امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(1) کشته شدن ابن زیاد-1)

(1)

کشته شدن ابن زیاد -1)

مختار به اين ترتيب بر كوفه پيروز شد و عراق و سرزمين ‏هاى ديگر غير از مصر و شام كه در تصرّف و حمايت عبدالملك بود تسليم او شد و او كارگزاران خودرا به هر سو گسيل داشت.

   عبدالرحمن بن سعيد بن قيس همدانى را بر موصل، محمّد بن عثمان تميمى ‏را بر آذربايجان، عبداللَّه بن حارث برادر اشتر را بر ماهين و همدان(996)، يزيد بن ‏معاويه بجلى را بر اصفهان و قم و نواحى آن دو شهر، و ابن مالك بكراوى را بر حُلوان‏ و ماسبذان(997)، يزيد بن ابونجبة فزارى را بر رى و دستبى، و زحر بن قيس را برجُوخى گماشت(998) و حكومت شهرهاى ديگر را هم بر خواصّ خود داد.

   ابوعمره كيسان را به سرپرستى شرطه گماشت و به او دستور داد هزار كارگر بابيل و كلنگ فراهم آورد و خانه ‏هاى كسانى را كه به جنگ امام حسين‏ عليه السلام رفته‏ اند با خاك يكسان كند.

   ابوعمره به خانه‏ هاى ايشان وارد بود و شروع به گردش در كوفه كرد و خانه‏ هاى آن‏ها را در يك لحظه ويران مى ‏كرد، هر كس را هم بيرون مى ‏آمد مى‏ كشت وخانه‏ هاى بسيارى را ويران كرد و گروه بسيارى را كشت و به جستجو و تعقيب ‏پرداخت و به هر كس دست مى ‏يافت او را مى ‏كشت و اموال و مستمرى او را به يكى ازايرانيانى كه در خدمت مختار بودند مى‏ بخشيد.

   آن ‏گاه براى يزيد بن انس اسدى پرچمى بست و او را به سالارى بيست هزار مرد  گماشت و سلاح و ساز و برگ فراوان در اختيارشان گذاشت و يزيد را به ‏فرماندارى جزيره و همه سرزمين ‏هاى شام كه بگشايد منصوب كرد، و يزيد حركت ‏كرد و در نصيبين فرود آمد و اردو زد، چون عبدالملك بن مروان از اين خبر آگاه شد بالشكر شام بيرون آمد و خود را به نصيبين رساند و با يزيد بن انس جنگ كرد و او را وادار به عقب‏ نشينى ساخت و گروه بسيارى از ياران او را كشت.

   چون اين خبر به مختار رسيد به ابراهيم بن اشتر گفت: اى مرد؛ كسى جز من يا تو مرد اين ميدان نيست، به سوى ايشان برو و به خدا سوگند كه عبيداللَّه بن زياد فاسق ‏يا حُصين بن نمير را خواهى كشت و خداوند متعال اين لشكر را به دست تو منهزم ‏مى سازد، اين را كسى به من گفته است كه كتاب خوانده و پيشگويى راجع به فتنه‏ ها وجنگ‏ها را مى ‏داند.

   ابراهيم گفت: اى امير؛ گمان نمى كنم كه تو براى جنگ با مردم شام از من ‏حريص ‏تر و در آن باره داراى بصيرت بيشترى باشى، خود من مى‏ روم.

   مختار بيست هزار مرد براى او انتخاب كرد كه بيشترشان ايرانيان مقيم كوفه و معروف به حمراء بودند، ابراهيم به سوى جزيره حركت كرد و كسانى از لشكر يزيد بن ‏انس را كه گريخته بودند با خود برگرداند و شمار لشكريانش حدود سى‏ هزار نفرشدند.

   چون اين خبر به عبدالملك رسيد براى حصين بن نمير همراه دليران لشكرشام پرچمى بست و شمارشان حدود چهل هزار مرد بودند، عبيداللَّه بن زياد وگروهى ديگر از قاتلان امام حسين‏ عليه السلام چون عُمَيْر بن حُباب و فُرات بن سالم و يزيدبن حُضَيْن (لعنة اللَّه عليهم اجمعين) هم همراهش بودند.

   فرات به عُمير گفت: تو بدى حكومت خاندان مروان و سوء نيّت ايشان رادرباره  قبيله ما ديده‏ اى و اگر اين كار براى عبدالملك استوار شود قبيله قيس را درمانده و بى‏ چاره خواهد كرد يا آنكه ايشان را تبعيد مى ‏كند و از دور خود كنار مى‏ زند و ما از آن قبيله ‏ايم، بيا برويم و وضع ابراهيم بن اشتر را بررسى كنيم.

   چون شب فرارسيد آن دو بر اسب‏هاى خود سوار شدند و فاصله ميان ايشان و اردوگاه ابراهيم چهار فرسنگ بود و چون از كنار پادگان‏هاى مردم شام مى‏ گذشتند از آنان مى ‏پرسيدند شما كيستيد؟ و آن دو مى ‏گفتند: از پيشاهنگان امير حصين بن نميرهستيم، آن دو هنگامى كه به اردوگاه ابراهيم رسيدند ديدند آتش افروخته‏ اند وابراهيم بر پاى ايستاده و در حالى كه پيراهنى زرد هراتى و بالاپوش گلدارى بر تن وشمشير بر دوش دارد به سر و سامان دادن سپاه خود مشغول است.

   عمير بن حباب به ابراهيم نزديك شد و پشت سر او ايستاد و ناگاه او را در بغل‏ گرفت، ابراهيم بدون اينكه از جاى خود تكان بخورد سر برگرداند و پرسيد: كيستى؟

   گفت: عميرم.

   ابراهيم به او گفت: بنشين تا از كار خود فارغ شوم و پيش تو آيم.

   عمير از او فاصله گرفت و همراه فرات در حالى كه لگام اسب‏هاى خود را در دست گرفته بودند گوشه‏ اى نشستند.

   عمير به دوست خود گفت: آيا هرگز مردى دليرتر و استوارتر از اين ديده‏ اى؟ با آنكه من او را از پشت سر ناگهانى در بغل گرفتم اندك تكانى نخورد و اعتنايى به من ‏نكرد.

   فرات گفت: نه همچون او نديده‏ ام.

   و چون ابراهيم از آماده ساختن و آرايش دادن سپاه خود فارغ شد پيش آن دو آمد و نشست و به عمير گفت: اى ابومغلّس(999)؛ چه چيز موجب شده است كه پيش‏ من بيايى؟

   عمير گفت: از هنگامى كه وارد اردوگاه تو شده‏ام اندوهم شدّت يافته است واين به آن جهت است كه تا هنگامى كه پيش تو رسيدم هيچ سخن عربى نشنيدم وهمراه تو همين گروه ايرانيان هستند و حال آنكه بزرگان و سران مردم شام كه حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده ‏اند چگونه مى‏خواهى با اين كسان كه همراه توهستند با آنان روياروى شوى؟

   ابراهيم گفت: به خدا سوگند؛ اگر ياورى جز مورچگان نمى ‏يافتم با ايشان ‏همراه همان مورچگان جنگ مى ‏كردم، تا چه رسد به اين گروه كه در جنگ با شامى‏ ها داراى بصيرتند، همانا اين مردمى كه همراه من مى ‏بينى فرزندان سواركاران ومرزبانان ايرانيانند و من سواران را با سواران و پيادگان را با پيادگان روياروى خواهم‏ ساخت و پيروزى و نصرت از جانب خداوند است.

   عمير گفت: مى ‏دانى قبيله قيس قبيله من است و ما در پهلوى چپ لشكر شام ‏قرار داريم، فردا كه دو گروه روياروى مى‏ شوند به ما كارى نداشته باش كه ما از جنگ ‏مى ‏گريزيم تا لشكر شام شكسته شود كه ما به مناسبت بدرفتارى خاندان مروان با قبيله‏ خودمان دوست نداريم ايشان پيروز شوند و به پيروزى تو بيشتر ميل داريم.

   ابراهيم پذيرفت و آن دو به اردوگاه خود برگشتند.

   فردا دو سپاه به سوى يكديگر پيش رفتند و در جايى بنام خازِر(1000) روياروى ‏شدند، ابراهيم بر دليران سپاه خود بانگ زد كه بر پهلوى چپ حمله كنيد و قبيله قيس ‏آنجا بودند.

   عُير بن حباب به دوست خود گفت: به جان پدرت سوگند؛ اين دورانديشى ‏است كه اين مرد به ما اعتماد نكرد و ترسيد به گفته خود عمل نكنيم.

   عُمير بن حباب هم ميان افراد قبيله قيس بانگ برداشت كه: اى خون‏ خواهان‏ كشته ‏شدگان مرج راهط و ايشان پرچم‏هاى خود را سرنگون كردند و گريختند و مردم‏ شام شكست خورد.

   ابراهيم بر آنان حمله برد و گروه بسيارى از ايشان را كشت و شامى‏ ها گريختند. ابراهيم تا هنگام شب آن‏ها را تعقيب كرد، حصين بن نمير فرمانده سپاه شام ‏كه از قاتلان امام حسين ‏عليه السلام بود و شرحبيل پسر ذى الكلاع و بزرگان سپاه شام كشته ‏شدند.

   چون شدّت جنگ فرو نشست، ابراهيم گفت: من ضمن جنگ مردى از شاميان را كشتم كه پيشاپيش آنان جنگ مى‏ كرد و مى‏ گفت: من جوانمرد قريشم وچون به زمين افتاد از او بوى مشك استشمام كردم، او را در ميان كشتگان جستجو كنيد.

   جستند و او را يافتند، معلوم شد عبيداللَّه بن زياد (لعنة اللَّه عليه) است.

   ابراهيم دستور داد سر او را جدا كردند و پيش مختار فرستادند و مختار هم آن‏را براى محمّد بن حنفيّه فرستاد.(1001)


996) ماهين: به صورت تثنيه بر نهاوند و دينور و گاه بر كوفه و بصره اطلاق مى ‏شده است، رك: ياقوت، معجم البلدان:374/7، مصر 1906.

997) حُلوان آخرين شهر شمالى عراق، ماسبذان از شهرهاى بلاد جبل كه مهدى عبّاسى آنجا مرده است، براى هر دومورد رك: عبدالحميد آيتى، ترجمه تقويم البلدان، صفحات 350 و 479.

998) جُوخى: نام رودخانه و منطقه آبادى در ناحيه شرقى بغداد است، رك: معجم البلدان: 161/3 همان چاپ.

999) هر چند مغلّس از نام‏هاى عربى است ولى ظاهراً ابراهيم به عمير تعريض زده است كه اى شب‏رو كه در روز شهامت حركت ندارى.

1000) ياقوت، آن را رودخانه‏اى ميان اربل و موصل مى‏ داند، ج3 ص 388.

1001) اخبار الطّوال: 337.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

بازدید : 1755
بازديد امروز : 6085
بازديد ديروز : 23197
بازديد کل : 128875850
بازديد کل : 89527905