امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(1) پيشگويى حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام دربارهٔ شهادت جناب ميثم تمّار

(1)

پيشگويى حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام

دربارهٔ شهادت جناب ميثم تمّار

در كتاب «الغارات»، از احمد بن حسن ميثمى نقل مى‏ كند: ميثم تمّار برده آزاد كرده على‏ عليه السلام، در ابتدا، برده زنى از بنى ‏اسد بود. امام‏ عليه السلام او را از آن زن خريد و آزاد كرد و از او پرسيد: نامت چيست؟ گفت: سالم.

   امام‏ عليه السلام فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به من خبر داده است كه نام تو كه پدرت در عجم بر تو نهاده «ميثم» بوده است.

   ميثم گفت: آرى؛ خداى و رسولش و تو اى اميرالمؤمنين راست مى‏ گوييد، به خدا سوگند نام من همان ميثم است.

   امام‏ عليه السلام فرمود:

به نام خود برگرد و سالم را رها كن و ما كنيه تو را ابو سالم قرار مى‏ دهيم.

   احمد بن حسن گويد: حضرت على ‏عليه السلام او را بر علوم بسيار و رازهاى پوشيده ‏اى از اسرار نهانىِ وصيّت آگاه كرده بود و ميثم برخى از آن‏ها را مى‏ گفت و گروهى از مردم كوفه در آن مورد ترديد مى‏ كردند و امام‏ عليه السلام را به خرافه‏ گويى و تدليس ‏متّهم مى‏ ساختند، تا آن‏ كه روزى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در حضور گروه بسيارى از اصحاب خود كه ميان ايشان مخلص و شك‏ كننده هم بود به ميثم فرمود:

اى ميثم؛ تو پس از من گرفته مى‏ شوى و بر دار كشيده خواهى شد، روزدوم از سوراخ ‏هاى بينى ودهانت خونى مى ‏ريزد كه ريشت را رنگين مى‏ كند و روز سوم بر تو زوبينى زده شود كه جان‏ خواهى داد، منتظر باش و جايى كه تو را به صليب مى‏ كشند كنار درب خانه عمرو بن حريث است و تو دهمين آن ده تن‏ خواهى بود و چوبه تو از همه چوبه‏ ها كوتاه‏تر و به زمين نزديك‏تر است و درخت خرمايى را كه تو بر چوب تنه آن بر داركشيده مى‏ شوى، نشانت خواهم داد.

   و پس از دو روز امام ‏عليه السلام آن درخت خرما را به ميثم نشان داد.

   ميثم كنار آن درخت خرما مى ‏آمد و نماز مى‏ گزارد و مى‏ گفت: چه فرخنده خرمابُنى؛ كه من براى تو آفريده شده ‏ام و تو براى من رسته ‏اى.

   پس از شهادت حضرت على‏ عليه السلام ميثم همواره به آن درخت سركشى مى ‏كرد تا آن را بريدند.

   او همچنان مواظب تنه آن درخت بود و از كنار آن آمد و شد مى‏ كرد و به آن مى‏ نگريست. و هرگاه عمرو بن حريث را مى‏ ديد به او مى‏ گفت: من همسايه تو خواهم شد، حقّ همسايگى مرا نيكو رعايت كن.

   عمرو كه نمى‏ دانست او چه مى‏ گويد، به او مى‏ گفت: آيا مى‏ خواهى خانه ابن مسعود را بخرى؟ يا خانه ابن حكيم را؟

   ميثم ‏تمّار در سالى كه به شهادت رسيد، حج گزارد (سال 60 هجرى). وى در مدينه نزد امّ سلمه همسر رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم رفت. امّ سلمه از او پرسيد: تو كيستى؟

   گفت: مردى عراقى هستم.

   امّ سلمه از او خواست نسب خويش را بگويد. او گفت: من غلام آزاد كرده على‏ عليه السلام هستم.

   امّ سلمه گفت: آيا تو ميثمى؟

   گفت: نه؛ من ميثم هستم.

   امّ سلمه رضى اللَّه عنها گفت: سبحان اللَّه؛ به خدا سوگند؛ چه بسيار مى‏ شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نيمه‏ شب‏ها در مورد تو به على ‏عليه السلام سفارش مى‏ كرد!

   ميثم سراغ حسين بن على ‏عليه السلام را گرفت. گفتند: او در نخلستان (مدينه) است. گفت: به آن حضرت بگوييد كه من‏ دوست دارم بر تو سلام دهم و ما با يكديگر در پيشگاه پروردگار جهان ملاقات خواهيم كرد و امروز فرصت ديدار او را ندارم و مى‏ خواهم بازگردم.

   در اين هنگام امّ سلمه بوى خوش طلب كرد، آوردند و ميثم ريش خود را با آن معطّر كرد.

   ميثم گفت: همانا به زودى اين ريش از خون خضاب خواهد شد.

   امّ سلمه سؤال كرد: چه كسى اين خبر را به تو داده است؟

   گفت: سرورم به من خبر داده است.

   امّ سلمه گريست و گفت: او فقط سرور تو نيست كه سرور من و سرور همه مسلمانان است. سپس ميثم ‏تمّار او را وداع‏ كرد و به عراق بازگشت. چون به كوفه رسيد او را گرفتند و نزد عبيداللَّه بن زياد بردند.

   به ابن زياد گفته شد كه اين از برگزيده‏ ترين مردم، در نظر ابو تراب على‏ عليه السلام بوده است.

   ابن زياد گفت: اى واى بر شما؛ همين مرد عجمى؟

   گفتند: آرى.

   عبيداللَّه به ميثم گفت: پروردگارت كجاست؟

   ميثم گفت: در كمين‏گاه است.

   ابن زياد گفت: ارادت تو نسبت به ابو تراب را به من خبر داده ‏اند.

   ميثم گفت: تا حدودى چنين بوده است و حالا تو چه مى‏ خواهى؟

   ابن زياد گفت: مى‏ گويند او تو را از آنچه به زودى خواهى ديد، آگاه كرده است؟

   گفت: آرى؛ او به من خبر داده است.

   ابن زياد پرسيد: او درباره كارى كه من با تو انجام خواهم داد چه گفته است؟

   ميثم گفت: به من خبر داده است كه تو مرا در حالى كه نفر دهم خواهم بود، بر دار مى‏ كشى و چوبه دار من از همه كوتاه‏ترخواهد بود و من از همگان به زمين نزديك‏ترم.

   ابن زياد گفت: به طور قطع با گفتار ابوتراب مخالفت خواهم كرد.

   ميثم گفت: اى ابن زياد؛ واى بر تو؛ چگونه مى‏ توانى با او مخالفت كنى و حال آن ‏كه او از قول رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله وسلم از جبرئيل و جبرئيل از خداوند چنين خبر داده است؟ چگونه مى‏ توانى با اينان مخالفت كنى؟ همانا به خدا سوگند؛ من جايى را كه در كوفه بر صليب كشيده مى‏ شوم، مى ‏دانم كجاست و من نخستين خلق خدايم كه در اسلام بر دهانش همچون‏ دهان اسب لگام خواهند زد.

   پس از اين گفتگو، ابن زياد، ميثم را زندانى كرد و مختار بن ابى عبيد ثقفى را هم با او زندان كرد، در همان حال كه آن‏ دو در زندان ابن زياد بودند، ميثم به مختار گفت: تو از زندان اين مرد رها مى‏ شوى و براى خونخواهى حسين‏ عليه السلام خروج‏ خواهى كرد و اين ستمگر را كه ما در زندان او هستيم خواهى كشت و با همين پايت (اشاره به پاى مختار) چهره وگونه‏ هايش را لگد خواهى كرد.

   در همين ايّام ابن زياد، مختار را براى كشتن از زندان فرا خواند، ناگاه پيكى با نامه يزيد بن معاويه، خطاب به ابن زياد رسيد كه به او فرمان داده بود، مختار را آزاد كند و اين به خاطر آن بود كه خواهر مختار، همسر عبداللَّه بن عمر بود. و او از شوهرش خواست كه از مختار پيش يزيد، شفاعت كند. عبداللَّه چنان كرد و يزيد شفاعت او را پذيرفت و فرمان آزادى‏ مختار را نوشت و با پيك تندرو به كوفه گسيل داشت. پيك هنگامى رسيد كه مختار را بيرون آورده بودند تا گردنش را بزنند.

   بدين ترتيب او را آزاد كردند، پس از آزادى مختار، ميثم را بيرون آوردند تا بر دار كشند. ابن زياد گفت: همان حكمى ‏را كه ابوتراب درباره او گفته است انجام خواهم داد.

   در اين هنگام مردى ميثم را ديد و به او گفت: اى ميثم؛ اين كار تو را بى‏ نياز نساخت؟ (يعنى دوستى على‏ عليه السلام براى توكارى نكرد).

   ميثم لبخندى زد و گفت: من براى اين (چوبه دار) آفريده شده ‏ام و آن براى من رسته (پرورش يافته) است.

   چون ميثم را بر دار كشيدند، مردم گرد چوبه دارش كه بر درب خانه عمرو بن حريث بود جمع مى‏ شدند.

   عمرو گفت: ميثم همواره به من مى‏ گفت: من همسايه تو خواهم بود. عمرو به كنيز خود دستور داد، هر شامگاه زيرچوبه دار ميثم را جاروب كند و آب بپاشد و عودسوز، روشن كند. و آن كنيز تا چندى اين كار را انجام مى‏ داد.

   ميثم در هنگامى كه بر دار بسته شده بود، فضايل بنى هاشم و پستى ‏هاى بنى ‏اميّه را مى‏ گفت. به ابن زياد خبر دادند، اين‏ برده شما را رسوا ساخت.

   ابن زياد دستور داد بر دهان ميثم لگام بزنند، لذا بر دهان ميثم دهنه زدند تا نتواند چيزى بگويد، و او نخستين خلق خدا بود كه پس از اسلام بر دهانش لگام زدند.

   روز دوّم از بينى و دهانش خون بيرون زد و چون روز سوم شد، بر او زوبينى زدند كه از آن درگذشت. شهادت ميثم ده‏ روز پيش از رسيدن امام حسين‏ عليه السلام به عراق، در اواخر ذى الحجه سال 60 هجرى بود.(1)

 


1) پيش‏گويى‏ هاى اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام از فتنه‏ ها و حوادث آينده: 112.

 

منبع: کتاب معاويه ج 1 ص 362

 

بازدید : 1495
بازديد امروز : 12447
بازديد ديروز : 23197
بازديد کل : 128888571
بازديد کل : 89534266