امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(10) جعل حديث درباره حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به دستور معاويه

(10)

جعل حديث درباره حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام

به دستور معاويه

   ابوجعفر اسكافى مى‏ گويد: همانا روايت شده است كه معاويه براى سمرة بن ‏جندب صد هزار درهم فرستاد تا روايت كند كه شأن نزول اين دو آيه در مورد علىّ بن ‏ابى طالب‏ عليه السلام است: «گفتار پاره‏اى از مردم در زندگى دنيا تو را به تعجّب مى ‏آورد وخداى را بر آنچه در دل اوست گواه مى ‏گيرد و او سخت خصومت است، و چون ‏برگردد با شتاب در زمين حركت مى ‏كند تا تباهى در آن كند و كشت و زرع و نسل را نابود گرداند و خداوند تباهى را دوست ندارد».

(و همچنين روايت كند) كه آيه «از مردمان كسى هست كه جان خود را براى‏ طلب خشنودى خدا بفروشد» درباره ابن ملجم نازل شده است!

   سمرة آن مبلغ را نپذيرفت. معاويه دويست هزار درهم فرستاد نپذيرفت. سيصد هزار درهم فرستاد نپذيرفت و چون چهارصد هزار درهم فرستاد پذيرفت و همان‏گونه روايت كرد!

   اسكافى مى‏ گويد: اين صحيح و درست است كه بنى ‏اميّه از اظهار فضايل ‏اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام جلوگيرى مى ‏كردند و كسى را كه در اين مورد روايتى مى‏ كرد شكنجه مى ‏دادند و چنان شد كه هر گاه كسى مى ‏خواست حديثى از اميرالمؤمنين ‏على‏ عليه السلام نقل كند كه مربوط به فضايل او نبود و مربوط به شرايع دين بود باز هم جرأت ‏نداشت كه نام آن حضرت را ببرد، بلكه مى ‏گفت: از ابو زينب چنين نقل مى‏ كنم.

   عطاء از عبداللَّه بن شدّاد بن هاد نقل مى‏ كند كه مى‏ گفته است: دوست مى‏ دارم ‏آزادم بگذارند كه يك روز تا شب درباره فضائل علىّ بن ابى طالب ‏عليه السلام حديث نقل كنم‏ و در قبال آن، گردنم را با شمشير بزنند.

   اسكافى مى ‏گويد: اگر احاديث وارده در فضل اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام در كمال ‏شهرت و فراوانى و بسيارى نقل آن نمى ‏بود كه در اين باره به كمال غايت رسيده ‏است، بدون ترديد نقل آن‏ها از بيم و تقيّه از خاندان ‏هاى اموى و مروانى با توجّه به ‏طول مدّت حكومت و شدّت دشمنى آنان متوقّف مى ‏ماند؛ و اگر نه اين است كه‏ خداوند را در اين بزرگمرد رازى نهفته است كه آن را فقط كسانى كه بايد بدانند مى‏ دانند، هرگز يك حديث هم در فضيلت آن حضرت نقل نمى‏ شد و يك منقبت هم ‏براى آن حضرت شناخته نمى ‏شد. مگر نمى‏ بينى كه اگر سالار شهرى بر يكى از مردم‏ آن شهر خشم بگيرد و مردم را از نام بردن و ياد كردن از او به خير و صلاح بازدارد نخست گمنام مى‏ شود و سپس نام او هم به فراموشى سپرده مى‏ شود و او در حالى‏كه‏ موجود است معدوم و در حالى‏كه زنده است مرده پنداشته  مى‏ شود.

   اين خلاصه‏ اى بود از آنچه شيخ ما ابوجعفر اسكافى - كه رحمت خدا بر او باد -در اين باره در كتاب «التفضيل» آورده است.(1)

 


1) جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 240/2.

 

 

منبع: معاويه ج ... ص ...

 

 

بازدید : 1074
بازديد امروز : 3293
بازديد ديروز : 19532
بازديد کل : 128823883
بازديد کل : 89501915