(5)
اميرالمؤمنين عليه السلام در هنگام محاصره عثمان
ابن اثير مى گويد: گفته شده به هنگام محاصره عثمان، على عليه السلام در خيبر بود و وقتى به مدينه آمد مردم گرد طلحه جمع شده بودند و او از كسانى بود كه در اين قضيّه نقش داشت. وقتى على عليه السلام آمد عثمان نزد او فرستاد و گفت: من حقّ اسلام، برادرى، خويشاوندى و دامادى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را دارم اگر هم چنين نبود و ما در زمان جاهليّت بوديم، باز هم براى خاندان عبد مناف ننگ بود كه مردى از بنى تيم - يعنى طلحه – كار آنها را به دست گيرد.
على عليه السلام به او گفت: به زودى خبر به تو مى رسد. سپس به سوى مسجد رفت و در راه اسامه را ديد و بر دست او تكيه كرد تا به خانه طلحه وارد شد كه با عدّه اى از مردم خلوت كرده بود و به او گفت: طلحه؛ اينچه كارى است كه شروع كرده اى؟
طلحه جواب داد: يا اباالحسن؛ بعد از مهار شدن چارپايان آمدى. على عليه السلام از آن جابا زگشت و به بيت المال رفت و گفت: باز كنيد امّا كليد آن را نيافتند پس در را شكستو اموالى را به مردم داد همگى از دور طلحه پراكنده شدند و او تنها ماند و عثمان از اين كار خوشحال شد. پس از آن طلحه نزد عثمان بيامد و گفت: اى امير مؤمنان؛ كارى در نظر داشتم امّا خدا ميان من و آن فاصله انداخت. عثمان در جواب گفت: به خدا سوگند نيامده اى كه توبه كنى بلكه شكست خورده آمدهاى، خدا به كار تو برسد اى طلحه.(623)
و در روايت ديگرى عبداللَّه بن عباس بن ابى ربيعه مى گويد: به نزد عثمان رفتم او دست مرا گرفت و نزديك در برد و سخنانى را كه از بالاى در به گوش مى رسيد به من فهماند. بعضى از آنها مى گفتند: منتظر چه هستيد؟ و بعضى مى گفتند: مهلت دهيد به زودى بر مى گردد. در همين حال ايستاده بوديم كه طلحه از آنجا گذشت و گفت:ابن عديس كجاست؟
ابن عديس نزد او رفت و باهم نجوا كردند سپس بازگشت و به يارانش گفت: نگذاريد كسى بر عثمان وارد شود يا از نزد او خارج گردد. عثمان به من گفت: طلحه به او چنين دستورى داده. خدايا شرّ طلحه را از من كفايت كن. اوست كه اين مردم رابر من تحريك كرده و عليه من برانگيخته است. به خدا آرزو دارم كه از اين قضيّه به دور باشد و خونش ريخته شود.(624) (625)
623) الكامل في التاريخ: 167/3.
624) الكامل في التاريخ: 174/3.
625) نبرد جمل: 24.
منبع: معاویه ج ... ص ...
بازديد امروز : 0
بازديد ديروز : 18667
بازديد کل : 89540487
|