امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(2) برگرداندن عايشه به مدينه پس از جنگ جمل

(2)

برگرداندن عايشه به مدينه پس از جنگ جمل

   مسعودى مى‏ گويد: اميرالمؤمنين عبداللَّه بن عبّاس را نزد عايشه فرستاد كه به اوامر كند تا به مدينه منوّره برود. عبداللَّه بن عبّاس بدون اجازه گرفتن بر عايشه وارد شد و بالشى را پيش كشيد و بر آن نشست.

   عايشه به او گفت: ابن عبّاس در سنّتى كه به آن مأمور شده ‏اى اشتباه كردى كه بدون اجازه بر ما وارد  شدى و بدون اذن بر فراش ما نشستى.

   ابن عبّاس در جواب گفت: البتّه اگر تو در خانه ‏اى بودى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در آن ‏تو را ترك كرد هرگز بدون اجازه بر تو وارد نمى‏ شدم و بدون امر تو بر فرشت ‏نمى ‏نشستم. امّا اميرالمؤمنين مرا فرستاده و فرمان داده به تو بگويم در بازگشت به ‏مدينه شتاب كنى و براى رفتن مهيّا شوى.

   عايشه گفت: از سخن تو امتناع مى‏ كنم و با دستور كسى كه توصيفش كردى ‏مخالفت مى‏ كنم.

   ابن عبّاس نزد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام رفت و به او خبر داد كه عايشه از فرمان وى سربازمى‏زدند اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بار ديگر او را نزد عايشه فرستاد و اين بار گفت: تصميم‏ اميرالمؤمنين درباره تو اين است كه بازگردى. اين بار عايشه به فرمان امام گردن نهاد. اميرالمؤمنين ‏عليه السلام قافله او را تدارك كرد و روز دوّم همراه پسرانش حسن و حسين وهمه اولاد و برادرانش و بنى ‏هاشم نزد او آمد و بر او وارد شد وقتى چشم عايشه بر او افتاد با ساير زنانى كه همراهش بودند فريادى كشيد و گفت: اى كشنده دوستان.

   اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در جواب فرمود: اگر من كشنده دوستان بودم هر كه را در اين‏ خانه است مى‏ كشتم. و به يكى از اتاق‏ها اشاره كرد كه مروان بن حكم و عبداللَّه بن زبيرو عبداللَّه بن عامر و گروهى از بنى‏ اميّه در آن خلوت كرده بودند!

   كسانى كه همراه امام ‏عليه السلام بودند با شنيدن اين سخن دست به قبضه شمشير بردند زيرا ترسيدند كه آن‏ها ناگهان از اتاق بيرون آيند و بر ايشان يورش برند.

   پس از سخنانى كه ميان آن‏ها رد و بدل شد عايشه گفت: آن‏چه شد، گذشت ولى‏ الان دوست دارم با تو باشم شايد در جنگ با دشمنانت حاضر شوم.

   اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: نه بلكه به همان خانه ‏اى برگرد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در آن‏ تو را ترك كرد.

   سپس عايشه از او خواست به خواهرزاده ‏اش عبداللَّه بن زبير امان دهد واميرالمؤمنين ‏عليه السلام پذيرفت. حسن و حسين‏ عليهما السلام نيز درباره مروان صحبت كردند و امام ‏به او هم امان داد.(1)

   پس از آن عايشه گفت: به خدا اى پسر ابى طالب غم و اندوه من زياد گشته ودوست داشتم اين چنين خروج نمى‏ كردم و تو مى ‏دانى در اين كار چه بلاهايى به من ‏رسيد.

   سپس مروان بن حكم گفت: اى امير مؤمنان؛ دوست دارم با تو بيعت كنم و درخدمت تو باشم.

   امام در جواب او فرمود: مگر پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكردى و سپس‏آن را شكستى، نيازى به بيعت تو ندارم كه اين دست، دست يهودى است.

   اگر با دستش با من بيعت كند با پايش پيمان شكنى مى‏ كند. او پادشاهى كوتاه مدّتى‏ خواهد داشت مانند سگى كه بينى‏ اش را مى ‏ليسد و پدر چهار فرمانرواست كه‏ مسلمانان از او و فرزندانش روزگار خونينى را خواهند ديد.

   به گفته مسعودى وقتى عايشه به سوى مدينه روان شد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام برادر او عبدالرحمن (محمّد) بن ابى بكر را با سى مرد و بيست زن با ايمان از بنى عبد قيس وهمدان(2)، همراه او فرستاد و آن‏ها را به خدمت او مأمور كرد وقتى عايشه به مدينه‏ رسيد از او پرسيدند: سفرت را چگونه ديدى و على‏ عليه السلام با تو چه كرد؟

   او پاسخ داد: به خدا قسم؛ به خير گذشت و پسر ابوطالب بخششها نمود وعطاهاى فراوان داد ولى او همراه من مردانى را فرستاد كه اين كار را دوست‏ نداشتم.(3)

   زنانى كه همراه او آمده بودند با شنيدن اين سخن عايشه خود را معرّفى كردند و او وقتى از اين امر آگاه شد به سجده افتاد و گفت: به خدا اى پسر ابوطالب بر كرامت وبزرگواريت افزودى دوست داشتم كه هرگز خروج نمى‏ كردم حتّى اگر چنين و چنان ‏بلايى بر سرم مى ‏آمد.(4) (5)


1) مسعودى در مروج الذهب (378/2) مى‏ گويد: على‏ عليه السلام به وليد بن عقبه و فرزندان عثمان و ديگر بنى‏ اميّه و تمام مردم امان داد و در روز جنگ ندا داد كه هر كس سلاحش را بياندازد و هر كس به خانه ‏اش برود در امان است.

   بعد از جنگ، زنى از عبدالقيس بيرون آمد و در ميان كشته‏ ها مى‏ گشت كه ناگهان جنازه دو پسرش را يافت و همسرو برادرانش نيز پيش از آمدن على‏ عليه السلام به بصره كشته شده بودند او با ديدن جنازه پسرانش اين اشعار را خواند:

شهدت الحروب فشيبتني

فلم أر يوماً كيوم الجمل

أضرّ على مؤمن فتنة

واقتله لشجاع بطل

فليت الظعينة في بيتها

وليتك عسكر لم ترحل

2) مسعودى گفته است: اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر اين زنان عمّامه پوشانيد و شمشير بر كمرهايشان بست و به آنان گفت: به‏ عايشه نفهمانيد كه شما زن هستيد و صورت ‏هايشان را بپوشانيد گويى مرد هستيد.

3) در مستدرك احقاق الحق به اسناد از عوام بن حوشب مى‏ گويد: پسر عمويم كه از بنى‏ حارث بن تيم اللَّه است ومجمع ناميده مى ‏شود گفت: با مادرم نزد عايشه رفتيم مادرم از او پرسيد: خروجت در روز جمل را چگونه ديدى؟ او گفت: اين تقدير خداوند بود. مادرم درباره على ‏عليه السلام از او پرسيد و او جواب داد: از كسى كه محبوب ‏ترين مردم نزد رسول خدا بود پرسيدى روزى على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را ديدم كه پيامبر آن‏ها را جمع كرده بود و در آغوش گرفته بود و سپس فرمود: اينان اهل بيت و خواصّ من هستند خدايا پليدى را از آن‏ها دور كن و آن‏ها را پاكيزه‏ گردان. نك: احقاق الحقّ: 546/2.

4) ارشاد: 257/1، بحار الأنوار: 230/32. مصنّف مطالبى را به خطبه ‏اى كه در بحار الأنوار ذكر شده افزوده است كه درواقع مربوط به نامه امام على ‏عليه السلام است كه پس از پيروزى بر اصحاب جمل و  فتح  بصره براى اهل كوفه نوشت و گويا مصنّف در اين باب دچار اشتباه شده است.

5) نبرد جمل: 133.

 

 

منبع: معاويه ج ...  ص ...

 

 

بازدید : 1904
بازديد امروز : 14402
بازديد ديروز : 45443
بازديد کل : 128497783
بازديد کل : 89338842