امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
بازى بنى‌ اميّه با اسلام

بازى بنى‌اميّه با اسلام

 ابن ابى الحديد مى‌نويسد: معاويه كه آزادشده پيامبر صلّی الله عليه وآله در فتح مكّه است، و از كسانى است كه بر اظهار اسلام تأليف قلب شده ؛ اگرچه به زبان ايمان دارد ولى قلب او ايمان ندارد. و منزلت او در نزد مسلمانان به آن حد پايين بود كه اگر در مجلسى، اهل سوابق در اسلام، از مهاجرين و انصار بودند وارد مى‌شد، آخر صف جاى او بود.
چنين كسى چگونه به خاطرش مى‌آيد كه پادشاه مسلمانان شود و مسلمانان او را امير خود بخوانند، و بر جان مهاجرين و انصار حكومت كند و بر گردنشان سوار شود؟!
... كاش ؛ پيامبر صلّی الله عليه وآله زنده مى‌بود و مى‌ديد معاويه طليق و پسرش ، و مروان و پسران او خلفا و جانشينان او و حكم‌فرما بر مسلمانان شدند».(1)

ابن ابى الحديد در جاى ديگر پس از نقل پاسخ اميرالمؤمنين على عليه السلام به معاويه از دنيا تعجّب مى‌كند كه كار آن حضرت عليه السلام به جايى رسيده كه معاويه نظير و مانند او شود! هر چه اميرالمؤمنين على عليه السلام مى‌گويد او پاسخ مى‌دهد، بلكه سخت‌تر و درشت‌تر از او جواب مى‌دهد.
كاش ؛ پيامبر صلّی الله عليه وآله حاضر بود و به چشم خود مى‌ديد آن دعوتى را كه براى آن زحمت‌ها و رنج‌ها كشيد، جنگ‌ها كرد و شمشيرها زد تا دنيا را گرفت ، اكنون نتيجه آن بدون زحمت و رنج نصيب دشمنان او ـ كسانى كه او را دروغگو دانسته، و از وطن آواره‌اش كرده و عمو و خويشان او را كشتند ـ گرديد؛ مثل آن‌كه پيامبر صلّی الله عليه وآله براى آنان زحمت كشيد.
چنانچه ابوسفيان در ايّام عثمان از قبر حضرت حمزه  عليه السلام گذشت و پاى خود را به قبر او زد و گفت : اى ابو عماره ؛ آنچه را كه ما ديروز براى آن به روى يكديگر شمشير كشيديم ، امروز در دست جوانان ما افتاده و با آن بازى مى‌كنند!
آنگاه كار به جايى رسيد كه معاويه با اميرالمؤمنين على عليه السلام مفاخره كند، گویا كه نظير آن حضرت است.

وقال الّسها للشّمس : أنت خفّية         وقال الدّجى : يا صبح ؛ لونک حائل
وفاخرت الأرض السّماء سفاهة         وكاثرت الشّهب الحصا والجنادل
فيا موت ؛ زر إنّ الحياة ذميمة         ويا نفس ؛ جدّي إنّ دهرک هازل !
(2)

من چه بگويم؟ آيا ابن ابى الحديد مى‌دانسته و تجاهل مى‌نموده، يا آن‌كه راستى نمى‌دانسته؟ چه شد كه اميرالمؤمنين على عليه السلام از آن مقام ارجمند پائين آمد، و معاويه از آن مرتبه پائين بالا رفت ؟(3)

* * *

آنچه تاكنون در جلد اوّل و دوّم اين كتاب گفتيم و درباره شناخت تبار و اجداد معاويه كافى است.
در بخش‌هاى آينده اين كتاب بحث هايى را درباره ابوسفيان ، هند و معاويه عنوان مى‌كنيم تا روشن شود، معاويه چگونه توانست بر كرسى خلافت تكيه زند و جايگاه رفيع حضرت اميرالمؤمنين على علیه السلام را غصب كند.
جالب توجّه است كه خلفاء اهل تسنّن ـ از جمله معاويه ـ بارها تصريح كرده‌اند كه حقّ خلافت و جانشينى رسول خدا
صلّی الله عليه وآله از آنِ حضرت اميرالمؤمنين على علیه السلام است و آنان منصب آن بزرگوار را غصب نموده‌اند.
متأسّفانه با اقرار آنها به غصب خلافت حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام - كه در كتابى جداگانه جمع آورى شده - حقّ را به حق دار نسپردند و خود را به عنوان خليفه و جانشين رسول خدا
صلّی الله عليه وآله معرّفى كردند و به اين عنوان بر مردم حكومت كردند.
 


1 - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 18 / 62 - 64 .

2 - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 136/16.

3 - تاريخ اميرالمؤمنين ‏عليه السلام: 148/1.

 

 

 

 

    بازدید : 16503
    بازديد امروز : 18688
    بازديد ديروز : 21751
    بازديد کل : 128944540
    بازديد کل : 89562258