8) ابوبكر از فرومايگان قريش
مدائنى در كتاب «الأمثال» از مفضّل ضبى نقل مىكند كه چون پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم براى عرضه داشتن خود بر قبايل، از مكّه بيرون رفت (نخست) به قبيله ربيعه رفت و اميرالمؤمنين على عليه السلام و ابوبكر نيز همراه ايشان بودند.(29) به يكى ازقرارگاههاى اعراب رسيدند، ابوبكر - كه نسب شناس بود! - پيش رفت سلام داد پاسخ او را دادند. ابوبكر پرسيد: شما ازكدام قبيله ايد؟
گفتند: از ربيعه ايم.
گفت: آيا از سران و اشراف ايشانيد يا از گروه هاى متوسّط؟
گفتند: از سران بزرگ.
گفت: نسب شما به كداميك از سران بزرگ مى رسد؟
گفتند: از ذهل اكبر.
ابوبكر گفت: آيا عوف كه درباره او گفته اند: آزاده اى در برابر او نيست و همه برده اويند، از شماست؟
گفتند: نه.
ابوبكر پرسيد: آيا بسطام صاحب رايت كه همه قبايل به او توجّه مى كنند از شماست؟
گفتند: نه.
پرسيد: آيا جساس (حبّاش بن مرّة، خ) كه پناهدهنده پناهندگان و مددكار و مدافع همسايگان است از شماست؟
گفتند: نه.
گفت: آيا حوفزان كشنده پادشاهان و گيرنده جان آنان از شماست؟
گفتند: نه.
گفت: آى مزدلف كه صاحب عمامه مشخّص و يكتاست از شماست؟
گفتند: نه.
پرسيد: آيا شما دايىهاى پادشاهان كنده ايد؟
گفتند: نه.
ابوبكر گفت: پس در اين صورت شما ذهل بزرگ نيستيد، شما ذهل كوچكيد.
نوجوانى كه تازه بر چهرهاش موى رسته و نامش دغفل بود برخاست و اين بيت را خواند: «كسى كه از ما چيزى مى پرسد، بر اوست كه ما هم از او بپرسيم و بار و سنگينى را، بر فرض كه آن را نشناسى، بايد تحمّل كنى».
اى فلان؛ تو از ما پرسيدى و ما بدون آنكه چيزى از تو پوشيده داريم پاسخت گفتيم، اينك بگو: تو از كدام قبيله اى؟
ابوبكر گفت: از قريش.
جوان گفت: به به؛ قبيله شرف و رياست. از كدام شاخه قريشى؟
گفت: از تيم بن مرّة.
گفت: كار را آسان كردى «و به تيرانداز، ميدان دادى»(30). آيا قصى بن كلاب كه همه قبايل «فهر» را جمع كرد و به او «مجمع» مى گفتند از شماست؟
گفت: نه.
پرسيد: آيا هاشم كه براى قوم خود تريد فراهم مىكرد از شماست؟
گفت: نه.
پرسيد: آيا شيبة الحمد (عبدالمطلب) كه به پرندگان آسمان هم خوراك مى داد از شماست؟
گفت: نه.
پرسيد: آيا از گروهى هستى كه براى كوچ كردن مردم از عرفات اجازه مى دهند؟
گفت: نه.
پرسيد: آيا از گروهى هستى كه عهده دار پذيرايى حجّاج باشند؟
گفت: نه.
پرسيد: آيا از گروهى هستى كه مورد مشورت قرار مى گيرند؟
گفت: نه.
پرسيد: آيا از پرده دارانى؟
گفت: نه.
پرسيد: آيا از كسانى هستى كه عهده دار آب رسانى و آب دادن به حاجيانند؟
ابوبكر گفت: نه. و لگام ناقه خود را كشيد و شتابان به سوى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم برگشت و از دست آن نوجوان مى گريخت.
دغفل اين مصراع را خواند: «گرفتار سيل خروشان شد كه او را در كام خود كشيد. همانا به خدا سوگند؛ اگر مى ايستادى به تو خبر مىدادم كه از فرومايگان قريشى».
پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم لبخند زد و اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
اى ابوبكر؛ گرفتار مرد زيركى شدى و در دام افتادى.
گفت: آرى؛ «دست بالا دست بسيار است» و بلاء و گرفتارى بر زبان گماشته است. و (اين سخن ابوبكر) به صورت ضرب المثل درآمد.(31)
29) براى اطّلاع بيشتر در مورد اين موضوع در منابع فارسى، ر.ك: ترجمه دلايل النبوة بيهقى: 120/2 و ترجمه نهاية الارب: 291/1 به قلم مترجم نهج البلاغه ابن ابى الحديد.
30) از امثال عرب است.
31) جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 293/2.
منبع: معاويه ج ... ص ...
بازديد امروز : 5372
بازديد ديروز : 23196
بازديد کل : 88874957
|