(4)
بردبارى با اصحاب
اميرالمؤمنين عليه السلام همراه سپاه خود از مدينه به سوى بصره حركت كرد، چون به ذوقار رسيد فرود آمد. در اين هنگام عثمان بن حنيف عامل امام عليه السلام از بصره به ذوقار آمد در حالى كه تمام ريش صورتش را ياران عايشه در بصره كنده بودند. چون امام را ديدار كرد گفت: اى اميرالمؤمنين؛ مرا با ريش فرستادى، اكنون بى ريش برگشتم.
امام عليه السلام فرمود: اى عثمان؛ پاداش و نيكى يافتى.
امام عليه السلام همراه لشكر خود در ذوقار منتظر آمدن مردم كوفه بود.
در ابتدا، محمّد بن ابوبكر و محمّد بن جعفر بن ابى طالب همراه نامه اميرالمؤمنين على عليه السلام نزد ابوموسى اشعرى به كوفه رفتند. آنان فرمان امام عليه السلام را براى مردم خواندند، ولى كسى پاسخى نداد. شبانگاه گروهى از بزرگان كوفه نزد ابوموسى اشعرى رفتند و گفتند: درباره رفتن به ذوقار چه عقيده دارى؟
گفت: ديروز بايد راىزنى مى كرديم نه امروز، آن سستى كه در گذشته كرديد (يارى نكردن عثمان) اين وضع را پيش آورد. دو چيز مانده است: باقى ماندن در كوفه كه راه آخرت است و بيرون رفتن (همراه على عليه السلام شدن) كه كار دنيا است. انتخاب كنيد.
با اين سخنان ابوموسى هيچ كس به سوى ذوقار حركت نكرد. لذا هر دو محمد خشمگين شدند و با ابوموسى به تندى سخن گفتند و سپس حركت كردند و نزد اميرالمؤمنين عليه السلام به ذوقار برگشتند و گزارش دادند.
آنگاه على عليه السلام به مالك اشتر فرمود: كار ابوموسى را تو ترتيب دادى و در هر كارى دخالت مى كنى، برخيز با ابن عباس برو و آنچه را تباه كردى سامان بده.(1)
اشتر و ابن عبّاس راهى كوفه شدند و با ابوموسى و بعضى از سران كوفه ديدار كردند. در اين هنگام، ابوموسى اشعرى در مسجد كوفه بر منبر رفت و مردم را از يارى دادن به امام عليه السلام بازداشت، مالك اشتر و عبدالله بن عبّاس به ذوقار برگشتند و رخدادها را به امام گزارش دادند.
براى بار سوّم امام عليه السلام پسر ارشد خود امام حسن عليه السلام و عمّار بن ياسر را روانه كوفه كرد. چون ابوموسى، امام حسن عليه السلام را ديد، نزد خود نشاند و به عمّار ياسر روى كرد و گفت: اى ابويقظان؛ تو نيز همراه ديگران بر امير مؤمنان عثمان! تاختى و خود را در زمره بدكاران قرار دادى.
عمّار گفت: چنين نكردم، امّا از كشته شدن عثمان هم ناراحت نشدم.
امام حسن عليه السلام گفتار آن دو را قطع كرد و فرمود: اى ابوموسى؛ چرا مردم را از يارى دادن به ما باز مى دارى؟ به خدا سوگند ما جز اصلاح امور و صلح طالب چيزى نيستيم وانگهى از كسى مثل اميرالمؤمنين على عليه السلام نبايد ترسيد.
ابوموسى گفت: پدر و مادرم فداى تو باد، راست مى گويى، امّا كسى كه مورد مشورت قرار مى گيرد امانتدار است، من از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مى فرمود: به زودى فتنه اى صورت مى گيرد كه در آن نشسته بهتر از ايستاده و ايستاده بهتر از رونده و پياده بهتر از سوارهاست.
عمّار خشمگين شد و بپا خاست و ابوموسى را دشنام داد و گفت: اى مردم؛ اين حديث براى خود ابوموسى شايسته تر است و به او گفت:آرى؛ اگر تو در اين فتنه بنشينى و خاموش باشى به از آن است كه مداخله كنى.
مردى از قبيله بنى تيم برخاست و گفت: اى عمّار؛ تو ديروز همراه غوغا بودى (كشتن عثمان) و امروز فرمانده ما را سفيه و نادان مى دانى؟
در اين حال زيد بن صوحان و گروهى ديگر بپا خاستند و مردم به جنب و جوش آمدند و هر كس چيزى مى گفت. زيد بن صوحان بر درب مسجد ايستاد و دو نامه را كه عايشه براى او و مردم كوفه نوشته و تقاضا كرده بود يا در خانه خود بنشينند يا او را يارى دهند، خواند و سپس گفت: بسيار عجيب است! به او دستور داده شده و خداوند مقرّر فرموده است كه در خانه اش بنشيند(2) و به ما دستور داده شده جنگ كنيم تافتنه اى باقى نماند(3) ولى او كارى را ه بايد خودش انجام دهد، دستور مى دهد ما انجام دهيم و كارى را كه مربوط به ما است خودش انجام مى دهد.
سپس زيد بن صوحان دست بريده خود را تكان داد و گفت: اى عبداللَّه بن قيس (ابوموسى اشعرى)؛ اگر مى توانى رود فرات را از حركت باز دارى، اين كار را هم خواهى توانست انجام دهى، كارى را كه از عهده آن بر نمى آيى رها كن. آنگاه به مردم گفت: برخيزيد و به سوى اميرمؤمنان و سالار مسلمانان حركت كنيد تا كار حق و درست انجام داده باشيد.
در اين ميان قعقاع بن عمرو تميمى برخاست و گفت: اى مردم؛ من خيرخواه شما هستم ... اينك امير مؤمنان على عليه السلام بر كارى قيام كرده است و دعوت منصفانه مى فرمايد و شما را براى صلح و اصلاح فرا مى خواند، حركت كنيد و كار را از نزديك ببينيد.
عبدخير خيوانى روى به ابوموسى كرد و گفت: اى ابوموسى؛ از تو سئوالى دارم؟ آيا طلحه و زبير با على عليه السلام بيعت كرده اند؟
ابوموسى گفت: آرى.
گفت: آيا على عليه السلام كارى كرده است كه بتوان بيعت او را شكست؟
گفت: نمى دانم.
عبدخير گفت: هرگز ندانى، ما تو را رها مى كنيم تا بفهمى و بدانى مگر كسى از اين فتنه كه مى بينى بيرون مانده است؟
سپس صيحان بن صوحان(4) برخاست و مردم را براى رفتن به ذوقار تشويق كرد. آنگاه عدى بن حاتم و هند بن عمرو و حجر بن عدىّ نيزهر يك به نوبه خود سخنانى در يارى دادن امام گفتند.
سرانجام امام حسن عليه السلام فرمود: من فردا حركت مى كنم، هر كس مى خواهد از خشكى و با مركب بيايد و هر كس مى خواهد از راه آب (رود فرات).
ابوالطفيل مى گويد: پيش از آنكه مردم كوفه به سوى ذوقار حركت كنند، على عليه السلام فرموده بود: دوازده هزار و يك نفر از كوفه خواهند آمد. من همه آنها را شمردم، نه يك نفر كم بود و نه يك نفر زياد(5).(6)
______________________________________________
1) ابوموسى اشعرى از سوى عثمان والى كوفه بود، چون خلافت به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، قصد بركنارى وى را داشت، مالك دخالت كرد وابوموسى بر پست خود ابقا شد!
2) سوره احزاب، آيه 33.
3) سوره بقره، آيه 93.
4) برادر زيد و صعصعة بن صوحان عبدى است.
5) نهاية الارب في فنون الأدب، شهاب الدين احمد نويرى ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى، ج5.
6) پيشگوئى هاى اميرالمؤمنين عليه السلام: 81.
منبع: یادداشت های چاپ نشدۀ شخصی ص 404








