(3)
معاويه و جناب ابوذر
مسلمانان، ابوذر را به بزرگى مى شناختند، و لذا به گفته او ترتيب اثر مى دادند، او كوشش در نهى از منكر و امر به معروف داشت، و بدين جهت وجود او بر پادشاهان گران بود.
حبيب بن مسلمه فهرى به معاويه گفت: ابوذر شام را بر تو خراب مى كند، اگر به شام حاجت دارى، زود باش علاج واقعه را بنما!(53).
از همين جمله اهميّت و عظمت گفتار ابوذر در ميان مسلمانان بدست مى آيد، و ازآن كه معاويه نتوانست او را با مال دنيا راضى نمايد، قوّت ايمان ابوذر معلوم مى شود. و از آن كه نتوانست او را نابود كند، عظمت موقعيّت و محلّ او معلوم مى شود. و از آن كه عثمان اجازه نداد ابوذر به عراق يا مصر برود، و از آشوب او ترس داشت، اهميّت موعظه او و تأثير سخنان آن بزرگ مرد صحابى، معلوم مى شود.
ابن ابى الحديد از كتاب «سفيانيّه» جاحظ نقل مى كند: جلام بن جندل غفارى گويد: در زمان خلافت عثمان عامل معاويه بر «قنصرين و عواصم» بودم، روزى براى كارى نزد معاويه رفتم از خانه معاويه صداى كسى را شنيدم كه فرياد مى كرد: قطار حامل آتش به سوى شما آمد، خداوندا؛ كسانى را كه امر به معروف مى كنند و خود تارك معروف هستند، و كسانى را كه نهى از منكر مى كنند و خود فاعل آن هستند، لعنت كن.
پس رنگ معاويه تغيير كرد و گفت: اى جلام؛ اين شخص را كه فرياد مى زند مى شناسى؟
گفتم: نه.
گفت: چه كسى به داد من رسد از دست جند بن جناده! او همه روزه مى آيد و بر درقصر ما چنين فرياد مى زند.
آنگاه گفت: او را بياوريد.
پس او را كشان كشان آوردند، او نزد معاويه ايستاد.
معاويه گفت: اى دشمن خدا و پيامبر! تو همه روزه مى آيى و اين كار را انجام مى دهى، اگر من بدون اجازه اميرالمؤمنين!! كسى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را مى كشتم هر آينه تو را مى كشتم؛ ولى از او اذن مى گيرم.
جلام گفت: چون ابوذر از طايفه ما بود، دوست داشتم او را ببينم، او مرد سبزه، كم ريش و پشت او خم شده بود.
ابوذر به معاويه گفت: من دشمن خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نيستم، آن تو و پدر تو است. شما به صورت ظاهر اسلام آورديد، و در باطن كافر هستيد. پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم تو را لعن فرمود، و چند دفعه در حقّ تو نفرين كرد كه خداوند شكم تو را سير نكند. از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود:
هنگامى كه فرد چشم گشاد و شكم بزرگ كه هر چه بخورد سير نشود، حاكم شود امّت نهايت تحفظ را به او بنمايد.
معاويه گفت: من او نيستم.
گفت: تو همانى! پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به من خبر داد و من از او شنيدم كه در حقّ تو نفرين كرد و فرمود:
خداوندا؛ او را لعن كن و به جز از خاك او را سير مكن.
و شنيدم كه مى فرمود:
جايگاه معاويه در آتش است.
معاويه خنديد و دستور داد او را زندانى كنند، و قضيّه را به عثمان نوشت.
عثمان دستور داد: جندب را به سخت ترين مركب سوار كن و به مدينه روانه كن. پس معاويه او را با مأمورى بر شترى بى جهاز سوار كرد و دستور داد كه شب و روز او را راه ببرد و استراحت نداشته باشد. چون به مدينه رسيد، گوشت ران دو پاى او از مشقّت راه ريخته بود(54).
در اين كه حكومت معاويه و عثمان گرفتار ابوذر بود و از دست او به غضب آمده بودند و آنان را ناراحت مى كرد، شكّى نيست. ابوذر يگانه كسى بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم درحقّ او فرموده:
آسمان بر كسى سايه نيافكنده و بر روى زمين كسى راه نرفته كه راستگوتر از ابوذر باشد.(55)
در حقيقت ابوذر به محكمترين اسلحه مجهّز شده بود، و هيچ صحابه اى بلكه هيچ مسلمانى نمى توانست او را تكذيب كند، چون بر اين سخن پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مطّلع بود، مگر ندانستيد كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
او راست مى گويد، چون پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در حقّ ابوذر اين جمله را فرموده.
پس همه صحابه كه در مجلس عثمان حاضر بودند گفتند: راست مى گويد(56).
پس به وسيله ابوذر حجّت تا روز قيامت بپا شد، او با اعمال و گفتار خود، حق را از باطل جدا نمود. حال به جاى آن كه معاويه ناراحت شود، خوب بود به گفته هاى ابوذر ترتيب اثر مى داد، و از منكرات دست بر مى داشت.(57)
53) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 55/3.
54) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 257 - 258/8.
55) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 258/8.
56) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 258/8.
57) تاريخ أميرالمؤمنين عليه السلام ج 1 ص 495.
منبع: معاویه ج ... ص ...
بازديد امروز : 16711
بازديد ديروز : 18311
بازديد کل : 89471209
|