامبر عاليقدر اسلام‏ صلى الله عليه وآله وسلم با اين كه به قول اهل سنّت آن حضرت كسى را تعيين نكرده بودند يك ساعته كار را تمام كرده و در سقيفه با ابوبكر بيعت كردند با اين كه بنى‏ هاشم و قريش - به جز سه نفر - و مهاجرين و بسيارى از انصار از آن خبر نداشتند.

 

   31 -  در سقيفه حتّى به يك آيه از قرآن و يا يك روايت از پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم استدلال نشد.

   اگر تشكيل شورا و انتخاب خليفه با مردم است چرا پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم آن را قبلاً نفرموده بودند و بر فرضى كه فرموده بودند چرا هيچ كس در سقيفه به آن‏ استدلال نكرد.

   32 -

   تعدادى از انصار كه خواهان انحصار بوده و در زير پوشش استدلال به نصرت و يارى رسول گرامى‏ صلى الله عليه وآله وسلم انحصار طلبى را برگزيده بودند، در سقيفه‏ جمع گشتند. و همان گونه كه علماى شيعه و سنّى نوشته ‏اند بدون اطّلاع و آگاهى ساير انصار و تمامى مهاجرين، قريش و بنى‏ هاشم، برنامه‏ اى را آغاز كردند كه نه تنها خود از آن هيچ بهره ‏اى نبردند كه برخى از آنان شرمسار و سرافكنده بالإجبار سقيفه را ترك كرده و با دلى پر از غم و اندوه راهى خانه هاى خويش‏ گشتند.

   آنان گرچه در لحظه‏ هاى اوّل دنيا را به كام خود مى ‏ديدند و در عالم خيال «سعد بن عباده» را رهبر مسلمين مى‏ پنداشتند؛ ولى چند لحظه بيش نگذشت كه ‏دو تن از انصار به نام.... و.... با خود را به خانه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رساندند و مخفيانه، بدون خبر و آگاهى مردمان، ابوبكر و عمر را از اجتماع تعداى ازانصار در سقيفه مطّلع ساختند. و آن دو كه مى‏ دانستند جمع شدن گروهى از انصار زنگ خطر براى ربودن كرسى خلافت است، بدون هيچ گونه درنگ خود رابه سايبانى كه پايه‏ هاى آن چوبين بود! يعنى سقيفه بنى ‏ساعده رساندند.

   آنها با رها ساختن پيكر پاك رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و رساندن خود به سقيفه، جوش و خروش تازه‏ اى به راه انداختند.

   عدّه‏ اى سقيفه را مركز شورا براى تعيين خليفه مى‏ دانند، بنابراين، بايد در جوّ سقيفه بحث و استدلال حاكم باشد تا بتوانند بهترين فرد معرّفى و انتخاب‏ نمايند؛ زيرا كسى كه مى‏ خواهد خلافت و حكومت را بدست گيرد، بايد داراى بهترين صفات رهبرى و برجسته ‏ترين خصلت پيشوايى باشد و از همگان در اين‏ جهت سبقت داشته باشد.

 

   33 -  ابوبكر گفته است: من تأسّف نمى ‏خورم مگر بر سه كارى كه انجام دادم و بر سه كارى كه انجام ندادم و بر سه كارى كه دوست داشتم از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم‏ درباره آنها سئوال مى ‏كردم:

   امّا سه كارى كه انجام دادم و دوست دارم كه انجام نداده بودم: 1 - فوددت أنّي لم أكن كشفت عن بيت فاطمة وتركته ولو أغلق على حرب، وودت أنّي يوم‏ سقيفة بني ساعدة كنت قذفت الأمر في عنق أحد الرجلين، عمر أو أبوعبيدة فكان أميراً وكنت وزيراً، و... (664)

   كسانى كه پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم دستور دادند آن‏ها بر مردم نماز جماعت بخوانند   پاورقى السقيفة: 44

 

   34 -   در مكانى كه پوششى از در و ديوار بر آن نبود و تنها سقفى لرزان بر آن سايه افكنده بود و گاه بادهاى خشك و سوزان بيابان عربستان، گرد و غبار را نثارسر و صورت افراد مى‏ نمود كه در آن مكان از تابش آفتاب سوزان، عرق ريزان در آنجا پناه گرفته بودند.

   تابش آفتاب سوزان از يك سو و جنگ و جدال و جوش و خروش براى رياست آينده دانه‏ هاى عرق را بر سر و صورت غبارآلود آنان جارى مى ‏ساخت وچهره كسانى را كه پيكر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را رها نموده و جدا از بنى‏هاشم و مهاجرين و ديگر مسلمانان براى بدست گرفتن رياست آينده مسلمانان قيافه‏ گرفته بودند، گرفته‏تر مى‏ نمود.

   آيا به راستى آنان براى خدا گرد هم آمده بودند؟ آيا واقعاً هدف آنان ايجاد نظام رهبرى براى حفظ آينده اسلام بود و يا قدرت ‏طلبى و هواى رياست آنان‏ را بر اين كار واداشته بود؟ چرا آنان پيكر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را رها نموده و در سقيفه گردهم آمدند؟ اگر مقصود آنان خيرخواهى براى مسلمانان بود، چرا بنى‏ هاشم و ساير قريش و همچنين مهاجرين را در جريان كار خود قرار ندادند و مخفيانه از آنان به مشورت! نشستند؟ اگر قصد آنان پنهان‏ كارى از مسلمانان ‏نبود چر مسجد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را ترك كردند و در سقيفه اجتماع نمودند؟

   چرا حداقل يك روز صبر نكردند تا بدن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم محترمانه به خاك سپرده شود و پس از آن به كار خود بپردازند؟!

 

   35 - گفتيم خلافت يك نفر منافات با خلافت ديگران در آن زمان دارد. و اگر بگويند اصل مسأله خلافت با زوال حكومت عبّاسيان تمام شده و اكنون هيج يك ‏از رهبران كشورهاى اسلامى خود را خليفه نمى‏ داند. و با پايان يافتن مسأله خلافت لازم نيست ما فردى را به عنوان خليفه مطرح كنيم، مى‏ گوييم:

   اگر تعيين خليفه يك امر حياتى است و از نظر اسلامى و يا حداقل انسانى يك ضرورت بشمار مى‏ رود، چرا صدها ميليون مسلمان از اين مسأله مهمّ‏ ضرورى و حياتى، غافل باشند و هيچ گونه توجّهى نداشته باشند، و اگر مسأله خلافت را يك مسأله ضرورىِ اسلامى و يا حداقلّ انسانى نمى ‏دانند چرا با شيعيان كه نزديك به نيمى از مسلمانان جهان را تشكيل مى ‏دهند به مخالفت بر مى‏ خيزند و به خاطر يك مسأله.........

 

   36 -  آيا راهى را كه مسلمانان صدر اسلام پيمودند، صحيح بوده و انتخاب يك نفر را براى حكومت بر همه مسلمانان كارى درست بوده است؟

   و بر فرض صحّت ما بايد از آنان پيروى كنيم يا نه؟ اگر روش آنان صحيح بوده است و ما بايد نيز همانند آنان رفتار كنيم، چرا الان در هر يك از كشورهاى ‏اسلامى يك نفر خود را به عنوان حاكم بر مردم معرّفى مى ‏كند و دولت و حكومت را اسلامى معرّفى نموده و خود را در رأس حكومت اسلامى در مملكت ‏خويش قرار مى ‏دهد؟ آيا فهد و ديگران خود را همانند عمر خليفه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم معرّفى ننمودند؟!

   بنابراين اگر در يك زمان ممكن است چند خليفه وجود داشته باشد، پس همان گونه كه عدّه‏اى در سايبان بنى ساعده ابوبكر را به عنوان خليفه معرّفى ‏نمودند تعداد بسيارى ديگر از بنى ‏هاشم و صحابيان بزرگ كه با ابوبكر در مسجد احتجاج نمودند مانند سلمان و ابوذر و مقداد و همچنين اسامة و گروهى از لشكريان او كه در خارج مدينه بودند همه معتقد به خلافت حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بودند پس اگر خلافت يك نفر در يك زمان منافات با خلافت ديگرى ‏ندارد و حقّانيّت خلافت او را نفى نمى‏ كند، بايد اهل سنّت همان گونه كه ابوبكر را خليفه مى‏ دانستند در همان زمان اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام را نيز خليفه بدانند نه آن كه آن حضرت را خليفه چهارم پس از دوران سه نفر ديگر بدانند. و اگر خلافت يك نفر در يك زمان به معناى نفى خلافت ديگران در آن زمان است آيا به نظر اهل سنّت خليفه مسلمانان در اين زمان كيست؟ اگر بگويند هر كس بر مردم حكومت كند او خليفه خدا بر آنان است خلاف فرض است؛ زيرا در اين‏ فرض ......

 

   37 - ابوبكر: آگاه باشيد به خدا سوگند من بهترين شما نيستم و از تصدّى مقامى كه دارم كراهت داشتم و دوست داشتم در ميان شما كسى بود كه جاى مرا مى ‏گرفت، آيا گمان مى ‏كنيد كه من به سنّت رسول اللَّه‏ صلى الله عليه وآله وسلم عمل مى ‏كنم؟ من عامل به آن نيستم زيرا رسول اللَّه به وسيله وحى از اشتباه حفظ مى ‏شد و با او ملكى همراه بود و با من شيطانى است كه مرا آزار مى ‏دهد.(665)

   عمر به اين عبّاس گفت: على در ميان شما سزاوارتر به اين منصب بود از من و ابى بكر.(666)

 

   38-  روزى كه ابوبكر بيعت كردند به پدرش جريان را گفتند. پرسيد براى چه امتيازى او را براى امارت انتخاب نموده‏ اند؟ گفتند: به خاطر سنّ او. گفت: پس‏ من از او بزرگترم. (667)

   زهرى مى‏ گويد: على‏ عليه السلام و بنوهاشم و زبير تا شش ماه با ابوبكر بيعت نكردند تا فاطمه ‏عليها السلام درگذشت، بعد با او بيعت نمودند.(668)


643) بحار الأنوار: 108/28.

644) بحار الأنوار: 178/28.

645) رك: بحار الأنوار: 180/28.

646) دانشمندان اهل سنّت نوشته ‏اند: معاويه نامه‏ هايى به شهرهاى گوناگون فرستاد كه در آن نوشته بود: هر روايتى را كه هر كس ‏از مسلمانان درباره فضيلت‏هاى ابى‏تراب نقل مى‏ كند، ترك نكنيد مگر آن كه همانند آن را در فضيلت صحابه بياوريد.

   رجوع كنيد به: الإستيعاب ابن عبد البرّ: 65/1، الإصابة ابن حجر: 154/1، الكامل في التاريخ: 163/3، تاريخ ابن عساكر:222/3، وفاء الوفاء: 31/1، النزاع والتخاصم: 13، تهذيب التهذيب: 435/1، الأغاني: 44/15، شرح نهج البلاغة: 116/1 ازنظريّات الخليفتين: 22/2.

647) سوره احزاب آيه 33.

648) راجع الإستيعاب ابن عبد البر: 65/1، الإصابة ابن حجر: 154/1، الكامل في التاريخ: 163/3، تاريخ ابن عساكر:222/3، وفاء الوفاء: 31/1، النزاع والتخاصم: 13، تهذيب التهذيب: 435/1، الأغاني: 44/15، شرح نهج البلاغة: 116/1.

649) نظريّات الخليفتين: ج 2 ص 22.

652) سوره مزّمّل، آيه 6.

653) سوره   ، آيه   .

654) سوره   ، آيه   .

655) سوره حمد، آيه ....

656) السقيفة انقلابٌ ابيض: 366 از منتخب كنز العمّال: 361/4.

657) السقيفة انقلابٌ أبيض: 367 از كنز العمّال: 365/6 ط حيدرآباد الهند، الفتوحات الإسلاميّة: 408/2 از يحى دحلان، حياة الصحابة: 99/2، حلية الأولياء أبي نعيم: 25/1.

658) السقيفة انقلاب أبيض: 366 از بخارى كتاب فضائل الصحابة.

659) السقيفة ص 366 از امالى الشيخ المفيد ص 50 حديث 10 بحارالانوار ج 30 ص 126.

660) اعترافات شرم‏آور آنان را در ص ... ذكر مى ‏كنيم.

661) كنز العمّال: 136/3، اين گفته با اندكى تفاوت در مجمع الهيثمى: 183/5، و الإمامة والسياسة: 6، و طبقات ابن سعد: ج3 بخش اول ص 129، و تاريخ ابن جرير: 440/2 آمده است. به نقل السبعة من السلف: 9.

662) سوره حجر، آيه 42.

663) در اين باره رجوع كنيد به الغدير: 118/7 از طبقات أبي سعد: 151/3، تاريخ طبرى: 210/3، و همچنين در الغدير:80/7 از شرح ابن أبي الحديد: 134/1 و 20/2.

664) السقيفة جوهرى: 40.

665) طبقات ابن سعد: 151/3، تاريخ طبرى: 210/3 از الغدير: 118/7.

666) شرح ابن ابى الحديد: 134/1 و 20/2 از الغدير: 80/7.

329/28 (667 از شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: 74/1.

668) بحار الأنوار: 338/28، تاريخ كامل: 224/220/2.

 

 

منبع: نوشته های چاپ نشدۀ شخصی ص 480 – 501

 

بازدید : 1916
بازديد امروز : 0
بازديد ديروز : 20744
بازديد کل : 127590231
بازديد کل : 88867134