امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(9) كعب بن سور و جنگ جمل

(9)

كعب بن سور و جنگ جمل

   روايت است كه در آن ايّام كعب بن سُور كه قضاء بصره تعلّق به وى داشت پاى در دامن عافيت كشيده جزم كرد كه با طلحه و زبير بن مخالفت پردازد و موافقت ‏اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام نيز ننمايد و ايشان به عايشه رسانيدند كه اگر كعب تخلّف نمايد بنى ازد خود را از مصاف معاف و معذور دارند و اين معنى موجب دل‏ شكستگى سپاه ‏گردد وظيفه آنكه كعب را استدعا نموده التماس كنى كه با ما در مقام وفاق و اتّفاق آيد.

   عايشه شخصى را نزد او فرستاده پيغام داد كه مادر تو به حضور تو احتياج دارد.

   كعب گفت: كاشكى هرگز از مادر متولّد نگشتمى، به خدا سوگند كه عايشه مادر من نيست و من حاجتى به آن مادر ندارم كه مرا به آتش دوزخ نزديك گرداند. و رسول‏ را گفت كه با عايشه بگوى كه به خانه خود مراجعت  نمائى تا حال مسلمانان به صلاح‏ آيد.

   و چون فرستاده بازگشته او را از اصرار كعب و كيفيّت تخلّف آگاه ساخته عايشه به‏ منزل كعب رفته گفت: نخست نزد تو فرستادم و اكنون به تبجيل و احترام تو خود آمدم.

   كعب بن سور در گريه افتاد و گفت: اى كاش كه هرگز نمى ‏آمدى.

   عايشه گفت كه: به جهت آن آمدم كه در طلب خون اين خليفه مظلوم با ما موافقت‏ نمائى.

   كعب جواب داد كه: اى امّ  المؤمنين! فراموش كردى كه پيش از اين به چندگاه مردم‏ را بر قتل عثمان تحريص و ترغيب مى ‏نمودى.

   عايشه جواب داد كه: من از آن ذلّت به خداى عزّوجلّ بازگشتم و حالا همّت من بر تدارك آن گناه عظيم مقصور است و چندان سخنرانى و چرب‏ زبانى نمود كه آن‏ بيچاره خون‏ گرفته شمشير بر ميان بست و از سراى عافيت بيرون آده به ميدان محنت‏ و بليّت متوجّه گشت و زمام شتر عايشه به دست گرفته گفت: تا جان در بدن و رمقى‏در تن باشد اين مهار از دست نمى‏ گذارم.

   و چون قبيله ازد ديدند كه مقتداى ايشان بر اين وجه عمل نمود به ترتيب اسباب‏ جنگ پرداخته به سپاه طلحه و زبير پيوستد.(1)


1) تاريخ روضة الصفا: 1882/4.

 

منبع: معاويه ج ...  ص ...

 

بازدید : 2462
بازديد امروز : 11481
بازديد ديروز : 19532
بازديد کل : 128840254
بازديد کل : 89510104