امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(2) هشام بن عبدالملك و پیر آگاه

(2)

هشام بن عبدالملك و پیر آگاه

در تاريخ احمد اعثم كوفى مسطور است كه روزى هشام بن عبدالملك كه به ‏زشتى مشهور بود به شكار رفته در آن اثنا نظرش بر غبارى افتاد كه در شارع عام ساطع‏شده بود. ملازمان را توقّف داد و با يك نفر غلام رفيع ‏نام بدان سوى توجّه نمود و آن‏ خود قافله ‏اى بود كه از ولايت شام به كوفه مى ‏رفت.

هشام را در آن ميان نظر بر پيرى افتاده روى بدو آورده پرسيد كه از كجا و از كدام‏ قبيله ‏اى؟

پير گفت: از كوفه‏ ام ليك از دانستن حسب و نسب من ترا چه فايده؟

هشام گفت: سبب اخفا معلوم شد چه شرمت مى ‏آيد كه از نسب ناپسند خود ما راخبر دهى.

پير گفت: من مردى ‏ام از قبيله حكم و به قبيله عكك نيز قرابتى دارم.

هشام گفت: اللَّه اللَّه چه شكرها واجب است بر آنكس كه اين نوع نسب را پنهان ‏دارد.

پير گفت: نسب ما اگر خوب است و اگر بد معلوم كردى بارى شما از نسب عالى‏ خود شمّه‏ اى بيان فرمائيد.

هشام گفت: اصل ما از قريش است.

پير گفت: قريش را طوايف بسيارند و به مقتصاى «وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً»(487) قبايل را شعب بى‏ شمار. عالى و سافل، عالم و جاهل در ميان ايشان هست تو از كدام شعبه‏ اى؟

گفت: از معارف بنى ‏اميّه ‏ام.

پير خندان شده بر زبان آورد.    شعر:

شراب عشق عجب شورشى بجان آورد

كه هر چه در دل من بود بر زبان آورد

مرحبا يا اخا بنى اميّه نيك رفتى كه مرا بر حال خود آگاه گردانيدى و بر جلالت‏ نسب و طراوت حسب خود حاضر ساختى، تو را با وجود اين چشم شهلا و طلعت وطلاقت لسان و حلاوت بيان چه شود كه بر مردم طعنه نزنى.

   خواجه حسن:

دارى جمالى بى ‏بدل حسنى به بى ‏مثلى مثل

خال و خطى بس بلعجب چشم و لبى فرمود كى؟

اى اموى؛ بدان ‏كه بدترين خلايق شمائيد و شجره ملعونه ‏اى كه در كلام ملك علاّم‏وارد است عبارت از بنى‏ اميّه است، و آيه كريمه «أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً»(488) نازل‏ شده در شأن شماست، مروان شما را خال نكال است بر رخسار و زنان شما را از كمال خبث طينت و غلبه شهوت سستى در بند ازار. از جمله، عفّان كه صناديد شماست آشكارا دست از خويشتن بازداشتى. و عتبه كه از مشاهير شماست همواره ‏لواى مخالفت حضرت خاتم الأنبياء عليه التحيّة والثناء برافراشتى. صخرة بن حرب كه‏ بدان افتخار مى‏ كنيد در جاهليّت خمار بود و بيطار، چون به ظاهر اسلام آورد منافقى ‏بود غدّار. عطبة بن ابى معيط را كه مخبر صادق نسبش از قريش نفى كرده شما او را از قريش دانسته به خود منسوب گردانيديد، و ولد پليد او وليد در حين مستى فريضه‏ بامداد را چهار ركعت گزارد و گفت: چون امروز مرا نشاطى هست اگر خواهيد به ‏جهت شما هم چند ركعتى بگزارم و در كوفه او را به دماء و نفوس مسلمانان حاكم ‏ساختيد. و حكم بن العاص و پسرش مروان كه رانده حضرت رسول‏ صلى الله عليه وآله وسلم مى ‏باشد شما ايشان را مقبول و مطبوع دانسته بنواختيد، سبحان اللَّه از معاويه و بچّه‏ اش خودچه گويم.   نظم:

داستان پسر هند مگر نشنيدى

كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد؟

او بناحق حق داماد پيمبر بستد

پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

پدر او لب و دندان پيمبر بشكست

مادر او جگر عمّ پيمبر بدريد

بر چنين قوم، تو لعنت نكنى شرمت باد

لعن اللَّه يزيداً و على آل يزيد

و از عفايف شما يكى حمالة الحطب است كه شمّه ‏اى از حال شقاوت مآلش ‏مندرج در تحت احوال ابى لهب است و ديگرى هند است كه وحشى را به خود راه‏ داده زرين‏ هاى خود را به او بخشيد تا آن‏ كه سيّدالشهداء حمزه را شهيد گردانيد.

مصراع: اى تو مجموعه خوبى؛ زكدامت گويم؟!

پير بعد از تقرير اين فصل دلپذير روانه شد، هشام به موجب «فبهت الّذي كفر» سراسيمه و متحيّر بماند. پس روى به غلام خود آورده گفت: هيچ ديدى كه از اين پيربه من چه رسيد؟

غلام گفت: مرا از غايت وحشت هيچ از كلام وحشت ‏انجام او به خاطر نمانده.

هشام گفت: خوب شد كه چيزى از آن‏ها ياد نگرفتى و الاّ به كشتنت ناچار مى ‏گشتم، به هر حال از آن سخنان كثير الملال احياناً اگر چيزى به خاطرت مانده باشد بر كسى اظهار مكن.

چون به لشكر پيوست كمر طلبكارى او بر ميان بست امّا پير فقير به تك و پو، جان‏ از آن ورطه خطر بدر برد بى ‏تكلّف.    نظم:

اگرش چشم راست‏ بين بودى

راست‏كردار و راست ‏دين بودى

دست احسان و بذل بگشادى

جاى آزار خلعتش دادى(489)


487) سوره حجرات، آيه 13.

488) سوره سجده، آيه 18.

489) تاريخ نگارستان: 22.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

 

بازدید : 2037
بازديد امروز : 17588
بازديد ديروز : 85752
بازديد کل : 133050316
بازديد کل : 92133335