امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
خطبهٔ بدون الف

   خطبهٔ بدون الف:

در كتاب «مناقب» نقل شده: كلبى از ابوصالح و از ابوجعفر بن بابويه ‏رحمه الله با سندش از امام رضاعليه السلام از پدران گرامش ‏عليهم السلام نقل‏ مى‏ كند كه حضرتش فرمود:

روزى عدّه ‏اى از صحابه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم گرد هم آمده و با هم گفت وگو مى‏ كردند، در اين ميان سخن از اين شد كه در بين حروف، حرف «الف» بيشترين حرفى است كه در گفت وگوها مورد استفاده قرار مى‏گيرد.

على ‏عليه السلام كه در جمع اصحاب حضور داشت، به بديهه خطبه ‏اى زيبا وشيوايى ايراد كرد كه در آن به هيچ عنوان حرف «الف» بكار نرفته است،آن حضرت اين خطبه را چنين آغاز فرمود:

حمدتُ من عظمت منّته، وسبغت نعمته، وسبقت رحمته غضبه،وتمّت كلمته، ونفذت مشيّته، وبلغت قضيّته، حمدته حمد مقرّبربوبيّته ]متخضّع لعبوديّته[ متنصّل من خطيئته ]متفرّد بتوحيده[مؤمّل منه مغفرة تنجيه، يوم يشغل ] كلٌّ[ عن فصيلته وبنيه.

ونستعينه ونسترشده ونستهديه ونؤمن به ونتوكّل عليه، وشهدت‏ له شهود]عبد [مخلص موقن، وفرَّدته تفريد مؤمن متيقّن،ووحّدته توحيد عبد مذعن ليس له شريك في ملكه، ولم يكن له‏ وليّ في صنعه، جلّ عن مشير ووزير، وعن عون ومعين، ونصيرونظير.

علم فستر وبطن فخبر، وملك فقهر، وعُصي فغفر، ]وعُبد فشكر[وحكم فعدل ]وتكرّم وتفضّل[ لم يزل ولن يزول، ليس كمثله‏ شي‏ء، وهو ]قبل كلّ شي‏ء،و [بعد كلّ شي‏ء، ربٌّ متعزّز بعزّته،متمكّن بقوّته، متقدّس بعلوّه، متكبّر بسموّه.

ليس يدركه بصر، ولم يحط به نظر، قويٌّ منيع، بصيرٌ سميع،رؤوف رحيم، عجز عن وصفه من يصفه وضلّ عن نعته من يعرفه‏ قرب فبعد، وبعد فقرب، يجيب دعوة من يدعوه، ويرزقه ويحبوه‏ ذو لطف خفيّ، وبطش قويّ، ورحمة موسعة، وعقوبة موجعة،رحمته جنّة عريضة مونقة، وعقوبته جحيم ممدودة موبقة.

وشهدت ببعث محمّد رسوله وعبده وصفيّه، ونبيّه ونجيّه وحبيبه‏ وخليله، بعثه في خير عصر وحين فترة وكفر، رحمة لعبيده، ومنّة لمزيده، ختم به نبوّته، وشيَّد به حجَّته فوعظ ونصح وبلغ وكدح،رؤوف بكلّ مؤمن، رحيم ]سخيٌّ [رضيٌّ وليٌّ زكيٌّ، عليه رحمةوتسليم، وبركة وتكريم، من ربّ غفور رحيم، قريب مجيب.

وصّيتكم معشر من حضرني بوصيّة ربّكم، وذكّرتكم بسنّة نبيّكم‏ فعليكم برهبة تسكن قلوبكم، وخشية تذري دموعكم، وتقيّة تنجيكم قبل يوم يبليكم ويذهلكم يوم يفوز فيه من ثقل وزن‏ حسنته، وخفّ وزن سيّئته، ولتكن مسألتكم وتملّقكم مسألة ذلّ‏ وخضوع، وشكر وخشوع، بتوبة ونزوع وندم ورجوع.

وليغتنم كلّ مغتنم منكم صحّته قبل سقمه، وشيبته قبل هرمه‏ وسعته قبل فقره، وفرغته قبل شغله، وحضره قبل سفره ]قبل‏تكبّر وتهرّم وتسقم[ يملّه طبيبه، ويعرض عنه حبيبه، وينقطع‏ عمره، ويتغيّر عقله.

ثمّ قيل: هو موعوك وجسمه منهوك ثمّ جُدَّ في نزع شديد،وحضره كلّ قريب وبعيد، فشخص بصره وطمح نظره ورشح‏ جبينه، وعطف عرينه وسكن حنينه وحزنته نفسه، وبكته عرسه‏ وحفر رمسه ويُتم منه ولده، وتفرّق عنه عدده، وقُسم جمعه‏ وذهب بصره وسمعه، ومدّد وجُرّد و عُرّي وغُسّل ونُشّف.

وسُجّي وبُسط له وهُيّئ، ونُشر عليه كفنه، وشُدّ منه ذقنه وقُمّص‏ وعُمّم ووُدّع وسُلّم وحُمّل فوق سرير، وصُلّي عليه بتكبير ]بغير سجود وتعفير[ ونقل من دور مزخرفة، وقصور مشيّدة، وحجر]منضّدة، وفرش[ منجّدة.

وجُعل في ضريح ملحود وضيّق مرصود بلبن منضود مسقّف‏ بجلمود وهيل عليه حفره وحشى عليه مدره، وتحقّق حضره‏ ونسي خبره، ورجع عنه وليّه وصفيّه، ونديمه ونسيبه.

وتبدّل به قرينه وحبيبه، فهو حشو قبر، ورهين قفر يسعى بجسمه‏ دود قبره، ويسيل صديده من منخره، يسحق برمّته لحمه وينشف‏ دمه، ويرمّ عظمه، حتّى يوم حشره فنشره من قبره حين ينفخ في‏صور، ويدعى بحشر ونشور، فثمَّ بُعثرت قبور وحُصّلت سريرة صدور.

وجي‏ء بكلّ نبيّ وصدّيق وشهيد، وتوحّد للفصل قدير، بعبده‏ خبير بصير فكم من زفرة تغنيه ]وحسرة تنضيه[ في موقف مهول‏ ومشهد جليل بين يدي ملك عظيم، بكلّ صغيرة وكبيرة عليم،فحينئذ يُلجمُه عرقه، ويحصره قلقه.

]فعبرته[ غير مرحومة، وصرخته غير مسموعة، وحجّته غير مقبولة،]وبرزت صحيفته، وتبيّنت جريرته، و[ نظر فى سوء عمله، وشهدت عليه عينه بنظره،

ويده‏ ببطشه، ورجله بخطوه، وفرجه بلمسه، وجلده بمسّه]ويهدّده منكر ونكير، وكشف له حيث يصير[.

فسلسل جيده، وغلّت يده، وسيق فسحب وحده، فورد جهنّم‏ بكرب وشدّة فظلَّ يعذّب في جحيم، ويسقى شربة من حميم،تشوي وجهه، وتسلخ جلده، وتضربه زبنتية بمقمع من حديد،ويعود جلده بعد نضجه كجلد جديد، يستغيث فتعرض عنه خزنة جهنّم، ويستصرخ فيلبث حقبة بندم.

نعوذ بربّ قدير من شرّ كلّ مصير ونسأله عفو من رضي عنه،ومغفرة من قبله، فهو وليُّ مسألتي، ومنجح طلبتي، فمن زُحزح‏ عن تعذيب ربّه جُعل في جنّته بقربه وخُلّد في قصور مشيّدة،ومُلّك بحور عين وحفدة وطيف عليه بكؤوس وسكن حظيرة قدس، وتقلّب في نعيم، وسُقي من تسنيم وشرب من عين‏ سلسبيل ومزج له بزنجبيل مختّم بمسك وعبير مستديم للملك‏ مستشعر للسرور، يشرب من خمور في روض مغدق ليس يصدع‏ من شربه، وليس ينزف]لبّه[.

هذه منزلة من خشي ربّه، وحذّر نفسه معصيته، وتلك عقوبة من‏ جحد مشيئته وسوّلت له نفسه معصيته، فهو قول فصل وحكم‏ عدل وخير قصص قصّ، ووعظ ]به [نصّ، تنزيل من حكيم‏ حميد نزل به روح قدس مبين على قلب نبيّ مهتد رشيد، صلّت‏ عليه رسل سفرة مكرمون بررة.

عذت بربّ عليم رحيم كريم من شرّ كلّ عدوّ لعين رجيم، فليتضرّع‏ متضرّعكم، وليبتهل مبتهلكم، وليستغفر كلّ مربوب منكم لي‏ ولكم، حسبي ربّي وحده.(641)

«خدايى را حمد و ستايش مى ‏نمايم كه منّت او (بر آفريدگانش) بزرگ‏ است، و نعمت او همگان را فرا گرفته و مهر و رحمت او بر خشم و غضبش‏ پيشى گرفته و كلمه او به كمال رسيده و مشيّت وخواست او در همه چيز نفوذ كرده و قضاى او به امضايش رسيده است.

او را به گونه‏ اى ستايش مى‏كنم كه اقرار كننده‏ اى به ربوبيّت او اقرار مى‏ نمايد، ]در برابر بندگى او تواضع و فروتنى مى‏كند[، از خطاكارى‏ خويش بيزارى مى‏ جويد، ]به يگانگى او اقرار مى‏كند[، از او آرزومند مغفرت و بخششى است كه با موجب رهايى اوست؛ در روزى كه هركس‏به خود مشغول است و از بستگان و فرزندانش اعراض مى‏كند.

از او يارى مى‏ جوئيم و ارشاد و هدايت مى‏ طلبيم، و به او ايمان داشته و بر اوتوكّل مى‏ نمائيم و گواهى مى‏ دهم بر او گواهى بنده‏ اى كه با كمال اخلاص ويقين بر او گواهى مى‏ دهد. و او را چنان به يكتايى مى‏ شناسم كه مؤمن داراى‏ يقين، مى‏ شناسد و او را به گونه‏ اى يگانه مى‏ دانم كه بنده متواضع معترف به‏ عبوديّت مى‏ شناسد.

او در سلطنتش شريك و انباز، و در ايجاد موجودات، يار و ياورى ندارد. اوبالاتر و والاتر از آن است كه مشاور و وزير، ياور و معين و مددكار وهمتايى داشته باشد.

او دانست و پنهان نمود و راز نمود و بازگو كرد، بر همگان مالك است و برهمه قاهر و غالب، مورد معصيت قرار مى‏گيرد و مى‏ آمرزد، معبود واقع‏ مى‏ شود و سپاسگزار، حكم مى‏ كند و در حكمش دادگرى مى‏ نمايد و مردم‏ را  اكرام كرده و مورد فضل خويش قرار مى‏ دهد، هميشه بوده و خواهد بود، هيچ چيز مانند او نيست، او پيش از همه بوده و پس از همه چيز خواهد بود.

پروردگارى كه به عزّت خويش باعزّت است، و با نيروى خود پابرجا و درقداست خود والاست و كبريايى او عالى است.

هيچ ديده‏ اى او را درك نمى‏كند، و هيچ انديشه و نظرى او را فرا نمى‏گيرد، نيرومند، والا، بينا، شنوا، مهربان و بخشنده است.

ستايشگران از وصف او درمانده و ناتوان، و انسان‏ هاى داراى شناخت از توصيف شناخت او سرگردان.

او نزديك است در دورى، و دور است در نزديكى. كسى كه او را بخواند پاسخ مى‏دهد، و به او روزى داده و بدون منّت لطف مى‏كند، داراى لطف‏ پنهانى و سخت‏گيرى نيرومند، رحمت فراگير و عذاب درد آور است.

رحمت و بخشايش او بهشتى پهناور و زيباست و عذاب و شكنجه او دوزخى كشيده شده و هلاك كننده است.

و گواهى مى‏ دهم به رسالت حضرت محمّدصلى الله عليه وآله وسلم كه بنده، رسول برگزيده، پيامبر، نجيب، حبيب و خليل خداست، كه او را در بهترين دوران و درهنگامى كه فترت و فاصله‏اى در برانگيختن پيامبران بوده و كفر همه راگرفته بود؛ برانگيخت، انگيزش او براى رحمت بندگان بود تا بر آنان منّت‏زيادى گذارد.

خداوند، پيامبرى را به او پايان برد، حجّت خويش را به وسيله او محكم‏ كرد، پس او نيز مردم را پند و اندرز داد، و فرمان خدا را به آنها رساند و ازهيچ رنجى دريغ نكرد.

او به تمام مؤمنان رؤوف و مهربان است. او رحيم، سخاوتمند، خرسند،دوست و پاك‏دامن است.

رحمت، درود و سلام، بركت و تكريم، از پروردگارى كه بخشنده ومهربان، نزديك و پاسخ‏ دهنده است بر او باد.

اى گروه حاضر! شما را به سفارش خدا توصيه مى‏كنم و سنّت(642) پيامبرتان رابراى شما تذكّر مى‏دهم.

بنابراين، به گونه‏ اى ترس داشته باشيد كه در دل هاى شما آرامش به وجودآورد و طورى هراس داشته باشيد كه از چشم‏ هاى شما اشك جارى كند وبه گونه‏ اى تقوا پيشه كنيد كه پيش از آن كه روز ابتلا و گرفتارى شما راناتوان سازد، رهايى يابيد، روزى كه در آن هر كس كارهاى پسنديده او سنگين و كارهاى ناپسند او سبك باشد، رستگار مى‏ گردد.

سؤالى كه از خدا مى‏ كنيد و چاپلوسى و تملّقى كه در سؤال از او مى‏ نماييد بايستى با خوارى، افتادگى، سپاسگزارى و فروتنى همراه توبه، خوددارى،پشيمانى و بازگشت باشد.

و هر يك از شما بايد تندرستى را پيش از بيمارى، جوانى را پيش از پيرى،دارايى را پيش از فقيرى و نادارى، آرامش خاطر را پيش از گرفتارى، حضر را پيش از سفر و زندگى را پيش از مرگ غنيمت شمارد. پيش از آنكه بزرگ‏ شود و پير گردد، و چنان بيمار شود كه طبيب از مداواى او خسته و دوست‏از او رو گردان شده و عمرش به پايان رسيده و عقلش زايل گردد، آنگاه‏ گويند: او تب دارد و جسمش لاغر شده است.

پس از آن، مرحله جان كندنش مى‏رسد، نزديكان و خويشان دور او حاضر مى‏ شوند، چشم به آنان مى‏ دوزد و با نگاه آرزو و حسرت به آنان مى‏ نگرد،عرق مرگ بر پيشانى او مى‏ نشيند، بينى او كج مى‏شود (مى‏ كشد)، ناله‏ اش‏ آرام مى‏شود، نفسش محزون مى‏ گردد، همسرش مى‏ گريد، گورش آماده‏ مى‏ شود، فرزندش يتيم مى‏ گردد.

اطرافيانش از او جدا مى‏شوند، اموالش در ميان وارث تقسيم مى‏ گردد وچشم و گوش او از بين مى‏ رود، تا اين كه دراز كشيده و از همه جا دست‏ شسته و عريان مى‏ شود و غسل داده مى‏ شود و آب غسلش خشك مى‏ گردد، و جامه‏ اى رويش افكنده مى‏ شود و آن جامه را زير او پهن كرده و آماده (دفن) مى‏ كنند.

كفنش را بر روى او مى‏ افكنند، و از چانه‏ اش مى‏ بندند، و پيراهن سرتاسرى‏ بر او مى‏ پوشانند، عمامه بر سر او مى‏ بندند، با او وداع مى‏كنند، و به روح او درود فرستاده و در ميان تابوت گذاشته و حمل مى‏ كنند، و با تكبير بدون‏ اين كه سجده كرده و به خاك افتند بر او نماز گزارند.

و از خانه‏ هايى كه زينت داده شده بود، و كاخ‏ هاى محكمى كه با سنگ‏ها آراسته شده و با فرش‏ها مفروش گشته بود، منتقل مى‏كنند، و او را درگورى كه بالاى آن لحد است و جاى تنگى كه اطراف آن با خشت مسدود شده و روى سقفش سنگ چيده شده و روى آن خاك ريخته مى‏ شود و باكلوخ آن را پر مى‏كنند و حضورش در آنجا محقّق مى‏شود و خبرش به‏ فراموشى سپرده مى‏ شود و پس از آن، دوستان، برگزيدگان، نديمان وخويشان او باز مى‏ گردند.

همنشينان و دوستان او عوض مى‏ شوند، او در دل خاكِ‏ قبر آرميده و در گرومكان خلوتى است كه كرم قبرش سعى در نابودى جسدش داشته، آب‏ چركين مخلوط با خون از بينى او سرازير شده كه همگى با گوشت يكى‏ شده و خونش خشك مى‏ گردد، و استخوانش مى‏پوسد، و تا روز قيامت‏ حال او چنين است.

آنگاه كه روز رستاخيز فرا مى‏ رسد و در صور دميده مى‏شود از قبرش‏ بيرون مى‏ آيد و او را براى حشر و نشر مى‏ خوانند، آنجاست كه قبرش‏ شكافته شده و باطن سينه‏ ها آشكار مى‏ گردد.

در آن روز، همه پيامبران، صدّيقان و شهيدان زنده مى‏ شوند و خداوند قادر توانا كه از همه چيز باخبر است، تنها داور است كه بين حق و باطل جدائى‏ مى‏ افكند.

پس چه بسا ناله‏ اى كه از روى ناتوانى و چه بسا اندوه و حسرتى كه از روى‏ شرمندگى مى‏ كشد، در قرارگاه وحشتناك و محلّ ديد وسيع در مقابل پادشاه‏ باعظمتى كه از كرده‏ هاى كوچك و بزرگ آگاه است، در اين هنگام است كه‏ عرقش او را لجام مى‏ زند و اضطرابش شدّت پيدا مى‏ كند.

به اشك او رحم نمى‏ شود، ناله او شنيده نمى‏ شود، دليل و برهان او پذيرفته‏ نيست، نامه عملش هويدا و جُرم‏ هاى او آشكار مى‏ گردد، او به كردار زشت‏ خويش مى‏ نگرد و چشمش به آنچه ديده، و دستش به هر جا كه كشيده وپايش به هر جا كه رفته و فرج او با هر كس كه تماس پيدا كرده و پوستش به‏ هر جا كه ماليده شده، گواهى مى‏ دهد. نكير و منكر او را در برابر اعمالش‏ تهديد مى‏ كنند و پرده از كردار و اعمالش برداشته مى‏ شود.

در اين هنگام، زنجير به گردنش انداخته و دستانش را مى‏ بندند و به سختى‏ كشيده و با ناراحتى و شدّت به دوزخ مى‏ اندازند، او همواره در دوزخ‏ شكنجه مى‏ شود، و از آب جوشان مى‏ نوشد كه صورتش بريان و پوستش‏ كنده مى‏ شود.

دو مأمور او، با گرز آهنين او را مى‏ زنند و پوست بدنش پس از بريان شدن،دوباره به صورت پوست تازه مى‏ گردد، او فرياد مى‏ زند و موكّلان جهنّم از او روى بر مى‏ گردانند، او دادخواهى مى‏ كند پاسخى نمى‏ شنود.

به پروردگار توانا از شرّ هر گونه سرانجامى پناه مى‏ بريم، از او درخواست‏ مى‏ كنيم مانند كسانى كه از آنها خوشنود گشته، ما را ببخشد و مانند كسانى‏ كه از آنها پذيرفته، ما را بيامرزد كه او سؤال مرا مى‏پذيرد، و درخواست مرا مى‏ دهد.

پس كسى كه از عذاب پروردگارش دور شود در بهشت خدا و در جوار رحمت او قرار مى‏ گيرد و در كاخ‏ هاى محكم جاودانه زندگى مى‏ كند و حورالعين و خدمتكاران بهشتى در خدمت او بوده و با جام‏ ها به دور او خواهند گشت.

آنان در بهشت سرسبز به سر برده و در نعمتها غوطه‏ ورند و از شراب‏ بهشتى «تسنيم»(643) مى‏ آشامند از چشمه سلسبيل(644) كه آميخته با زنجبيل است‏ مى‏ آشامند، چشمه‏ اى كه با مشك و عنبر مختوم و ملكيّت آن دايمى است،شرابهايى كه باعث شادى گشته و در باغهايى است كه آبش روان است، نه به‏ آشامنده آزار مى‏ رساند و نه عقل او را زايل مى‏ كند.

آرى، اين است منزلت و مقام كسى كه از پروردگارش بترسد، و نفسش را ازعصيان  او بر حذر دارد، و آن است جزاى كسى كه از او نافرمانى كند و نفس‏ خود را براى عصيان او فراخواند، پس اين سخنى است كه حدّ فاصل ميان‏ حق و باطل و حكمى عادلانه و بهترين خبرى كه گفته شده، و اندرزى كه‏ بيان شده است، كه از ناحيه حكيمى كه كارهاى پسنديده دارد، فرود آمد كه‏ روح القدس آن را فرود آورده بر پيامبرى كه هدايتگر و رشيد است كه‏ سفيران بزرگوار و نيكوكار بر او درود و سلام مى‏ فرستند.

به پروردگارى دانا، مهربان و كريم از شرّ هر دشمن لعين و رانده شده پناه‏ مى‏ برم، پس هر عجز و لابه كننده از شما، عجز و لابه و هر زارى كننده از شما زارى نمايد و از خدا براى من و خودش آمرزش بخواهد و تنها پروردگارم كافى است.

----------------------------

641) المناقب: 48/2، الخرائج: 740/2 ح 56، الصراط المستقيم: 222/1. اين روايت را كنجى شافعى در «كفايةالطالب: 393»، ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه: 140/19» فيروزآبادى در «فضائل الخمسة: 256/2»كفعمى در «المصباح: 968»، و سيّد ميرجهانى‏ رحمه الله در «مصباح البلاغة: 28/1» نقل كرده‏اند.

642) سنّت: گفتار و كردار پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم مى‏باشد.

643) تسنيم: نام چشمه‏ اى در بهشت است. در علّت نامگذاريش گفته شده: چون از بالاى غرفه‏ ها و كاخ‏هاى بهشتى‏ جريان دارد. (مؤلّف‏ رحمه الله)

644) سلسبيل: نام چشمه‏ اى در بهشت است كه شراب آن نه عقل را زايل مى‏كند و نه مست مى‏ نمايد، چنان كه‏ شراب دنيا عقل را زايل و مست مى‏ كند. (مؤلّف‏ رحمه الله)

 

 

 

 

 

 

 

    بازدید : 6639
    بازديد امروز : 0
    بازديد ديروز : 62386
    بازديد کل : 129713071
    بازديد کل : 90036403