امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(3) آخرين روزهاى عمر و عبيداللَّه عمر

(3)

آخرين روزهاى عمر و عبيداللَّه عمر

   روزى چند از آن پيش كه عمر بن خطّاب به زخم ابولؤلؤ قرين بالين و بستر گردد عبيداللَّه كه پسر بزرگتر عمر بود با عبدالرحمن پسر ابوبكر نشسته از هر جا سخن ‏مى ‏كردند، عبدالرحمن عبيداللَّه را گفت: من امروز حربه ‏اى ديدم كه قبضه ‏اى در ميان ‏داشت و از دو سوى كارگر بود.

   گفت: در كجا ديدى.

   گفت: بر در سراى هرمزان عجم عبور مى ‏دادم او را ديدم كه با ابولؤلؤ و غلام سعد بن ابى وقّاص جهينه نشسته سخن مى ‏كردند، چون مرا ديدند حشمت مرا به پاى‏ خواستند اين حربه از كنار ابولؤلؤ به زير افتاد.

   گفت: اين حربه به حبشه مى ‏دارند.

   اين ببود تا آن روز كه عمر به زخم ابولؤلؤ از پاى درافتاد و او را به سراى بردند، عبيداللَّه با خود انديشيد كه ابولؤلؤ را آن دل قوى نيست كه يكتنه قصد قتل خليفه كند همانا با فيروزان و غلام سعد بن ابى وقّاص مواضعه ‏اى داشتند و ايشان او را دل ‏داده ‏اند و بدين جرأت گماشته‏ اند، پس ديوانه ‏وار از خانه بيرون شد و گفت: من دانم ‏كه ابولؤلؤ اينكار نه به خويشتن كرده سوگند با خداى اگر عمر جان به سلامت نبرد جماعتى را با تيغ بگذرانم.

   لاجرم پس از مرگ عمر به در سراى فيروزان آمد و او را بكشت آنگاه دختر ابولؤلؤ را كه كودكى خردسال بود با تيغ بگذرانيد و از آنجا به در سراى سعد بن ابى ‏وقّاص عبور داد و غلام او را گردن بزد.

   سعد اين بشنيد و از خانه بيرون دويد و گفت: تو را چه افتاد كه غلام مرا بكشتى؟

   گفت: تو نيز به كشتن نزديكى چه از تو نيز بوى خون خليفه مى ‏شنوم.

   سعد در غضب شد و پيش تاخت و موى عبيداللَّه را بگرفت و او را بر زمين كوفت ‏و تيغ از دستش بستد و چاكران خويش را بگفت تا او را بگرفتند و به خانه اندر كردند و در ببستند، پس گفت: اين ‏چنين بباشد تا خليفتى بر هر كس بايستد او را قصاص ‏كند.

   و اين فيروزان از صناديد امراى عجم بود كه او را از مداين به نزديك عمر بن‏ خطّاب آوردند و مسلمانى گرفت و از ابن عبّاس بن عبدالمطلب مسائل شرعيّه همى ‏آموخت و قرآن فرا گرفت چنان ‏كه قصّه او را به شرح رقم كرديم.

   بالجمله چون خلافت بر عثمان راست بايستاد حضرت اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام ‏فرمود:

اقتل هذا الفاسق الخبيث الّذي قتل أميراً مسلماً.

عبيداللَّه را ببايد كشتن چه هرمزان را كه مردى مسلمان بود بى‏ گناه عرضه دمار داشت.

   عثمان گفت: ديروز پدر او را كشتند من امروز او را بكشم و حال آنكه هرمزان ‏مردى بلا وارث است.

   بالجمله عثمان با مردمان گفت: در كار عبيداللَّه چه مى‏ بينيد؟ بر من گران مى ‏آيد كه ‏پدر او را دى كشته‏ اند و من امروز او را كشم.

   عمرو بن عاص گفت: يا اميرالمؤمنين! اگر تو اين مرد را به قتل رسانى، مردم همى ‏گويند: عثمان در ميان اصحاب پيغمبر كشتن افكند.

   عثمان گفت: سخن به صدق كردى. پس برخاست و به مسجد آمد و بر منبر شد و خداى را ثنا بگفت، سپس گفت: اى مردم؛ حكم خداوند بر اين رفته بود كه عبيداللَّه‏ بن عمر بن خطاب هرمزان را به قتل رساند و او مردى از مسلمانان بود و او را وارثى و خونخواهى جز خداوند و مسلمانان نيست و من امام و خليفه مسلمانانم و او را معفو داشتم، آيا شما نيز عفو مى ‏كنيد پسر كسى را كه ديروز خليفه شما بود؟

   مردم گفتند: عفو كرديم، پس از منبر فرود شد و گفت: من خون ‏بهاى هرمزان را از بيت المال ادا مى‏ كنم، چون اين سخن به حضرت اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام رسيد بخنديد و فرمود:

سبحان اللَّه؛ لقد أبدع بها عثمان العفو عن حقّ امرء ليس بواليه، تاللَّه إنّ‏هذا لهو العجب.

همانا عثمان خون مردى را معفو داست كه ولىّ دم او نيست، سوگند با خداى كه‏ كارى شگفت و امرى عجب است.

   به روايت اهل سنّت و جماعت اين اوّل حكمى بود كه عثمان در خلافت خويش ‏براند و كار به ظلم و اغماض كرد. بالجمله عثمان عبيداللَّه را رها ساخت و چون‏ حضرت اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام او را ديدار كرد پس فرمود:

ايه يا فاسق؛ أما واللَّه لئن ظفرت بك يوماً من الدّهر لأضربنّ عنقك.

اى فاسق؛ سوگند با خداى آن روز كه دست يابم سرت از تن دور كنم.(1861)


1861) ناسخ التواريخ خلفاء: 112/3.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

بازدید : 1944
بازديد امروز : 12347
بازديد ديروز : 23196
بازديد کل : 127619827
بازديد کل : 88881932