(4)
هشام بن عبدالملك و جوان سخندان
در ايّام خلافت هشام بن عبدالملك، جمعى از باديه نشينان گرفتار قحطى شدند. عدّه اى از آنان به دربار روى آوردند تا از كمك خليفه برخوردار گردند. ابهت وعظمت تشكيلات، آنان را مرعوب نمود. جرأت نكردند سخن بگويند. بين جمعيّت، جوان شانزده سالهاى بود. چشم هشام به او افتاد. به حاجب گفت: هر كه خواسته، به مجلس ما آمده، حتّى اطفال.
همان موقع جوان به پا خاست و در مقابل خليفه لب به سخن گشود و گفت: اى امير؛ إنّ للكلام نشراً وطيّاوانه لايعرف ما في طيّه إلاّ بنشره فإن أذن لي أميرالمؤمنين أن أنشره نشرته. كلام، گاهى باز و روشن است و گاهى پيچيده و مبهم. مقصود گوينده در پيچيدگى كلام واضح نيست، مگر آنكه سخن باز شود و گوينده بى پرده و آشكار بگويد. اگر خليفه مسلمين اجازه مى دهد، آن را روشن بيان نمايم.
هشام، از گفته جوان به شگفت آمد و گفت: سخن را باز كن و بى پرده بگو.
جوان گفت: اى خليفه مسلمين! سه سال گرفتار قحطى شده ايم. سال اوّل پيه ها را آب كرد. سال دوّم گوشتها را خورد و سال سوّم استخوانها را لاغر نمود. در دستشما اموال زايد بسيار است. اگر مالِ خداوند است بين بندگانش تقسيم كنيد. اگر مال مردم است، چرا نگاه داشته ايد و به آنان نمى دهيد و اگر مال خود شماست، صدقه دهيد كه خداوند به صدقه دهندگان پاداش نيكو مى دهد.
فقال هشام: ما ترك الغلام لنا في واحدة من الثلاث عذراً فأمر للبوادى بمائة ألف دينار وله بمائة ألف درهم، ثمّ قال له: ألك حاجة؟ قال: ما لي حاجة في خاصّه نفسي دون عامّة المسلمين فخرج.(451)
هشام گفت: اين جوان، در هيچ يك از اين سه صورت، براى ما جاى عذر باقى نگذارده است. دستور داد به باديه نشينان صد هزار دينار و به آن جوان صد هزار درهم دادند. سپس به آن جوان گفت: آيا حاجتى دارى؟ جواب داد: من براى خود حاجت خاصّى ندارم و حاجت من چيزى جزحاجت عموم مسلمانان نيست و از مجلس خارج شد.(452)
451) المستطرف: 46/1.
452) سخن و سخنورى: 136.
منبع: معاویه ج ... ص ...
بازديد امروز : 0
بازديد ديروز : 19151
بازديد کل : 89498241
|