امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(3) بنى ‏اميّه و جنگ جمل

(3)

بنى ‏اميّه و جنگ جمل

   مسعودى در «مروج الذهب» و غير او روايت مى ‏كنند كه: علىّ بن ابى طالب‏ عليه السلام در جنگ جمل بدون سلاح بيرون شد، در حالى ‏كه بر استر حضرت رسول‏ صلى الله عليه وآله وسلم سوار بود زبير را به طرف خود دعوت  كرد. زبير در هنگامى كه غرق اسلحه بود در مقابل او حاضر گرديد، جريان را به عايشه گفتند. وى فرياد زد: واى بر من؛ جنگ شروع شد، به عايشه اطّلاع دادند كه على‏ عليه السلام بدون اسلحه آمده و نظر جنگ ندارد، عايشه پس از اين مطمئن شد و دلش آرام گرفت.

   على‏ عليه السلام و زبير باهم معانقه كردند و سپس على ‏عليه السلام به زبير فرمود:

واى بر تو؛ براى چه خروج كرده‏ اى؟

گفت: براى گرفتن خون عثمان. فرمود:

خداوند هر كدام از ما را كه در خون عثمان شركت داشته است بكشد، آيا ياد دارى‏ روزى را كه با حضرت رسول‏ صلى الله عليه وآله وسلم در حالى ‏كه بر حمارى سوار بودند در بنى ‏بياض‏ ملاقات كرديم، پيغمبر روى خود را متوجّه من كرد و خنديد و تو هم خنده كردى.

در آن روز گفتى: ابن ابى طالب دست از شوخى و مزاح خود  بر نمى‏ دارد، پيغمبر فرمود: وى اهل مزاح نيست، اى زبير؛ او را دوست دارى؟ گفتى: آرى به خدا سوگند او را دوست دارم، در اين هنگام حضرت رسول به تو گفت: در همين ‏زودى با وى جنگ خواهى كرد و در حقّ او ستم خواهى نمود.

   زبير گفت: من از اين عمل خود استغفار  مى‏ كنم اگر اين مطلب را متذكّر بودم هرگز خروج  نمى‏ كردم.

   على‏ عليه السلام فرمود: اينك مراجعت كن.

   زبير جواب داد: اكنون كه مقابل هم قرار گرفته ‏ايم براى من عار است از جنگ فراركنم. فرمود:

اى زبير؛ عار بهتر است كه گرفتار نار گردى.

   زبير پس از اين، از ميدان جنگ مراجعت كرد و اين اشعار را خواند:

اخترت عاراً على نار مؤجّجة

ما إن يقوم لها خلق من الطين

نادى عليّ بأمر لست أجهله

عار لعمرك في الدنيا وفي الدين

فقلت حسبك من عدل أباحسن

فبعض هذا الّذي قد قلت يكفيني

   زبير پس از اين منصرف شد و به طرف وادى السباع رفت، و به دست عمرو بن ‏جرموز در هنگام نماز به طور ناگهانى كشته شد و عمرو شمشير و خاتم او را نزدعلى ‏عليه السلام آورد و على ‏عليه السلام فرمود:

اين شمشير در راه پيغمبر فداكارى زيادى كرد و غم و اندوه را از چهره آن‏ جناب‏ زدود، وليكن اكنون  به اين روز بد گرفتار شد و پايان زندگيش به اين نحو پايان يافت و كشنده ابن صفيه در آتش جاى خواهد داشت.

         گفتگوى على ‏عليه السلام با طلحه

   پس از اين، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام روى خود را به طرف طلحه كرد و فرمود:

اى ابومحمّد؛ چرا از منزلت بيرون شدى، و در اين جنگ شركت كردى؟

   گفت: براى مطالبه خون عثمان بيرون شده ‏ام. فرمود:

هر كدام از ما كه در خون عثمان شركت داشته است خداوند او را بكشد، آيا از پيغمبر نشنيدى كه فرمود: «أللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه». تو اوّل كس ‏بودى كه با من بيعت كردى و خداوند ناكثين عهد را مذمّت كرده است.

   طلحه هم گفت: من از اين عمل خود استغفار مى ‏كنم و سپس مراجعت كرد، در اين هنگام مروان حكم گفت: اينك كه زبير مراجعت كرد و طلحه هم بر مى‏ گردد پس ‏فرقى نمى‏ كند كه من تيرهاى خود را به طرف على و يا به سوى اينان رها كنم، سپس‏ تيرى به طرف طلحه افكند و او را كشت.

   اميرالمؤمنين ‏عليه السلام پس از جنگ، بر طلحه گذشتند و فرمودند:

«إنّا للَّه وإنّا إليه راجعون»، به خداوند قسم؛ من از اين جريان كراهت داشتم.(1)


1) معاويه و تاريخ: 59.

 

منبع: معاويه ج ...  ص ...

 

بازدید : 2133
بازديد امروز : 0
بازديد ديروز : 21995
بازديد کل : 128861278
بازديد کل : 89520617