امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
جريان پهلوان نامي ، پورياي ولي و غلبه بر نفس

 آقای باقی زاده مؤلف کتاب «رمز موفقیت بزرگان» از کتاب «اسرار موفقيت» جرياني راجع به پورياي ولي،‌ پهلوان نامي در غلبه کردن بر نفس ، بدين صورت نقل کرده است:

 

جريان پهلوان نامي ، پورياي ولي و غلبه بر نفس

 

«پوريای ولی» پهلوانى بود كه در شهر خودش هيچ كس با او قدرت مقابله نداشت. او به بلاد ديگر رفت و همه جا پهلوانان را مغلوب نمود. آن گاه به قصد پايتخت حركت كرد تا پهلوان آنجا را نيز مغلوب سازد و خود به جاى او بنشيند.

    آوازه قدرت او به اطراف رسيده بود و به اين سبب، وقتى بسوى پايتخت حركت كرد، در دل پهلوان آنجا رعبِ بسيار پديد آمد و مهموم و متفكّر شد. مادرش آثار غصّه و حزن را در او ديد و از ناراحتى او سئوال كرد. وى علّت ناراحتى خود را بيان نمود.

    مادرش كه زنى صالحه و بااعتقاد بود، متوسّل شد و هر روز نذرى مى‏ كرد. روزها حلوا مى ‏پخت و بر دروازه شهر، فقرا و ضعفاى از راه رسيده را اطعام مى‏ كرد؛ تا روزى كه پوريا به دروازه شهر رسيد؛ ديد زنى آنجا نشسته است و طبقى از حلوا پيش رو دارد. نزديك آمده از قيمت آن پرسيد. زن گفت: فروشى نيست، بلكه نذر است. پوريا پرسيد: براى چه نذر كرده ‏اى؟

    زن گفت: فرزندم، پهلوان پايتخت است و اكنون پهلوانى تصميم دارد به اين جا آيد تا او را مغلوب كند؛ اگر چنين شود، مال و اعتبار ما هر دو بر باد مى‏ رود. پوريا ديد كه زن متوسّل به حضرت حق شده است. اينجا بود كه آيه «يا اَيُّها الَّذينَ امَنُوا كُونُوا اَنْصارَ اللَّهِ »(1) به خاطرش آمد.

    با خود انديشيد كه اگر اين جوان را به زمين زنم، پهلوان پايتخت سلطان خواهم شد، و اگر نفس را به زمين زنم، پهلوان پايتخت خدا مى ‏شوم؛ پس با خود گفت: براى رضاى خدا اين پيرزن را نااميد نمى‏ كنم.

    آن گاه روى به زن كرد و گفت: مادر نذرت قبول است. چهل دست پرورده همراه داشت، حلوا را ميان آنان تقسيم كرد و سپس به شهر وارد شد.

    در روز موعود، پهلوان پايتخت با رنگى پريده براى كشتى گرفتن با پوريا حاضر شد.

    دست پرورده ‏هاى پوريا به او گفتند: ما به ميدان او مى ‏رويم و كار او را مى‏ سازيم و بسيار اصرار كردند؛ امّا پوريا نپذيرفت و گفت: اين كار خود من است و كار ديگرى نيست.

    پوريا چون به ميدان رفت، همّت به زمين زدن نفس خويش گماشت. پهلوان پايتخت با او به نبرد برخاست، پوريا خود را سست نمود و حريف او را بيازمود و ديد كه بسيار سست است. دوباره آزمايش را تكرار كرد و چون قوى دل شد، يك باره پوريا را بلند كرد و به زمين كوبيده و روى سينه ‏اش نشست. به محض آن كه پشت پوريا به خاك رسيد، رازهايى براى او منكشف شد.

 افتادگى آموز اگر قابل فيضى            هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است

گرچه آن جوان، پوريا را به خاك انداخت؛ امّا خداوند او را از اولياء پاك قرار داد.

اين شعر از سروده‏ هاى «پورياى ولى» است:

گر بر سر نفس خود اميرى مردى      ور بر دگرى نكته نگيرى مردى

        مردى نبود فتاده را پاى زدن             گر دست فتاده ‏اى بگيرى مردى

__________________

(1) سوره صف ، آیه 14.

 

منبع : کتاب «رمز موفقیت بزرگان : 95»

از کتاب «اسرار موفقیت :1/ 147 »

 

-----------------------------------------------------

اين مطلب در بخش هشتم (تجربه) کتاب «اسرار موفقيت جلد اول» آمده است.

براي مطالعه و دانلود کتاب «اسرار موفقيت جلد اول» در بخش کتابخانه پايگاه

علمي المنجي، اينجا کليک کنيد.

 

 

بازدید : 14951
بازديد امروز : 58316
بازديد ديروز : 92670
بازديد کل : 132752791
بازديد کل : 91984431