امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(4) كشته‏ شدن مروان و اميد او به حكومت بنى ‏اميّه تا ظهور حضرت عيسى‏ عليه السلام

(4)

كشته‏ شدن مروان و اميد او به حكومت بنى ‏اميّه

   تا ظهور حضرت عيسى‏ عليه السلام

   هنگامى كه مروان به زاب رفت، گرد قرارگاه خويش خندقى حفر كرد. ابوعون ‏عبداللَّه بن يزيد ازدى كه قحطبة بن شبيب او را گسيل داشته بود و ابوسلمه خلال هم براى او نيروهاى امدادى بسيارى گسيل داشته بود به جنگ مروان رفت و مقابل او فرود آمد، ابوالعبّاس سفاح هم كه در آن هنگام در كوفه بود به وابستگان وخويشاوندان خود گفت: چه كسى به جنگ مروان نمى ‏رود كه از افراد خاندان من ‏باشد و اگر بتواند مروان را بكشد ولايت ‏عهد براى او خواهد بود؟

   عبداللَّه عموى سفاح گفت: من اين كار را انجام مى‏ دهم.

   سفاح گفت: در پناه بركت خدا حركت كن.

   عبداللَّه حركت كرد و چون پيش ابوعون رسيد، ابوعون به احترام او از سراپرده ‏هاى خويش كنار رفت و آن‏ها را براى او خالى كرد و هر چه در آن بود براى او گذاشت. سپس عبداللَّه از محلّ مناسبى از رودخانه زاب كه تنگ باشد پرسيد. و آن‏ها او را راهنمايى كردند. و به فرمان عبداللَّه يكى از سردارانش با پنج‏ هزار تن از آنجا عبور كرد و خود را به قرارگاه مروان رساند و با آنان تا شامگاه جنگ كرد و سپس دولشكر از جنگ باز ايستادند و آن سردار با ياران خود از همان تنگه برگشت و به‏ لشكرگاه عبداللَّه بن على پيوست.

   مروان فرداى آن روز دستور داد بر رود زاب پل بستند و با تمام لشكر خويش ازآن عبور كرد و مقابل عبداللَّه بن على ايستاد. پسرش عبداللَّه فرماندهى مقدّمه لشكر مروان را بر عهده داشت بر ميمنه لشكر او وليد بن معاوية بن عبدالملك بن مروان وبر ميسره عبدالعزيز پسر عمر بن عبدالعزيز فرماندهى داشتند. عبداللَّه بن على هم‏ سپاه خود را آرايش جنگى داد و دو سپاه روياروى شدند.

   مروان به عبدالعزيز عمر گفت: بنگر و مواظب باش كه اگر پيش از ظهر و زوال‏ خورشيد امروز آنان با ما جنگ نكنند اين ما هستيم كه حكومت را تا ظهور عيسى بن ‏مريم در دست خواهيم داشت و آن را به به او تسليم مى ‏كنيم و اگر پيش از ظهر با ما جنگ كنند بايد «إنّا للَّه وإنّا إليه راجعون» گفت. آن‏گاه به عبداللَّه بن على پيام فرستاد و از او تقاضا كرد پيش از ظهر آن روز از جنگ دست بدارد.

   عبداللَّه گفت: پسر زربى دروغ مى ‏گويد، او مى‏خواهد شروع جنگ را تا ظهر عقب‏ اندازد، نه؛ به خدا سوگند كه به خواست خداوند متعال پيش از آنكه آفتاب به زوال‏ برسد او را زير سم اسبان مى ‏كوبم. سپس ياران خود را براى جنگ حركت داد.

   مروان ميان مردم شام بانگ برداشت كه شما با آنان جنگ مكنيد. ولى وليد بن ‏معاويه گوش نكرد و بر ميسره عبداللَّه بن على حمله آورد، مروان خشمگين شد و اورا دشنام داد؛ باز هم گوش نكرد آتش جنگ شعله كشيد.

   عبداللَّه بن على به تيراندازان فرمان داد پياده شوند و به همگان دستور داد روى ‏زمين قرار گيرند. همگان پياده شدند تيراندازان شروع به تيراندازى كردند ونيزه‏ داران بر زانو نشستند و جنگ سخت شد.

   مروان به قبيله قضاعه گفت: پياده شويد.

   گفتند: بايد نخست قبيله كنده پياده شوند.

   به كنده گفت: پياده شويد.

   گفتند: نخست سكاسك پياده شوند.

   به بنى ‏سليم گفت: پياده شويد.

   گفتند: قبيله عامر پياده شوند.

   سرانجام به قبيله تميم گفت: پياده شويد و حمله كنيد.

   گفتند: بايد نخست بنى ‏اسد حمله كنند و چون به قبيله هوازن گفت: حمله كنيد، گفتند: بايد نخست غطفان حمله كنند.

   به سالار شرطه خويش گفت: اى واى بر تو؛ تو حمله كن.

   گفت: من به تنهايى خود را هدف ايشان قرار نمى ‏دهم.

   گفت: به خدا سوگند؛ درمانده ‏ات مى‏ كنم.

   گفت: دوست مى ‏داشتم اميرالمؤمنين! مى‏ توانست چنين كارى انجام دهد.

   بدين‏ گونه لشكر مروان شكست خورد و روى به گريز نهاد. مروان هم همراه آنان‏ گريخت و از پل گذشت و شمار غرق ‏شدگان بيشتر از كشته ‏شدگان زير شمشير بودند.

   عبداللَّه بن على بر لشكرگاه مروان و هر چه در آن بود دست يافت و براى ‏ابوالعبّاس سفاح موضوع را نوشت.(2611)


2611) جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 406/3.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

 

بازدید : 2011
بازديد امروز : 0
بازديد ديروز : 21380
بازديد کل : 128860049
بازديد کل : 89520003