امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(1) ورود قرامطه

(1)

ورود قرامطه

حادثه‏ اى كه در سال 317 هجرى، بدست قرمطيان صورت پذيرفت. قافله عراق در آن سال، به سوى مكّه حركت كرده و سالم به مقصد رسيده بودند. قافله‏ ها و كاروانها از تمام جهات، يكى پس از ديگرى به مكّه آمده بودند. امّا ناگهان، با حمله ابوسعيد قرمطى و يارانش در روز ترويه (هشتم ذى الحجه) مواجه مى‏ شوند. او دست به كشتار آنان زده، آنان را از دم تيغ مى‏ گذراند و اموالشان را غارت مي كند. در نتيجه اين جنايت ‏جمعيّت بسيارى از حُجّاج در گوشه و كنار مكّه و در مسجدالحرام و حتّى در داخل كعبه، كشته شدند. ابو سعيد، سوار بر اسب، در حالى كه با مستى، شمشيرش را مى ‏چرخانيد وارد حرم شده، و با اطرافيانش، حدود هزار و هفتصد نفر را به قتل رساندند و جنازه‏ هاشان را به چاه زمزم‏ افكندند و خارج مسجد نيز، بىِ از سى هزار نفر را كشته، چاهها و گودالها را با جنازه‏ شان پر كردند. خانه‏ ها را غارت كرده، و كودكان را به اسارت ‏بردند. خزانه كعبه و هر چه از قنديل و جامه و پرده و درب، در آن بود، ربودند و ميان يكديگر تقسيم كردند.

   فرمانده، بر درب كعبه نشسته بود و مردم در اطراف او نقش بر زمين مى ‏شدند و در مسجدالحرام آن مكان مقدّس و در ماه حرام، آن هم در يكى از شريفترين روزها يعنى ترويه، تيغ شمشيرها بر آنان فرود مى‏ آمد و او اين بيت را مى‏ خواند:

أنا باللَّه وباللَّه أنا

يخلق الخلق وأفنيهم أنا

«من به خدا قسم و به خدا قسم من خلقى را كه خدا آفريده است، امروز نابود مى ‏كنم.»

   مردم از مقابل آنها مى‏ گريختند و به پرده‏ هاى كعبه چنگ مى ‏زدند تا شايد در سايه احترام كعبه نجات يابند، امّا چيزى جلودار جنايت آنها نبود وآنان را در همان حال مى‏ كشتند. برخى را كه در حال طواف، به قتل رسانده بودند. به چاه زمزم افكندند و بسيارى را در همان مكانى از حرم و مسجدالحرام كه جان داده بودند، دفن كردند.

   چه نيكو كشته شدنى! و چه نيكوتر آرامگاهى! امّا آنان نه غسل داده شدند و نه كفن شدند و نه بر آنان، نماز خوانده شد.

او قبه زمزم را ويران ساخت و دستور داد درب را بر كنند و پوشش درب را بين يارانش پاره پاره كرد و مردى را مأمور ساخت كه ناودان را بركند. مرد براى اينكار، به فراز كعبه بالا رفته بود كه تيرى از جانب كوه ابوقبيس، او را هدف قرار داده و كشته شد. ديگرى رفت و او هم به همان سرنوشت ‏دچار شد. ترس آنها را فرا گرفت ابوطاهر گفت: آن را رها كنيد تا صاحبش بيايد. مقصود او «مهدى» بود كه خود را از پيروانش مى ‏خواند. آهنگ مقام‏ را كرد كه آن را برگيرد امّا بر آن دست نيافت. چرا كه پرده‏ داران، آن را پنهان كرده بودند. سپس دستور داد كه حجرالاسود را بركنند .بدين جهت‏ مردى با وزنه‏ اى كه در دست داشت، ضربه ‏اى بر آن وارد ساخت و گفت: كو آن مرغان ابابيل؟ كجاست آن سنگهاى سجّيل؟ آنگاه حجرالاسود را بركند وهمراه خود به ديارشان بردند. امير مكّه و اهل بيت او، و لشگرش در پى گرفتن سنگ برآمدند و از قرمطى آن را طلب كردند وحاضر شدند در برابر آن، آنچه را از اموال در نزدشان است، بپردازند. امّا او اعتنايى به درخواست آنها نكرد. به ناچار امير مكّه از در جنگ برآمد. امّا قرمطى، امير مكّه و بيشتر اهل بيت و لشكر او را به قتل رساند و به همراه حجرالاسود و اموال حاجيان راه خود را به سوى شهرهاى خود ادامه داد و از ره‏ كفر و كافرى، شروع به خواندن اين ابيات كرد:

فلو كان هذا البيت للَّه ربّنا

لصبّ علينا النار من فوقنا صبا

لأنّا حججنا حجّة جاهليّة

مجلّلة لم تبق شرقاً ولا غربا

وإنا تركنا بين زمزم و الصفا

جنائز لاتبغى سوى ربّها ربّا

مى‏ گويند: شماره سپاهيانش هفتصد نفر بيش نبوده ولكن هيچ كس در برابرش، توان مقاومت نداشت و اين خوارى و خذلان، از جانب‏ خداوند بود. او حجرالاسود را با خود برد تا حجّ را به خانه ‏اى كه خود در «هجر» بنا كرده بود، تغيير دهد.

   چون عبيداللَّه مهدى، نخستين خليفه فاطمى به خلافت رسيد، قرمطى به نام او خطبه خواند و به او گزارش داد كه خطبه ‏اش را با نام او خوانده ‏و او را به عنوان حاكم به رسميّت شناخته است. عبيداللَّه مهدى در جوابش نوشت:

«بسيار شگفت ‏آور است كه به ما نامه‏اى نوشته‏اى و با همه جنايات خود در منطقه امن و حريم الهى و با هتك حرمت خانه خدا كه در جاهليّت واسلام محترم بوده، بر ما منّت نهاده‏ اى. همانا تو در آن سرزمين مقدّس، خون مسلمانان را ريخته و حاجيان و عمره‏ گذاران را بيرحمانه كشته‏ اى ونسبت به خانه خدا گستاخى ورزيده و حجرالاسود را كه همچون دست خداوند در زمين است و با آن با بندگانش دست مى ‏دهد، از جاى كنده‏ اى وآن را به محلّ خودت برده‏ اى. با اين همه، انتظار آن دارى كه از تو به خاطر اين اعمال، تشكر كنم. لعنت خدا بر تو و باز لعنت خداوند بر تو و سلام ‏بر آنانكه مسلمانان از دست و زبانشان سلامتند و امروز مايه رستگارى فرداى خويش را فراهم مى‏ سازند».

چون اين نامه، به دست قرمطى رسيد، سر از فرمان او بركشيد و پس از رسيدنش به سرزمين خود «هجر» خداوند او را به بيماريى مبتلا ساخت كه ‏بندبندش از هم گسيخت و تنش كرم گذاشت و مدّتها عذاب كشيد.

نزديك به بيست و دو سال، حجرالاسود را نزد خود نگهداشتند به اميد اينكه مردم، براى حجّ، به جاى رفتن به مكّه، به ديار آنان روند. مدير ديوان‏ خلافت، پنجاه هزار دينار براى برگرداندن حجرالاسود پيشنهاد مى ‏كند، امّا نمى ‏پذيرند. هم ‏چنين، منصور باللَّه فاطمى پسر قائم بن مهدى، پنجاه هزار دينار براى احمد بن سعيد، برادر طاهر مى ‏فرستد تا آن را برگرداند، باز نمى ‏پذيرد. و بالاخره چون قرمطيان از تغيير دادن حجّ به سرزمينشان، نوميد شدند، آن را به كوفه آوردند و بر ستون هفتم، از ستونهاى مسجد جامع آويختند و اين شاهد صدقى است بر پيشگويى غيبى حضرت اميرالمؤمنين ‏على ‏عليه السلام كه روزى، در حالى كه به ستون هفتم اشاره مى ‏كردند، فرمودند: «ناگزير، حجرالاسود بايد بر اين ستون آويخته شود». و سپس سنگ را از كوفه به مكّه آوردند و در جاى خود نصب كردند.

   جالب اين ‏كه در هنگام بازگرداندن سنگ، آن را بر شترى لاغر، حمل كردند، شتر فربه گرديد در حالى كه به هنگام بردن سنگ به ‏سرزمين‏ شان، چهل شتر زير بار آن مردند. آنان گفتند: ما آن را به فرمان برگرفتيم و به فرمان بازگردانديم.

   تاريخ، مصيبت‏ها و جنايات فراوان خلق ‏شده به دست قرامطه را در خود ثبت كرده، چيرگى و تسلّط آنان را بر شهرهاى كوفه، بصره، بحرين ‏به تفصيل بيان داشته و سرانجام خداوند در سال 372 هجرى به شرّ و فساد آنان در زمين خاتمه داد(164).(165)


164) جهان در آستانه قرن بيست و يكم: 26 و 27.

165) روانشناسى ضمير ناخودآگاه: 69.

 

منبع: نوشته های چاپ نشدۀ شخصی ص 829

 

بازدید : 1621
بازديد امروز : 17768
بازديد ديروز : 23197
بازديد کل : 128899208
بازديد کل : 89539587