امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(2) رفتن حضرت امام رضا عليه السلام براى خواندن نماز عيد فطر

(2)

رفتن حضرت امام رضا عليه السلام

 براى خواندن نماز عيد فطر

هنگامى كه آن خلع ‏شده (يعنى امين) بركنار شد و مأمون زمام قدرت و رياست را در دست گرفت، به حضرت امام رضا عليه السلام نامه نوشت و آن حضرت را به خراسان ‏دعوت كرد.

   امام براى او عذر مى ‏آورد و از رفتن خوددارى مى ‏نمود، ولى مأمون به درخواست ‏خويش ادامه مى ‏داد و پيوسته مكاتبه مى ‏كرد تا آن‏كه حضرت امام رضا عليه السلام دانست كه اودست ‏بردار نيست، به ناچار از مدينه خارج شد در حالى كه فرزندش ابوجعفر عليه السلام سنّ‏ مباركش هفت سال بود.

مأمون نوشت كه از راه كوفه و قم حركت نكن، لذا آن حضرت را از راه بصره و اهواز و فارس عبور دادند تا به مرو رسيد، پس چون امام ‏عليه السلام به مرو رسيد مأمون امر خلافت و امارت را به امام ‏عليه السلام پيشنهاد كرد، و امام‏ عليه السلام نپذيرفت، و گفتگوهاى فراوانى ‏در مورد آن شد و تا دو ماه اين گفتگوها جريان داشت و مأمون اصرار مى ‏ورزيد و امام‏ عليه السلام از پذيرفتن خوددارى مى‏ نمود، لذا يك مرحله پائين آمد و ولايتعهدى را پيشنهاد كرد و امام‏ عليه السلام فرمود:

با شروطى كه از تو مى ‏خواهم آن را مى پذيرم.

مأمون عرض كرد: هر شرطى كه مى‏ خواهى بخواه، امام‏ عليه السلام نوشت:

من در امر ولايتعهدى وارد مى‏ شوم به شرط آنكه هيچگونه امر و نهى نداشته ‏باشم، قضاوت نكنم، و چيزى را تغيير ندهم و از همه اين امور اجرائى معاف‏ باشم.

   مأمون شروط امام ‏عليه السلام را پذيرفت، آنگاه كارگزاران و قضات و فرماندهان و سران ‏لشكر و همه فرزندان عبّاس را دعوت كرد كه با آن حضرت به ولايتعهدى بيعت كنند، آن‏ها بر او خروشيدند و اختلاف كلمه در ميان آنان پيدا شد.

   مأمون اموال فراوانى به سران و فرماندهان بخشيد و همه آنان را راضى نمود جز سه نفر به نام ‏هاى عيسى جلودى، علىّ بن عمران، و ابو يونس كه از بيعت با حضرت ‏امام رضا عليه السلام سرباز زدند، لذا آن‏ها را در زندان انداخت و بيعت صورت گرفت و اين‏ خبر را به همه شهرها اعلام كردند و بر درهم و دينار به نام آن حضرت سكّه زدند و در منبرها خطبه بنام او خواندند، و مأمون در اين راه - براى انجام هدف شوم و پشت‏پرده ‏اى‏كه قصد انجام آن را در آينده داشت - خرج فراوان و مال بسيارى مصرف كرد.

   چون هنگام عيد فرا رسيد، مأمون كسى را نزد حضرت امام رضا عليه السلام فرستاد و از اوخواست كه براى نماز عيد حضور پيدا كند و خطبه بخواند تا دل ‏هاى مردم مطمئن ‏گردد و فضل و دانش او را همگان بشناسند و دل ‏هاى آنان بر اين دولت مبارك قرارگيرد. امام‏ عليه السلام پيغام داد:

از قراردادى كه ميان من و تو در هنگام پذيرش ولايتعهدى صورت گرفته ‏باخبرى و هنوز آن شروط را از ياد نبرده ‏اى.

مأمون پاسخ داد: با اين كار مى‏ خواهم اين مطلب در دل ‏هاى عموم مردم و همۀ‏ مأموران لشكرى و كشورى رسوخ پيدا كند و دل ‏هاى آنها مطمئن گردد و به آنچه‏ خداوند از فضيلت و برترى به شما داده اقرار كنند.

   و چون مدّتى بين آن‏ها كلمات رد و بدل شد و مأمون بر آن اصرار ورزيد، امام ‏عليه السلام ‏فرمود:

... اگر مرا از اين كار معاف دارى بيشتر مايلم، ولى اگر نمى ‏پذيرى من با همان‏ هيئتى كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم و علىّ بن ابى طالب‏ عليه السلام براى نماز بيرون مى‏ رفتند خارج مى ‏شوم.

مأمون عرض كرد: آنگونه كه دوست دارى انجام بده.

   از آن طرف، مأمون به همه سران لشكر و مردم دستور داد كه بامداد عيد، درب ‏خانه حضرت امام رضا عليه السلام اجتماع كنند، زن و مرد و كودك همگى بر سر راه‏ ها نشستند و كوچه‏ ها پر از جمعيّت گرديد و سران و فرماندهان لشكر اطراف خانه حضرت امام ‏رضا عليه السلام گرد آمدند.

   همين كه خورشيد طلوع كرد، حضرت امام رضا عليه السلام غسل كرد و عمّامه سفيد رنگى ‏كه از پنبه بود بر سر مبارك نهاد و يك ‏طرف آن را روى سينه و طرف ديگر آن را بر شانه‏ اش رها كرد و آماده گرديد، سپس به همۀ مواليانش دستور داد: آنچه من انجام ‏دادم شما هم انجام دهيد.

   آنگاه عصائى بدست گرفت و خارج شد و ما پيشاپيش آن حضرت بوديم در حالى ‏كه با پاى برهنه راه مى ‏رفت، پاچه ‏هاى شلوار را تا نيمى از زانو بالا زده، و جامه ‏را از روى پاها نيز بالا زده بود، پس چون حركت كرد و ما پيشاپيش او براه افتاديم سر مبارك خود را به سوى آسمان بالا برد و چهار تكبير گفت، بگونه ‏اى كه ما خيال كرديم‏ همه هوا و فضا و ديوارها با او هم صدا شدند.

   سران لشكر و مأموران همگى خود را آراسته و سلاح پوشيده با زيباترين هيئت در كنار در ايستاده بودند، ما با اين هيئت پاى برهنه، دامن به كمر بسته بر آنان ظاهر شديم ‏و حضرت امام رضا عليه السلام بيرون آمد كنار درب خانه توقّف كوتاهى كرد و فرمود:

اَللَّهُ أَكْبَرُ، اَللَّهُ أَكْبَرُ، اَللَّهُ أَكْبَرُ عَلى ما هَدانا، اَللَّهُ أَكْبَرُ عَلى ما رَزَقَنا مِنْ بَهيمَةِ الْأَنْعامِ، وَالْحَمْدُ للَّهِِ عَلى ما أَبْلانا.

خدا بزرگتر است، خدا بزرگتر است، خدا را به بزرگى مى‏ ستايم كه ما را هدايت ‏كرد، خدا را به بزرگى مى‏ستايم كه ما را از گوشت چهارپايان روزى داد، ستايش‏ سزاوار خداوند است بر نعمتهائى كه به ما بخشيد.

و صداى مبارك خود را به آن جملات بلند كرد و ما صداى خود را بلند كرديم، ناگهان مرو از صداى ناله و گريه به لرزه درآمد، امام رضا عليه السلام سه مرتبه اين جملات را تكرار كرد، فرماندهان و سران لشكر با ديدن حضرت امام رضا عليه السلام همگى خود را از مركب ها بر زمين انداختند و كفش ‏ها را از پاهاى خود بيرون آوردند، و مرو يكپارچه ‏ضجّه و ناله گرديد بگونه ‏اى كه مردم نمى‏ توانستند از گريه و ناله خوددارى كنند.

   حضرت امام رضا عليه السلام راه مى‏ رفت و در هر ده قدمى كه بر مى‏ داشت توقّف كوتاهى ‏مى ‏نمود و چهار مرتبه تكبير مى‏ گفت، ما مى ‏پنداشتيم كه آسمان و زمين و همه در وديوارها با او هم صدا مى ‏شوند.

   اين خبر به مأمون رسيد، فضل بن سهل به او گفت: اى اميرالمؤمنين! اگر امام رضا به مصلّى و جايگاه آماده ‏شده براى نماز با اين كيفيّت برسد مردم همه شيفته او مى ‏گردند و از تو برمى گردند، نظر من اين است كه از او بخواهى بازگردد.

   مأمون فوراً كسى را نزد امام ‏عليه السلام فرستاد و از او درخواست رجوع كرد، حضرت ‏امام رضا عليه السلام كفش ‏هاى خود را خواست و پوشيد و از آنجا بازگشت.(1)


(1) عيون اخبار الرضا عليه السلام: 147/2، وسائل الشيعة: 120/5، بحار الأنوار: 133/49 و 360/90.

 

منبع: صحيفه رضويه ص 268

 

 

بازدید : 1483
بازديد امروز : 28493
بازديد ديروز : 28544
بازديد کل : 128435094
بازديد کل : 89307490