(11)
پايان جنگ جمل
جنگ جمل پايان يافت و اين خود مقدّمه اى بود براى جنگى بزرگتر، كه جنگ با سپاه شام به فرماندهى پسر ابى سفيان باشد مردى كه به تمام معنا، نقيض امام عليه السلام بود. او نيز شخصيّتى استثنائى بود كه تمام صفات و خصوصيّات كسى را كه به هيچ اصلى از اصول انسانيّت و ارزش هاى والاى معنوى پايبند نيست در وجود خود جمع نموده بود. او فرزند ابوسفيان بود. شخصى كه بى نياز از تعريف است و او فرزند همان زنى است كه پس از اينكه حمزه عموى پيامبر به دست غلام زرخريد او به شهادت رسيد از پيكر بى جان او هم نگذشت و جگر او را جويد.
بلى، معاويه در خانه پدرى كه در رأس قواى ارتجاعى قرار داشت و در دامان چنين مادرى، در مكّه، مهد كفر و بت پرستى رشد و نمو يافته بود. و در مقابل، حضرت على عليه السلام در دامان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم. او هر چه ديده بود خيانت بود و پليدى، وامام عليه السلام فداكارى و از خودگذشتگى و دفاع از حقّ.
اگر معاويه به جاى حضرت على عليه السلام بود و مى ديد كه يكى از افراد تحت حكومت او بناى نافرمانى گذاشته با سپاهى كه در اختيار داشت به سراغ او مى رفت و كارش را يكسره مى ساخت نه اينكه به او نامه بنويسد و فرستاده اش را براى گفتگو به شام گسيل دارد و در پى اين باشد كه كار به صلح و صفا خاتمه يابد.
اگر او به جاى امام عليه السلام بود پس از پايان جنگ جمل، شادى و سرور، سراپاى وجودش را فرا مى گرفت و در مقام انتقام از دشمن بر مى آمد، و از مجروحين كه هيچ، حتّى به پيكر بى جان دشمن هم رحم نمى كرد، و دستور مى داد كه بدن آنها را قطعه قطعه كنند و بساط جشن و پيروزى بگستراند، نه اينكه درهم شكسته شود چنان كه آثار حزن و اندوه از چهره اش نمايان باشد.
اگر او بود، مال و زن و فرزند سپاه دشمن را براى سپاهيان خويش مباح مى ساخت، و به جاى تقسيم بيت المال در ميان همه مسلمانان چه دوست و چه دشمن، رؤساء و بزرگان آنها را با بذل و بخشش بى حساب، به جانب خود متمايل مى نمود و كسانى را كه خطرى از ناحيه آنها احساس نمى نمود به ياد خدا وا مى گذاشت.
امّا حضرت على عليه السلام كجا و معاويه كجا؟ امام عليه السلام تمام همّتش اين بود كه ارزش هاى والاى انسانى را در ميان افراد سپاه خود زنده كند، هر چند كارى صعب و دشوار باشد. امام عليه السلام چنين نبود كه نه تنها آنها را به عنوان ابزارى براى پيروزى خويش به كار گيرد، بلكه در پى اين بود كه آنها را چونان خود بسازد، و توانست كه آنها رابراى انجام چنين رسالتى آماده ساخته و اميد داشت كه هر كدام از آنها نيز بتوانند به تهذيب و تزكيه جمعى ديگر همّت گمارند و به نشر و گسترش ارزشهاى والاى انسانى بپردازند.
آن بزرگوار، به ياران خويش آموخت كه هيچ فرد يا طبقه اى در جامعه اسلامى حقّ ندارد خود را قيّم ديگران بداند و به جاى آنها تصميم بگيرد و يا ديگران را به پذيرش ايده و فكر خويش مجبور سازد.(1)
1) سيرى در زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام: 125.
منبع: معاويه ج ... ص ...
بازديد امروز : 5356
بازديد ديروز : 19024
بازديد کل : 88851746
|