امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
خطبۀ حضرت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام روز 19 ذی الحجّه

***************************************

خطبۀ حضرت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام روز 19 ذی الحجّه

***************************************

   ابوجعفر اسكافى مى‏ گويد: همين‏كه اصحاب پس از كشته ‏شدن عثمان براى‏ تبادل ‏نظر در موضوع امامت در مسجد رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلم جمع شدند، ابوالهيثم بن‏ التيهان، رفاعة بن رافع، مالك بن عجلان، ابوايّوب انصارى و عمار بن ياسر به‏ اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام اشاره كردند و فضل و سابقه و جهاد و قرابت آن حضرت را تذكّر دادند و مردم پيشنهاد ايشان را پذيرفتند. هر يك از ايشان نيز برخاستند و درباره ‏فضايل اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام سخنرانى كردند. برخى آن حضرت را بر مردم روزگار خودش و برخى ديگر بر همه مسلمانان برترى دادند آن‏گاه با اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام ‏بيعت شد.

   روز دوّم پس از بيعت ـ كه روز شنبه، يازده شب باقى‏مانده از ماه ذى‏حجّه بود ـ اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام به منبر رفت. نخست حمد و ثناى خدا را بجا آورد و از پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلم ياد كرد و بر او درود فرستاد، از نعمت خدا بر مسلمانان ياد فرمود آن‏گاه ‏مردم را به زهد و پارسايى در دنيا و رغبت به آخرت تشويق فرمود و پس از آن، چنين ‏فرمود:

امّا بعد؛ همانا هنگامى كه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم رحلت فرمود مردم ابوبكر را به خلافت ‏برگزيدند، سپس ابوبكر عمر را خليفه ساخت و او با روش ابوبكر عمل كرد و او خلافت را در شورايى قرار داد كه از ميان ايشان حكومت به عثمان رسيد. او كارهايى انجام داد كه شما دانستيد و زشت شمرديد، او محاصره و كشته شد. سپس همگان با ميل و رغبت خود پيش من آمديد و از من خواستيد حكومت را بپذيرم و همانا من مردى از شمايم، آنچه به سود شماست به سود من و آنچه به‏ زيان شماست به زيان من هم هست.

خداوند دروازه فتنه ميان شما و اهل قبله را گشوده و فتنه‏ هايى چون پاره‏ هاى ‏شب سياه روى آورده است و اين كار را جز مردم بصير و شكيبا و داناى به ‏موقعيّت امور تحمّل نمى ‏كنند. من شما را به راه روشن پيامبرتان ـ كه درود خدا براو و خاندانش باد ـ خواهم برد؛ و به آنچه فرمان داده شده ‏ام در مورد شما عمل‏ خواهم كرد، اگر براى من مستقيم شويد، و از خداوند بايد يارى جست، همانا كه ‏موضع من نسبت به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم پس از رحلت او همچون موضع من به‏ روزگار زندگى اوست.

اينك در پى آنچه به آن امر مى ‏شويد باشيد و از آنچه از آن نهى مى‏ شويد باز ايستيد و در هيچ كارى شتاب مكنيد تا براى شما آن را روشن بيان كنيم؛ كه ما را در مورد هر كارى كه شما آن را خوش نمى‏ داريد عذرى موجّه است و همانا كه‏ خداوند از فراز آسمان و عرش خود مى ‏داند كه من حكومت بر امّت محمّد صلّى الله عليه وآله وسلّم را خوش نمى ‏داشتم تا آنكه رأى شما به اتّفاق بر من قرار گرفت؛ زيرا خودم شنيدم‏ رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم مى‏ فرمود:

هر والى كه پس از من عهده ‏دار حكومت گردد او را بر لبه صراط نگه مى‏ دارند وفرشتگان كارنامه اش را مى‏ گشايند؛ اگر دادگر بوده است خداوند به عدل او نجاتش ‏مى ‏بخشد و اگر ستمگر بوده است صراط او را چنان مى‏ جنباند كه مفاصل از اختيارش بيرون و در آتش سرنگون مى‏ شود و نخست بينى و چهره ‏اش در آتش ‏قرار مى‏ گرد.

ولى اينك كه رأى شما بر من قرار گرفته و جمع شده است نمى ‏توانم شما را به‏ حال خود رها كنم.

   اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام سپس به چپ و راست خود نگريست و فرمود:

هان؛ مبادا فردا گروهى از شما كه دنيا آنان را فروگرفته است و براى خود زمين‏ هاى آباد و جويبارها فراهم ساخته‏ اند و بر اسب‏ هاى راهرو سوار مى ‏شوند و كنيزكان زيبارو را به خدمت مى‏ گيرند، و در واقع اين كار مايه ننگ و درماندگى ‏ايشان است، همين كه آنان را از آنچه در آن فرو مى ‏روند بازدارم و به حقوق‏ خودشان كه آگاهند برگردانم، آن را خوش نداشته باشند و كارى ناروا بشمرند و بگويند: پسر ابوطالب ما را از حقوق خودمان منع كرد! همانا هر مرد از مهاجران وانصار كه افتخار مصاحبت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم را مايه فضيلت و برترى بر ديگران مى‏ داند بايد بداند كه فضيلت رخشنده فردا در پيشگاه خداوند است و مزد و پاداش او برعهده خداوند است.

همانا هر كس كه دعوت خدا و پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم را پاسخ داده و دين ما را تصديق كرده‏ است و در آيين ما درآمده و بر قبله ما روى آورده است مستوجب حقوق و حدود اسلام است. شما همگان بندگان خداييد و اموال هم از آن خداوند است كه ميان ‏شما به صورت مساوى تقسيم خواهد شد و در آن مورد هيچ ‏كس را بر ديگرى ‏فضيلتى نيست .

بديهى است پرهيزگاران را فردا در پيشگاه خداوند نيكوترين پاداش و برترين ‏ثواب فراهم است و خداوند اين جهان را براى پرهيزگاران پاداش و مزد قرار نداده ‏است، «و آنچه در پيشگاه خداوند است براى نيكان بهتر است»(1).

چون به خواست خدا فردا فرارسيد صبح زود پيش ما آييد كه نزد ما اموالى است ‏كه بايد ميان شما تقسيم كنيم و نبايد هيچ‏كس از شما، چه عرب و چه عجم ازآمدن خوددارى كند؛ چه از كسانى باشد كه مقرّرى مى‏ گيرند و چه نمى‏ گيرند، همين ‏قدر كه مسلمان آزاد  باشد حاضر شود. اين سخن را مى ‏گويم و براى خودم‏ و شما آمرزش مى‏ خواهم.

   سپس از منبر فرود آمد.

   شيخ ما ابوجعفر اسكافى مى‏ گويد: اين سخنان اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام نخستين ‏چيزى بود كه آن را خوش نمى‏ داشتند و موجب كينه ‏توزى آنان به آن حضرت شد و از چگونگى اعطاء و تقسيم كردن او به طور مساوى ناراحت شدند.

   چون فردا فرا رسيد، اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام صبح زود آمد و مردم هم براى گرفتن ‏اموال آمدند. اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام به كاتب خود ـ عبيدالله بن ابى رافع ـ فرمود:

نخست از مهاجران شروع كن و آنان را بخواه و به هر مردى كه حاضر شد سه ‏دينار بده، سپس از انصار شروع كن و با آنان هم همان‏گونه رفتار كن و به هريك از مردم كه حاضر شود اعمّ از سرخ و سياه همين‏گونه پرداخت كن.

   سهل بن حنيف گفت: اى اميرالمؤمنين؛ اين مرد ديروز غلام من بود و امروز او را آزاد كرده ‏ام.

   فرمود: به او هم همان مقدار كه به تو مى ‏دهيم مى ‏پردازيم. و به هر يك از آن دو سه‏ دينار داد، و هيچ‏ كس را بر كس ديگر برترى نداد. در آن روز طلحه، زبير، عبدالله بن ‏عمر، سعيد بن عاص، مروان بن حكم و تنى چند از قريش و ديگران هنگام قسمت‏ كردن اموال حاضر نشدند.

   اسكافى مى‏ گويد: عبيدالله بن ابى رافع شنيد كه عبدالله بن زبير به پدرش و طلحه و مروان و سعيد بن عاص مى‏ گويد: ديروز بر ما پوشيده نماند كه على (عليه السلام) در سخن ‏خودش چه چيزى را اراده كرده است.

   سعيد بن عاص در حالى كه به زيد بن ثابت مى‏ نگريست گفت: آرى «به در مى‏ گويد كه ديوار بشنود».

   عبيدالله بن ابى رافع به سعيد و عبدالله بن زبير گفت: خداوند در كتاب خويش ‏مى ‏فرمايد: «ولى بيشتر ايشان از حق كراهت دارند»(2).

   عبيدالله بن ابى رافع اين موضوع را به اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام خبر داد. فرمود:

به خدا سوگند؛ اگر براى ايشان به سلامت باقى بمانم آنان را بر راه روشن وطريق صحيح وا مى دارم. خدا سعيد بن عاص را بكشد كه از گفتار ديروز من واينكه به او نگريستم چنين فهميده است كه قصد من او و ياران اوست كه به‏ هلاكت درافتاده ‏اند.

   گويد: فرداى آن روز پس از نماز صبح كه هنوز مردم در مسجد بودند زبير و طلحه‏ آمدند و جايى دورتر از اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام نشستند. سپس مروان و سعيد و عبدالله ‏بن زبير آمدند و كنار آن‏دو نشستند. سپس گروهى ديگر از قريش آمدند و به آنان ‏پيوستند و ساعتى آهسته با يكديگر سخن گفتند.

   وليد بن عقبة بن ابى معيط برخاست و پيش اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام آمد و گفت: اى‏اباالحسن؛ تو همه ما را سوگوار كرده‏ اى (خون‏هايى از ما بر عهده توست) در مورد خودم، پدرم را در جنگ بدر كشتى و ديروز در جنگ خانه عثمان، برادرم را نصرت ‏ندادى و زبون ساختى. امّا سعيد بن عاص، پدرش را ـ كه گاو نر قريش بود ـ در جنگ ‏بدر كشتى؛ امّا مروان، پدرش را هنگامى كه عثمان او را به خود ملحق ساخت سفله و فرومايه خواندى، و حال آنكه ما فرزندزادگان عبدمناف برادران و افراد نظير تو هستيم. اينك با تو بيعت مى‏كنيم به شرط آنكه اموالى را كه روزگار عثمان به ما رسيده ‏است ببخشى و كشندگان عثمان را بكشى و ما اگر از تو بيمناك شويم تو را رها مى‏ كنيم ‏و به شام مى‏ رويم.

   اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام فرمود:

امّا آنچه درباره خون ‏هاى خود كه بر گردن من است گفتيد، حقّ و حقيقت خونى ‏شماست، امّا اينكه آنچه را به دست آورده ‏ايد پرداخت آن را از عهده شما بردارم ‏براى من حقّى نيست كه پرداخت حقّ خدا را از شما يا غير شما بردارم، و اينكه ‏كشندگان عثمان را بكشم، اگر امروز كشتن آنان بر من واجب باشد ديروز آنان را مى ‏كشتم، و اين حق براى شما محفوظ است كه اگر از من بيمناك باشيد امانتان‏ دهم و اگر من از شما بيمناك باشم تبعيدتان كنم.

   وليد برخاست و پيش ياران خود رفت و آنان در حالى‏ كه اظهار دشمنى و ستيز مى‏ كردند پراكنده شدند. چون اين كار از ايشان آشكار شد، عمّار بن ياسر به ياران‏ خويش گفت: برخيزيد پيش اين گروه برادرانتان برويم كه از آنان چيزهايى به ما رسيده و كارهايى ديده ‏ايم كه خوش نمى ‏داريم و از آن بوى ستيز و طعنه ‏زدن نسبت به ‏امامشان احساس مى‏ شود و سفلگان و ستمگران ميان آنان و زبير و اين چپ‏ دست ‏نافرمان (يعنى طلحه) درافتاده‏ اند.

   ابوالهيثم،  عمّار، ابوايّوب، سهل بن حنيف و جماعتى همراه ايشان به حضور اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام رفتند و گفتند: اى اميرالمؤمنين؛ در كار خود بنگر و اين قوم ‏خود، يعنى اين گروه قريش را پند و اندرز بده كه آنان پيمانت را شكسته و با عهد تو مخالفت كرده ‏اند، در نهان ما را هم به كنار نهادن تو فرا مى‏ خوانند، خدايت به سعادت‏ رهبرى فرمايد؛ و اين بدان سبب است كه ايشان مساوات و برابرى را خوش ‏نمى‏ دارند و ايثار را از دست داده‏ اند و چون ميان ايشان و غير عرب مواسات برقراركردى ناراحت شده ‏اند، با دشمن تو رايزنى كرده و او را بزرگ ساخته ‏اند و اينك براى ‏پراكنده ساختن جماعت و دلجويى از گمراهان آشكارا خون عثمان را طلب مى ‏كنند. هر چه رأى توست آن را اعمال فرماى.

   اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام در حالى ‏كه ردايى به تن داشت و بردى قطرى به كمر بسته ‏بود و شمشيرى بر دوش داشت و بر كمانى تكيه كرده بود فرمود:

امّا بعد؛ ما خداوند را مى ‏ستاييم كه پروردگار ما و ولىّ ما و خداوند و ولىّ نعمت ‏ماست، پروردگارى كه نعمت ‏هاى او نهان و آشكار و به لطف او و بدون نيرو وكوشش ما به ما مى ‏رسد تا ما را بيازمايد كه آيا سپاسگزاريم يا كافر نعمت. هركس سپاس خدا را بجا آورد بر نعمتش مى ‏افزايد و هر كس كفران نعمت كند عذابش مى ‏كند. بهترين مردم نزد خداوند از لحاظ منزلت و نزديكترين ايشان به‏ خداوند كسى است كه مطيع‏ تر فرمان او باشد و از همگان بيشتر فرمان او را به كار بندد و سنّت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم را بيشتر پيروى كند و كتاب خدا را بيشتر زنده بدارد.

براى هيچ ‏كس پيش ما فضيلتى جز به اطاعت از خدا و رسول نيست. اينك كتاب ‏خدا در دسترس ما و عهد و روش پيامبر ميان ما معلوم و شناخته شده است واين موضوع را فقط كسى نمى ‏داند كه نادان ستيزه‏ جو و منكر حق باشد.

خداوند متعال فرموده است:  «اى مردم؛ ما شما را از يك مرد و يك زن بيافريديم و شما را شاخه ‏شاخه و خاندان خاندان قرار داديم و تا يكديگر را بازشناسيد، همانا گرامى تر شما نزد خدا پرهيزكارتر شماست»(3).

   آن‏گاه با صداى بلند و تا آنجا كه مى‏ توانست فرياد برآورد:

خداى را فرمان بريد، رسول را فرمان بريد و اگر سرپيچى كنيد همانا كه خداوندكافران را دوست نمى‏دارد.

آنگاه فرمود: اى گروه مهاجران و انصار؛ آيا با اسلام خود به خدا و رسولش منّت ‏مى‏ گزاريد؟!  نه؛ كه خداوند بر شما منّت نهاده كه شما را به ايمان هدايت فرموده ‏است اگر راستگوييد.

سپس فرمود: منم ابوالحسن ـ و اين را به هنگام خشم مى ‏فرمود ـ و افزود: هان؛ اين دنيايى كه شما آن را تمنّا مى ‏كنيد و به آن رغبت مى ‏ورزيد و چنان شده است ‏كه شما را به خشم مى ‏آورد يا شاد مى ‏كند، خانه و جايگاهى نيست كه براى آن‏ آفريده شده باشيد، پس فريبتان ندهد كه از آن برحذر داشته شده ‏ايد، ونعمت‏ هاى خدا را با شكيبايى در اطاعت از او و تسليم و زبونى در قبال فرمان اوبر خود تمام بخواهيد.

امّا در اين درآمد و اموال كسى را بر ديگرى فضيلتى نيست و مال از آنِ خداوند وشما هم بندگان تسليم فرمان اوييد، و اين كتاب خداوند است كه به آن اقرار آورده‏ تسليم شده ‏ايم و عهد پيامبرمان ميان ماست و هر كس به آن راضى نيست هرگونه مى ‏خواهد رفتار كند؛ زيرا آن كس كه به فرمان خدا عمل كند و بر حكم او حكم دهد بر او بيمى نيست.

   اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام آنگاه از منبر فرود آمد و دو ركعت نماز گزارد و عمّار بن‏ ياسر و عبدالرحمان بن حسل قرشى را نزد طلحه و زبير ـ كه در گوشه مسجد بودند ـ فرستاد. آن‏دو پيش ايشان رفتند و آنان را فراخواندند؛ برخاستند و آمدند كنار اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام نشستند. به آن دو فرمود:

شما را به خدا سوگند مى‏ دهم؛ مگر چنين نبود كه شما دو تن با كمال ميل براى ‏بيعت پيش من آمديد و مرا به حكومت فراخوانديد و حال آنكه من آن را خوش ‏نداشتم؟

گفتند: آرى؛ چنين بود.

سپس فرمود: شما بدون آنكه مجبور و در فشار باشيد با من بيعت كرديد و عهد بستيد.

گفتند: همين‏گونه است.

فرمود: پس چه چيزى شما را پس از آن به اين حالى كه مى‏بينم وادار كرده ‏است؟

   گفتند: ما با تو بيعت كرديم به شرط آنكه كارها را بدون اطّلاع و رأى ما تمام نكنى‏ و در هر كار با ما رايزنى كنى و در آن بر ما استبداد  نورزى و ما را بر ديگران چندان‏ فضيلت است كه مى‏دانى و حال آنكه اموال را تقيسم و كارها را بدون اطّلاع و رايزنى ‏با ما انجام مى ‏دهى!!

   فرمود:

همانا از اندك، خشم گرفته‏ ايد و بسيار را وانهاده‏ ايد؛ از خداوند آمرزش بخواهيد تا شما را بيامرزد. اينك به من بگوييد: آيا من شما را از حقّى كه براى شما واجب ‏شده باشد بازداشته و بر شما ستم روا داشته ‏ام؟

گفتند: پناه بر خدا، هرگز.

فرمود: آيا از اين اموال چيزى را ويژه خود قرار داده ‏ام؟

گفتند: پناه بر خدا، هرگز.

فرمود: آيا كارى و حقّى از يكى از مسلمانان تباه شده است كه از انجام آن ناتوان‏شده يا بى ‏اطّلاع باشم؟

گفتند: پناه بر خدا، هرگز.

فرمود: پس چه كارى از كارهاى مرا ناخوش داشتيد كه مخالفت با مرا انديشيده ‏ايد؟

   گفتند: مخالفت تو با عمر بن خطاب در چگونگى تقسيم اموال! كه تو حقّ ما راهمچون ديگران قرار دادى و ميان ما و كسانى كه با ما سنجيده نمى‏ شوند تساوى ‏برقرار كردى، خداوند اين اموال را در پناه شمشيرها و نيزه هاى ما و زحمت بسيار سواران و پيادگان ما فراهم و دعوت ما پيروز فرمود و با زور و زحمت آن‏ سرزمين‏ها و اموال را به دست آورديم و نبايد با كسانى كه با كراهت به اسلام معتقد شده‏ اند يكسان باشيم.

   اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام در پاسخ فرمود:

امّا آنچه در مورد مشورت با شما گفتيد، به خدا سوگند؛ مرا رغبتى به حكومت ‏نبود و شما دو تن مرا به آن دعوت كرديد و سپس همگان مرا به خلافت گماشتيد و ترسيدم كه اگر پيشنهاد شما را نپذيرم امّت به اختلاف افتد و چون حكومت به ‏من رسيد به كتاب خدا و سنّت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم نگريستم و به هر چه آن‏ دو مرادلالت كرد پرداختم و از آن پيروى كردم و به آراى شما و ديگران در آن مورد نيازى پيدا نكردم و بديهى است اگر كارى پيش آيد كه حكم آن در كتاب خدا وسنّت روشن نشده و نيازمند به مشورت باشد بدون ترديد با شما دو نفر مشورت خواهم كرد.

امّا در مورد اموال و اين روش قسمت، من در آن مورد از خود حكم و عملى ‏نكرده ‏ام، من و شما شاهد بوده ‏ايم كه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلم همين‏گونه حكم و رفتار فرمود(4)، وانگهى كتاب خدا در اين مورد گوياست و آن كتابى است كه «نيايد آن‏را باطلى از پيش‏روى و از پشت سرش، فروفرستادنى است از درستكارى ‏ستوده«(5)، و اين سخن كه مى‏ گوييد: «بهره ما از اموالى كه خداوند در پناه ‏شمشيرها و نيزه ‏هاى ما به ما ارزانى فرموده است ما و ديگران را برابر قراردادى» از ديرباز گروهى بر مسلمانى سبقت گرفته و اسلام را با شمشيرها ونيزه‏ هاى خود يارى داده‏ اند و رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در تقسيم اموال، آنان را برديگران برترى نداده و آنان را به سبب پيشگامى و سبقت بر ديگران برنگزيده‏است، و خداوند سبحان پيشگامان و مجاهدان را روز قيامت پاداش عنايت‏ خواهد فرمود.

به خدا سوگند؛ براى شما و غير شما پيش من چيزى جز همين نيست. خداوند رحمت كند مردى را كه چون حقّى بيند بر انجام آن يارى دهد و چون ستمى بيند در دفع آن كوشا و در قبال هر كس كه با حق مخالفت مى‏ كند ياور حق باشد.(6)


1) سورۀ آل عمران، بخشى پايانى آيۀ 198.

2) سورۀ زخرف، بخشى از آيۀ 43.

3) سورۀ حجرات، آيۀ 13.

4) يكى از گرفتارى هاى بزرگ جامعه اسلامى به خصوص در مكّه و مدينه دگرگونى نظام مالى و تقسيم اموال بود كه‏ عمر آن را پديد آورد، و طبيعى است كه پرداخت اموال در جلب قلوب مردم سست‏ ايمان عامل مؤثّرى است. براى‏ اطّلاع بيشتر در اين باره (در متون بسيار كهن) به بحث محمّد بن سعد در طبقات: ج 3  بخش اوّل، شرح حال عمر مراجعه فرماييد. (جلوۀ تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 359/3 پاورقى)

5) سورۀ فصّلت، آيۀ 42.

6) جلوۀ تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 351/3.

 

منبع: معاويه ج ... ص ...

 

 

بازدید : 31679
بازديد امروز : 103321
بازديد ديروز : 107715
بازديد کل : 187079840
بازديد کل : 138447326