(4)
سخنرانى جناب جعفر در حضور نجاشى
به گزارش ابن اسحاق به نقل از امّ سلمه، نجاشى كسى را به دنبال مهاجران فرستاد تا ايشان را به دربار بخواند. چون فرستاده نجاشى به نزد صحابه آمد و ايشان را خواند، دانستند كه ايشان را از بهرِ چه مى خوانند. پس همه گرد هم جمع شدند و با هم اتّفاق كردند كه پيش نجاشى چه گويند و جواب سخن وى چه دهند. و اتّفاق بر آن كردند كه آنچه حق باشد بگويند و آنچه خدا و پيغمبر به آنان فرموده، به آنها جواب دهند.
نجاشى دين ترسايى داشت و دستور داده بود همه اسقفها، راهبان و علماى ايشان را حاضر كرده بودند و كتابهاى تورات و انجيل را گسترده بودند.
چون صحابه وارد شدند، نجاشى روى بديشان كرد و گفت: اى قوم؛ اين چه دين است كه شما آن را بر پاى داشتهايد؟
از ميان قوم، جعفر بن ابى طالب به سخن درآمد و گفت: اى پادشاه؛ بدان كه ما از قومى از اهل جاهليّت بوديم و بتان رامى پرستيديم و مردار همى خورديم و ارتكاب فواحش مى كرديم و قطع ارحام و رنجانيدن خاصّ و عامّ و ظلم بر ضعيفان و حيف بر همسايگان كار و عادت ما بود تا حق تعالى بر ما رحمت كرد و از ميان قوم ما كسى را برانگيخت و او رابه رسالت به سوى ما فرستاد كه وى به نسب و حسب از همه معروفتر و به صدق و امانت از همه مشهورتر است، ما را به توحيد و عبادت خداوند تعالى دستور داد و از پرستيدن بتان منع كرد و ما را بر انجام دادن همه اخلاق پسنديده تحريك كرد و از همه فواحش ما را نهى كرد و قرآن و كلام خداوند را براى ما خواند و احكام شريعت را به ما آموخت؛ آنگاه ازميان قوم، ما تصديق وى نموديم و متابعت وى مى كرديم و به دينِ وى درآمديم و ترك بت پرستيدن كرديم و آنچه به ما مى فرمود به جاى آورديم.
پس قوم بر ما تعدّى كردند و دست ظلم و ستم بر ما بگشودند و پيوسته ما را مى رنجانيدند و در فتنه و بلا مى افكندند تاچون پيمغبر ما، عليه السلام، حال ما را اينگونه ديد به ما دستور داد تا هجرت نموديم و به ولايت تو آمديم و در اين جايگاه مقام ساختيم تا حق تعالى فرجى فرستد.
اكنون، قوم چون دانستند كه ما را اين جايگاه خوش است و تو را با ما نظرِ عنايت است، حسد بردند و اين رسولان را فرستادند تا تو ما را به دست ايشان دهى و ايشان ما را به مكّه برند و ديگر باره ما را در بلا و فتنه افكنند.
چون جعفر اين سخن بگفت، نجاشى گفت: از اين قرآن كه محمّد صلى الله عليه وآله وسلم به شما آورده است هيچ مى دانى؟
گفت: بلى.
نجاشى گفت: بخوان.
جعفر آغاز كرد و آواز برداشت و گفت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
»كهيعص × ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا × إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِداءً خَفِيّاً × قَالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّى وَاشْتَعَلَالرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً«.(1)
تا آنجا كه به قصّه مريم رسيد:
»وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً × فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَارُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً × قَالَتْ إِنِّى أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً × قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِغُلاَماً زَكِيّاً × قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً × قَالَ كَذلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَكَانَ أَمْراً مَقْضِيّاً × فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَكَاناً قَصِيّاً«.(2)
تا آنجا كه مريم، فرزندش عيسى عليهما السلام را به دنيا آورد و فرياد اعتراض برخاست:
»فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَامَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً × يَا أُخْتَهَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً × فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً ×قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتَانِىَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً × وَجَعَلَنِى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِى بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُحَيّاً × وَبَرّاً بِوَالِدَتِى وَلَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّاراً شَقِيّاً × وَالسَّلاَمُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً × ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِى فِيهِ يَمْتَرُونَ«.(3)
ابن اسحاق ادامه مى دهد: چون پارهاى از سوره «كهيعص» را خواند، نجاشى و اسقفها كه حاضر بودند، همگى به گريستن درآمدند و چندان گريستند كه دامنهاى ايشان از آب ديدگان تر شد. آنگاه نجاشى گفت: اين سخن، يعنى قرآن و آنچه عيسى آورده است، هر دو از يك مشكات بيرون آمده است.
پس روى به عبداللَّه بن ابى ربيعه و عمرو بن عاص كرد و گفت: برخيزيد و برويد، به خداى سوگند مى خورم كه من ايشان را هرگز به دست شما ندهم.
عبداللَّه ابى ربيعه و عمرو بن عاص هر دو برخاستند و دلتنگ از پيش نجاشى بيرون آمدند.(4)
از اين جريان، شكست عمروعاص و ساير دشمنان اسلام به خوبى واضح گرديد. به همين دليل آنان سرافكنده به حجاز برگشتند و در برابر، صميميّت جناب جعفر با نجاشى سلطان حبشه آنچنان افزايش يافت كه پسران آندو برادران رضاعى يكديگر شدند.
..................................................
1) سوره مريم، آيه 4 - 1.
2) سوره مريم، آيه 16 - 22.
3) سوره مريم، آيه 27 - 34.
4) مهاجرت به حبشه: 162.
منبع : معاویه ج ... ص ...
بازديد امروز : 14506
بازديد ديروز : 28544
بازديد کل : 89293503
|