امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(5) کشته شدن ابن زیاد به دست ابراهیم بن مالک اشتر به نقل کتاب اخبار الطوال

(5)

کشته شدن ابن زیاد به دست ابراهیم بن مالک اشتر

به نقل کتاب اخبار الطوال

   .... مختار به اين ترتيب بر كوفه پيروز شد و عراق و سرزمين‏هاى ديگر غير ازمصر و شام كه در تصرّف و حمايت عبدالملك بود تسليم او شد و او كارگزاران خودرا به هر سو گسيل داشت.

   عبدالرحمن بن سعيد بن قيس همدانى را بر موصل، محمّد بن عثمان تميمى‏را بر آذربايجان، عبداللَّه بن حارث برادر اشتر را بر ماهين و همدان(996)، يزيد بن ‏معاويه بجلى را بر اصفهان و قم و نواحى آن دو شهر، و ابن مالك بكراوى را بر حُلوان‏ و ماسبذان(997)، يزيد بن ابونجبة فزارى را بر رى و دستبى، و زحر بن قيس را برجُوخى گماشت(998) و حكومت شهرهاى ديگر را هم بر خواصّ خود داد.

   ابوعمره كيسان را به سرپرستى شرطه گماشت و به او دستور داد هزار كارگر بابيل و كلنگ فراهم آورد و خانه ‏هاى كسانى را كه به جنگ امام حسين‏ عليه السلام رفته‏اند با خاك يكسان كند.

   ابوعمره به خانه‏ هاى ايشان وارد بود و شروع به گردش در كوفه كرد و خانه ‏هاى آن‏ها را در يك لحظه ويران مى ‏كرد، هر كس را هم بيرون مى ‏آمد مى‏ كشت وخانه‏ هاى بسيارى را ويران كرد و گروه بسيارى را كشت و به جستجو و تعقيب‏ پرداخت و به هر كس دست مى ‏يافت او را مى ‏كشت و اموال و مستمرى او را به يكى از ايرانيانى كه در خدمت مختار بودند مى‏ بخشيد.

   آن‏گاه براى يزيد بن انس اسدى پرچمى بست و او را به سالارى بيست هزار مرد گماشت و سلاح و ساز و برگ فراوان در اختيارشان گذاشت و يزيد را به‏ فرماندارى جزيره و همه سرزمين‏هاى شام كه بگشايد منصوب كرد، و يزيد حركت‏ كرد و در نصيبين فرود آمد و اردو زد، چون عبدالملك بن مروان از اين خبر آگاه شد با لشكر شام بيرون آمد و خود را به نصيبين رساند و با يزيد بن انس جنگ كرد و او راوادار به عقب ‏نشينى ساخت و گروه بسيارى از ياران او را كشت.

   چون اين خبر به مختار رسيد به ابراهيم بن اشتر گفت: اى مرد؛ كسى جز من ياتو مرد اين ميدان نيست، به سوى ايشان برو و به خدا سوگند كه عبيداللَّه بن زياد فاسق ‏يا حُصين بن نمير را خواهى كشت و خداوند متعال اين لشكر را به دست تو منهزم ‏مى ‏سازد، اين را كسى به من گفته است كه كتاب خوانده و پيشگويى راجع به فتنه‏ ها وجنگ‏ها را مى ‏داند.

   ابراهيم گفت: اى امير؛ گمان نمى ‏كنم كه تو براى جنگ با مردم شام از من‏ حريص‏ تر و در آن باره داراى بصيرت بيشترى باشى، خود من مى ‏روم.

   مختار بيست هزار مرد براى او انتخاب كرد كه بيشترشان ايرانيان مقيم كوفه و معروف به حمراء بودند، ابراهيم به سوى جزيره حركت كرد و كسانى از لشكر يزيد بن ‏انس را كه گريخته بودند با خود برگرداند و شمار لشكريانش حدود سى ‏هزار نفرشدند.

   چون اين خبر به عبدالملك رسيد براى حصين بن نمير همراه دليران لشكر شام پرچمى بست و شمارشان حدود چهل هزار مرد بودند، عبيداللَّه بن زياد وگروهى ديگر از قاتلان امام حسين‏ عليه السلام چون عُمَيْر بن حُباب و فُرات بن سالم و يزيدبن حُضَيْن (لعنة اللَّه عليهم اجمعين) هم همراهش بودند.

   فرات به عُمير گفت: تو بدى حكومت خاندان مروان و سوء نيّت ايشان رادرباره قبيله ما ديده ‏اى و اگر اين كار براى عبدالملك استوار شود قبيله قيس را درمانده و بى ‏چاره خواهد كرد يا آنكه ايشان را تبعيد مى ‏كند و از دور خود كنار مى‏ زند و ما از آن قبيله ‏ايم، بيا برويم و وضع ابراهيم بن اشتر را بررسى كنيم.

   چون شب فرارسيد آن دو بر اسب‏هاى خود سوار شدند و فاصله ميان ايشان واردوگاه ابراهيم چهار فرسنگ بود و چون از كنار پادگان ‏هاى مردم شام مى‏ گذشتند ازآنان مى‏ پرسيدند شما كيستيد؟ و آن دو مى‏ گفتند: از پيشاهنگان امير حصين بن نميرهستيم، آن دو هنگامى كه به اردوگاه ابراهيم رسيدند ديدند آتش افروخته ‏اند وابراهيم بر پاى ايستاده و در حالى كه پيراهنى زرد هراتى و بالاپوش گلدارى بر تن وشمشير بر دوش دارد به سر و سامان دادن سپاه خود مشغول است.

   عمير بن حباب به ابراهيم نزديك شد و پشت سر او ايستاد و ناگاه او را در بغل‏ گرفت، ابراهيم بدون اينكه از جاى خود تكان بخورد سر برگرداند و پرسيد: كيستى؟

   گفت: عميرم.

   ابراهيم به او گفت: بنشين تا از كار خود فارغ شوم و پيش تو آيم.

   عمير از او فاصله گرفت و همراه فرات در حالى كه لگام اسب‏هاى خود را دردست گرفته بودند گوشه ‏اى نشستند.

   عمير به دوست خود گفت: آيا هرگز مردى دليرتر و استوارتر از اين ديده ‏اى؟با آنكه من او را از پشت سر ناگهانى در بغل گرفتم اندك تكانى نخورد و اعتنايى به من نكرد.

   فرات گفت: نه همچون او نديده‏ ام.

   و چون ابراهيم از آماده ساختن و آرايش دادن سپاه خود فارغ شد پيش آن دوآمد و نشست و به عمير گفت: اى ابومغلّس(999)؛ چه چيز موجب شده است كه پيش‏ من بيايى؟

   عمير گفت: از هنگامى كه وارد اردوگاه تو شده‏ ام اندوهم شدّت يافته است و اين به آن جهت است كه تا هنگامى كه پيش تو رسيدم هيچ سخن عربى نشنيدم و همراه تو همين گروه ايرانيان هستند و حال آنكه بزرگان و سران مردم شام كه حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده ‏اند چگونه مى ‏خواهى با اين كسان كه همراه توهستند با آنان روياروى شوى؟

   ابراهيم گفت: به خدا سوگند؛ اگر ياورى جز مورچگان نمى ‏يافتم با ايشان ‏همراه همان مورچگان جنگ مى‏ كردم، تا چه رسد به اين گروه كه در جنگ با شامى‏ ها داراى بصيرتند، همانا اين مردمى كه همراه من مى ‏بينى فرزندان سواركاران ومرزبانان ايرانيانند و من سواران را با سواران و پيادگان را با پيادگان روياروى خواهم ‏ساخت و پيروزى و نصرت از جانب خداوند است.

   عمير گفت: مى ‏دانى قبيله قيس قبيله من است و ما در پهلوى چپ لشكر شام‏ قرار داريم، فردا كه دو گروه روياروى مى ‏شوند به ما كارى نداشته باش كه ما از جنگ ‏مى‏ گريزيم تا لشكر شام شكسته شود كه ما به مناسبت بدرفتارى خاندان مروان با قبيله‏ خودمان دوست نداريم ايشان پيروز شوند و به پيروزى تو بيشتر ميل داريم.

   ابراهيم پذيرفت و آن دو به اردوگاه خود برگشتند.

   فردا دو سپاه به سوى يكديگر پيش رفتند و در جايى بنام خازِر(1000) روياروى ‏شدند، ابراهيم بر دليران سپاه خود بانگ زد كه بر پهلوى چپ حمله كنيد و قبيله قيس ‏آنجا بودند.

   عُير بن حباب به دوست خود گفت: به جان پدرت سوگند؛ اين دورانديشى‏ است كه اين مرد به ما اعتماد نكرد و ترسيد به گفته خود عمل نكنيم.

   عُمير بن حباب هم ميان افراد قبيله قيس بانگ برداشت كه: اى خون ‏خواهان ‏كشته ‏شدگان مرج راهط و ايشان پرچم‏هاى خود را سرنگون كردند و گريختند و مردم‏ شام شكست خورد.

   ابراهيم بر آنان حمله برد و گروه بسيارى از ايشان را كشت و شامى‏ ها گريختند. ابراهيم تا هنگام شب آن‏ها را تعقيب كرد، حصين بن نمير فرمانده سپاه شام ‏كه از قاتلان امام حسين ‏عليه السلام بود و شرحبيل پسر ذى الكلاع و بزرگان سپاه شام كشته شدند.

   چون شدّت جنگ فرو نشست، ابراهيم گفت: من ضمن جنگ مردى از شاميان را كشتم كه پيشاپيش آنان جنگ مى‏كرد و مى‏گفت: من جوانمرد قريشم و چون به زمين افتاد از او بوى مشك استشمام كردم، او را در ميان كشتگان جستجو كنيد.

   جستند و او را يافتند، معلوم شد عبيداللَّه بن زياد (لعنة اللَّه عليه) است.

   ابراهيم دستور داد سر او را جدا كردند و پيش مختار فرستادند و مختار هم آن‏را براى محمّد بن حنفيّه فرستاد.(1001)

 


996) ماهين: به صورت تثنيه بر نهاوند و دينور و گاه بر كوفه و بصره اطلاق مى‏ شده است، رك: ياقوت، معجم البلدان:374/7، مصر 1906.

997) حُلوان آخرين شهر شمالى عراق، ماسبذان از شهرهاى بلاد جبل كه مهدى عبّاسى آنجا مرده است، براى هر دومورد رك: عبدالحميد آيتى، ترجمه تقويم البلدان، صفحات 350 و 479.

998) جُوخى: نام رودخانه و منطقه آبادى در ناحيه شرقى بغداد است، رك: معجم البلدان: 161/3 همان چاپ.

999) هر چند مغلّس از نام‏ه اى عربى است ولى ظاهراً ابراهيم به عمير تعريض زده است كه اى شب‏رو كه در روز شهامت حركت ندارى.

1000) ياقوت، آن را رودخانه ‏اى ميان اربل و موصل مى ‏داند، ج3 ص 388.

1001) اخبار الطّوال: 337.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

بازدید : 2209
بازديد امروز : 16868
بازديد ديروز : 19532
بازديد کل : 128851028
بازديد کل : 89515491