امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(۷) برگرداندن عايشه به مدينه

(۷)

برگرداندن عايشه به مدينه

حضرت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام عبداللَّه بن عبّاس را طلبيد و فرمود:

سرعت كن و به نزد عايشه برو و بگو اميرالمؤمنين مى ‏گويد بايد شتاب كنى و به‏ جانب مدينه مراجعت كنى.

   ابن عبّاس گويد: همى آمدم تا به در خانه عايشه رسيدم، طلب اذن كردم، رخصت نداد بدون اذن داخل خانه شدم، ديدم فرشى گسترده نيست تا جلوس نمايم و ساده ‏اى‏ در كنار خانه ديدم برداشتم گسترانيدم و بر بالشى تكيه دادم.

   عايشه از عقب پرده فرياد كشيد: يابن عبّاس؛ همانا سنّت رسول خدا را از دست دادى، داخل خانه من به غير اذن من شدى و بر وساده من به غير اذن من جلوس ‏نمودى.

   ابن عبّاس كه زبانى تيزتر از لب شمشير داشت فرمود، ما اولى از ديگران باشيم درعمل به سنّت پيغمبر و تو سنّت را از ما آموختى، همانا خانه تو همان بيتى است كه ‏رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در مدينه براى تو معيّن فرموده است و تو را امر نمود كه از آن خانه ‏بيرون نيايى، تو فرمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را به طاق نسيان نهادى و بر نفس خود ظلم‏ كردى و عصيان امر خدا و رسول نمودى، در مقام سوق عسكر و تجهيز لشكر بيرون‏ آمدى و خلقى كثير را به چنگال اجل گرفتار كردى، چون به منزل مراجعت كردى ما بدون اذن تو داخل خانه تو نشويم و بر فرش تو بدون اذن تو جلوس ننمائيم، اينك‏ حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ فرمايد كه عجلت كن و ساز سفر مدينه نما و نبايد در اين ‏فرمان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تأخيرى شود.

   عايشه از آن حُقد كه با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام داشت بدش آمد كه ابن عبّاس از آن‏ حضرت تعبير به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام كرد، فلذا گفت: خدا رحمت كند اميرالمؤمنين‏ عليه السلام‏را و او عمر بن الخطاب بود.

   ابن عبّاس فرمود: برخلاف ميل تو و اصحاب جمل، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام علىّ بن ابى‏ طالب است «لأنّه أمسّ الناس برسول اللَّه رحماً وأقرب قرابته وأقدم سبقاً وأكثر عملاًوعلماً وأعلى مناراً وأكثر آثاراً من أبيك ومن عمر»؛ «زيرا او نزديك‏ترين مردم است‏به پيامبر از جهت نسَب و قرابت و پيشتازترين در ايمان و بالاترين در علم و عمل، ووالاترين در جايگاه و بيشترين در آثار است از پدرت و از عمر».

   عايشه گفت: من اين سخن را باور ندارم.

   ابن عبّاس فرمود: به خدا قسم؛ من پدران تو را خوب مى‏ شناسم و شومى حال وسوء مقال و شرارت افعال آن‏ها را من حفظ كرده ‏ام، على الخصوص بنى تيم و پدران‏ تو نبودند مگر جماعتى از شترچرانان كه در صحرا و قفار با تمام مشقّت گاهى به ‏چرانيدن گوسفندان و دوشيدن شتران و كشيدن هيزم اشتغال داشته ‏اند و با عباى كهنه ‏و جامه دريده زندگانى مى‏ كردند، جدّ تو ابوقحافه اجير عبداللَّه بن جزعان بود و از پس مانده طعام ميهمانان و باقى‏مانده نان ايشا زندگى مى‏ كرد و امروز هواى سلطنتى‏ بر سر تو افتاده در مقام امر و نهى بيرون آمده ‏اى و خود را مفترض الطّاعه مى‏ دانى.

   چندان ابن عبّاس طعن و توبيخ عايشه كرد كه بانگ عويل و ناله عايشه بلند شد وگفت: اى پسر عبّاس؛ به خدا قسم دشمن‏ ترين اماكن مكانى است كه شما بنى‏ هاشم دراو ساكن باشيد.

   ابن عباس گفت: بلى؛ سزاى نيكى بدى است، عوض آنكه بنى‏ هاشم احبّ الناس‏ باشند در نزد تو به جهت اينكه تو دختر امّ رومان بودى به واسطه بنى‏ هاشم امّ ‏المؤمنين!! شدى و مى‏ خواهى كه همه مردم تو را مطيع و منقاد باشند و پدر تو ابوبکر بن ابى قحافه صاحب عبائى بود كه هم فرش و هم لحاف او بود به واسطه بنى‏ هاشم‏ صديق گرديد و خود را اولى الأمر مى‏ دانست، امروز تو ايشان را دشمن مى‏ دارى ودق باب مخالفت مى‏ فرمائى.

   عايشه گفت: منّت بر من مى‏ گذارى يا بر رسول خدا؟

   ابن عبّاس فرمود: چگونه منّت بر تو نگذارم چه آنكه تو وصله عاريه بيش نيستى ‏و مثَل تو بند كفشى را ماند كه هر گاه كهنه شد تبديل كنند و از سائر زنان رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم بهتر نيستى مع ذلك مى‏ خواهى قول تو مُطاع و فرمان تو لازم الإتباع بوده ‏باشد و ما پوست و گوشت پيغمبريم، چگونه خود را شريف‏تر از تو ندانيم.

   پس ابن عبّاس در اين باب اشعارى سرود و از جاى خود برخاست به خدمت ‏اميرالمؤمنين ‏عليه السلام رفته و جريان را به عرض حضرت رسانيد، حضرت فرمود:

من مى‏ دانستم كه عايشه چه خواهد گفت، فلذا تو را فرستادم كه از عهده جواب اوبيرون آئى.

   در بعضى روايات دارد كه عايشه از رفتن به جانب مدينه امتناع كرد تا اينكه ‏حضرت، عمّار ياسر را به خدمت او فرستاد كه حركت كند و إلاّ وصيّت رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم را در حقّ او جارى كند.

   عمّار عرض كرد: آن كدام وصيّت است؟ حضرت فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم طلاق زنان خود را در كف كفايت من قرار داد كه اگر بخواهد آن‏ها را طلاق بگويم.

   عمّار به نزد عايشه رسيد و فرمود: اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مى ‏فرمايد كه حركت كن و الاّ وصيّت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را در تو جارى خواهم كرد.

   عايشه چون مى‏ دانست وصيّت چيست بالفور ساز سفر كرده متوجّه مدينه گرديد.

   در احتجاج طبرسى از سعد بن عبداللَّه اشعرى از امام زمان عجّل اللَّه فرجه سئوال كرد معنى اين طلاق را.

   حضرت فرمود:

خداوند متعال شأن زنان پيغمبر را بزرگ قرار داد و به شرافت امّهات مؤمنين ‏اختصاص پيدا كردند و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: يا اباالحسن؛ اين شرافت براى اين زنان من باقى است مادامى كه در طاعت خدا باقى باشند، هر كدام كه معصيت پروردگار بنمايند و بر تو خروج كنند او را طلاق بگو و اين‏ شرافت را از او ساقط بنما.

   أقول: هذه الرواية صرَحت بأنّ عايشة ليست من اُمّهات المؤمنين؛ مصنّف ‏مى ‏گويد: اين روايت صراحت دارد در اينكه عايشه اُم المومنين نيست.

   بالجمله چون عايشه از رفتن امتناع داشت ابن عباس عرض كرد: يا اميرالمؤمنين؛ عايشه را در بصره بگذار هر جا كه مي خواهد برود.

   حضرت فرمود:

يابن عبّاس؛ عايشه در ايثار فتنه كوتاهى نخواهد كرد بايد به مدينه برود تا مردم‏از فتنه او آسوده شوند.(551)


551) زندگانى عايشه: 62.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...
 

 

بازدید : 1971
بازديد امروز : 25892
بازديد ديروز : 45443
بازديد کل : 128520763
بازديد کل : 89350332