(5)
قتل عمر به نقل کتاب نهایة الارب
چون اسيران نهاوند را به مدينه آوردند گفت: عمر جگرم را خورد، با او برخورد كرد و گفت: اى امير مؤمنان؛ مرا در مقابل ستم مغيرة بن شعبه يارى ده كه او خراج سنگينى بر من بسته است.
عمر پرسيد: چقدر خراج بر تو بسته است؟
گفت: ماهى صد درم، و گفته شده است كه گفت: روزى دو درهم.
عمر گفت: پيشه تو چيست؟
گفت: درودگر و آهنگر و نقّاشم.
عمر گفت: با اين كارها كه دارى خراج تو سنگين نيست و به من خبر رسيده استكه تو گفته اى اگر بخواهم مى توانم آسيابى بادى تهيّه كنم كه با باد حركت كند.
گفت: آرى.
عمر گفت: براى من چنان آسيابى بساز.
گفت: اگر سالم بمانم براى تو آسيابى خواهم ساخت كه مردم مشرق و مغرب درباره آن صحبت كنند.
عمر گفت: اين مردك برده مرا تهديد كرد و به خانه برگشت.
فرداى آن روز كعب الأخبار پيش عمر آمد و گفت: اى امير مؤمنان! وصيّت كن كه پس از سه روز ديگر خواهى مرد.
گفت: از كجا مى دانى؟
گفت: اين موضوع را در كتاب تورات ديده ام.
عمر گفت: تو نام عمر بن خطّاب را در تورات ديده اى؟
گفت: نه ولى صفات و نشانى هاى تو را ديده ام، و عمر هيچ گونه بيمارى نداشت. فرداى آن روز كعب آمد و گفت: فقط دو روز باقى مانده است و پس فرداى آن روزآمد و گفت: دو روز گذشت و فقط يك روز باقى مانده است.
در آن روز، سپيده دم، عمر براى نماز بيرون آمد و مردى را گماشته بود كه صفها را مرتّب كند و چون صفها مرتّب مى شد عمر تكبيرة الإحرام مى گفت، ابولؤلؤة ميان مردم داخل شد و در دست او خنجر دو سرى بود كه دسته اش وسط آن بود و به عمر شش ضربه خنجز زد كه يكى زير ناف او بود و همين ضربه او را كشت.
ابولؤلؤة، كُليب بن بُكير ليثى و چند نفر ديگر را هم كشت.
روايت شده است كه او دوازده يا سيزده نفر ديگر را هم مجروح ساخت كه شش نفر از آنها مردند.(2007)
2007) نهاية الأرب: 313/4.
منبع: معاویه ج ... ص ...
بازديد امروز : 0
بازديد ديروز : 18549
بازديد کل : 88864939
|