(1)
عقيده عجيب شلمغانى
ابن اثير گويد: مذهب وى آن بود كه او خداى خدايان است و ازلى و قديم و ظاهر و باطن و رازق كامل است و هدف هر معنى اوست. مى گفت: خدا در هر چيز به اندازه توانش تجلّى مى كند و ضد را آفريده تا ضدّ آن را نيكتر توان شناخت از اين رو چون آدم را آفريد در او حلول كرد. در ابليس نيز حلول كرد كه اين دو ضدّ يكديگرند و دليل حقّ از حقّ افضل است و ضدّ چيز از مانند همان چيز بدان نزديكتر است و خداى والا وقتى به جسد ناسوتى حلول كند قدرت و معجزه اى آشكار كند و وجود خوش را بنمايد.
اين افكار به عقايد اسماعيليان درباره حلول و قانون ضدّ كه در مبحث امامت دارند، شباهت دارد. بعضى بزرگان دولت، دل به عقايد شلمغانى دادند از جمله محسن پسر فرات بود كه در وزارت سوّم پدر پير و شلمغانى شد. ناصرالدوله حمدانى نيز با وى مدارا كرد و مقدمش را گرامى شمرد و كار او را در آن دوران كه به موصل بود نهان داشت و چون به بغداد رفت از رجال معتبر پيروانى يافت چون حسين بن قاسم كه زمانى وزیر مقتدر بود و ابو على بن بسطام و ابراهيم بن ابى عون و ابى شبيب زيات و ديگران كه چون در ايّام وزارت ابن مقله كارشان فاش شد همگى پنهان شدند.
در ايّام راضى (329 - 322) خطر شلمغانى بزرگ شد كه دستگيرش كردند و نزد وى نوشته ها يافتند كه معلوم مى داشت دعوى خدائى دارد و پيروانش او را خدا مى دانند. از نوشته ها يكى به خطّ حسين بن قاسم بود و چون خطها را به كسان بنمودند همه آن را بشناختند، شلمغانى نيز اعتراف كرد كه خط از ياران اوست. آنگاه ابن ابى عون و ابن عبدوس را بگرفتند و با شلمغانى نزد خليفه بردند و دستورشان دادند شلمغانى را سيلى بزنند و آنها ابا كردند و چون به اينكار وادارشان كردند ابن عبدوس دست برد و او را سيلى زد امّا ابن ابى عون وقتى دست سوى شلمغانى برد دستش بلرزيد و سر و ريش وى را ببوسيد و گفت: خدا و آقا و روزى رسان من!
راضى به شلمغانى گفت: مى گفتى دعوى خدائى ندارى، پس اين چيست؟
گفت: اين سخن را ابن ابى عون مى گويد نه من. خدا داند هرگز به او نگفته ام من خدايم.
ابن عبدوس گفت: او دعوى خدائى نداشت، مى گفت: باب امام منتظر عليه السلام است و من پنداشتم اين سخن را از تقيّه مى گويد.
از آن پس چند بار ايشان را به نزد خليفه بردند و هر بار فقيهان و قاضيان و دبيران وسران سپاه حاضر بودند. به روزهاى آخر فقيهان فتوى دادند كه خونش هدر است وشلمغانى و ابن ابى عون را به دار كشیدند و جسدشان را به آتش سوختند و اين در سال322 بود.(2279)
2279) تاريخ سياسى اسلام (دكتر حسن ابراهيم حسن) : 3 / 577 .
منبع: معاویه ج ... ص ...
بازديد امروز : 13404
بازديد ديروز : 23197
بازديد کل : 89535223
|