امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(3) هشام بن عبدالملك از خليفه‏ شدن خود خبر نداشت

(3)

هشام بن عبدالملك از خليفه‏ شدن خود خبر نداشت

   هشام بن عبدالملك بن مروان بن حكم، كنيه‏ اش ابووليد و مادرش امّ هشام فاطمه ‏يا عايشه دختر هشام مخزومى است، هشام دهمين پادشاه بنى ‏اميّه است.

   پنج روز باقى مانده از شعبان سال يكصد و پنج هجرت پس از مرگ برادرش با اوبيعت شد، او در رُصافه بود كه از خليفه‏ شدن خود آگاه شد، پيك براى او خاتم وچوب ‏دستى را آورد و به او بر خلافت سلام داد، هشام از رصافه سوار شد و به دمشق ‏آمد و از نخستين كارها كه انجام داد بركنار كردن عمر بن هبيرة از عراق بود و خالد بن‏ عبداللَّه قسرى را بر عراق گماشت و اين در شوّال همان سال بود.(2134)

   يزيد بن عبدالملك ولايتعهدى را نخست با برادرش هشام بن عبدالملك و پس ازاو با پسر خود وليد قرار داده بود و در آن هنگام عمر وليد يازده سال بود، يزيد آن ‏قدرزنده بود كه وليد به پانزده سالگى رسيد و يزيد بن عبدالملك مكرّر مى ‏گفت: خداوند ميان من و آن كسى كه هشام را ميان من و تو درآورد حكم فرمايد(2135).

   هنگامى كه هشام به حكومت رسيد نخست وليد را گرامى داشت تا آنكه از او بى ‏پروايى‏ها و شرابخوارگى ‏هاى مكرّر سر زد و به آن مشهور شد، وليد را عبدالصمد بن عبدالأعلى كه آموزگار و ادب ‏آموز او بود به آن كارها واداشت و براى او همنشينانى برگزيد.

   هشام تصميم گرفت آن‏ها را از وليد دور سازد و به اين منظور در سال يكصد وشانزدهم او را سالار حج كرد ولى او سگ ‏هايى را در صندوق‏ها همراه برد وسراپرده‏ اى هم به اندازه كعبه ساخت و شراب با خود برد و تصميم داشت سراپرداه رابر فراز كعبه نصب كند و ميان آن شراب بياشامد، يارانش او را ترساندند و گفتند: از مردم بر تو و خودمان بيم داريم و آن كار را انجام نداد ولى بى‏ اعتنايى نسبت به اين وسبك شمردن آن از وليد براى مردم آشكار شد و هشام طمع بست كه براى پسرش‏ مسلمه بيعت گيرد و وليد را خلع كند، و هشام خواست موافقت او را جلب كند كه ‏نكرد.

   هشام گفت: از هم ‏اكنون او را وليعهد خودت قرار بده. اين را هم وليد نپذيرفت كه‏ هشام متغيّر شد و نهانى براى پسر خود بيعت گرفت و گروهى هم با او موافقت كردند از جمله دو دايى او محمّد و ابراهيم پسران هشام مخزومى و خاندان قعقاع بن خُلَيْد عَبْسى و ديگر كسان از خاصّان و نزديكان هشام.

   وليد هم همچنان در مى ‏خوارگى و كامجويى و شهوت‏ پرستى افراط مى ‏كرد آنچنان كه هشام به او گفت: اى وليد؛ آيا تو مسلمانى يا نه؟ به خدا سوگند نمى ‏دانم هرگناه و منكرى را بى‏ پروا انجام مى ‏دهى.

   وليد براى هشام اين دو بيت را نوشت: «اى كسى كه از دين ما مى ‏پرسى ما بر دين‏ ابوشاكريم، شراب مى ‏آشاميم گايه خالص گاهى آميخته با آب گرم و گاهبا آب نيم‏ گرم».

   هشام بر پسرش مسلمه خشم گرفت كه كنيه او ابوشاكر بود و به او گفت: وليد در مورد كارهاى خلاف تو به من طعنه مى‏ زند و حال آنكه من تو را نامزد خلافت كرده ‏ام ‏و او را وادار به ادب ‏آموزى و حضور در نماز جمعه و جماعات كرد و در سال يكصد و نوزدهم او را به سالارى حجّ برگزيد و او زهد و ديندارى از خود نشان داد و در مكّه‏ و مدينه اموالى تقسيم كرد و يكى از وابستگان مردم مدينه در اين باره چنين سرود: «اى كسى كه از آيين ما مى ‏پرسى ما بر دين و آيين ابوشاكريم، كسى كه اسب‏ها را همراه ريسمان آن مى ‏بخشد و زنديق و كافر نيست».

   كه در مصرع آخر به وليد تعريض زده است.

   هشام همچنان از وليد بدگويى مى‏ كرد و عيب او را آشكار مى ‏ساخت. وليد همراه‏ گروهى از ويژگان خود در منطقه ازرق كنار آبى كه به آن اَغْدَفْ مى‏ گفتند فرود آمد و منزل ساخت و دبير خود عياض بن مسلم را پيش هشام گذاشت كه اخبار را به اوگزارش دهد و بنويسد.

   هشام مقرّرى ‏اى را كه براى وليد معيّن كرده بود قطع كرد و وليد در اين باره با او مكاتبه كرد كه با پرداخت آن موافقت نكرد. هشام به وليد دستور داد عبدالصمد را از پيش خود بيرون كند كه وليد چنان كرد، آنگاه وليد از هشام خواست كه اجازه دهد ابن‏ سهيل پيش او آيد كه هشام بن سهيل را زد و او را پيش وليد فرستاد. همچنين هشام‏ عياض بن مسلم نويسنده وليد را گرفت و تازيانه زد و زندانى كرد.

   وليد گفت: اين نتيجه كار كسى است كه به مردم اعتماد و نسبت به ايشان نيكى‏ كند؟ اين لوچ شوم را پدرم بر افراد خانواده خود مقدّم داشت و او را وليعهد خويش‏ كرد و اكنون با من چنين رفتار مى ‏كند نسبت به هر كس كه بداند من او را دوست ‏مى ‏دارم چنين بازى مى ‏كند.

   وليد در اين مورد براى هشام نامه نوشت و او را سرزنش كرد و از او خواست ‏دبيرش را آزاد كند و پيش او برگرداند كه هشام پاسخ نداد. وليد اشعار زير را براى ‏هشام نوشت:

   «چنان مى‏ بينمت كه همواره در ستم نسبت به من كوشايى و حال آنكه اگر خردمند و دورانديش بودى چنين نمى ‏كردى، نسبت به بازماندگان خود كينه و ستم پراكنده‏ مى ‏كنى و اگر تو بميرى اى واى بر ايشان از كينه و ستم بدى كه روا مى‏ دارى، گويى‏ آنان را مى ‏بينم كه بهترين گفتارشان «اى كاش» است و در آن هنگام كاشكى و اى كاش ‏سودى ندارد. نعمت صاحب نعمتى را كفران ورزيدى كه اگر آن را سپاس مى ‏داشتى ‏خداوند رحمان كه داراى فضل و منّت است تو را پاداش مى ‏داد».(2136)


2134) نهاية الأرب: 317/6.

2135) منظور يزيد بن عبدالملك نفرين به برادرش مسلمة بن عبدالملك است كه پيشنهاد كرده بود هشام را خليفه كند و وليد پس از او خليفه باشد.

2136) نهاية الأرب: 363/6، تاريخ كامل ابن اثير: 3115/7.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

 

بازدید : 1969
بازديد امروز : 18779
بازديد ديروز : 32446
بازديد کل : 128571425
بازديد کل : 89375664