(1)
نقش يهوديان و مسيحيان در عقايد انحرافى امويان
در کتاب «از ژرفای فتنه ها» می نویسد : بادهاى فتنه ها درون جمجمه هاى بشريّت در دولت اموى وزيدن گرفت؛ دولتى كه با صاحبان علم جنگيد و عقايد مشركان روزگار بعثت پيامبر را در لباس تازه و درخشانى عرضه كرد. عالمان اتّفاق نظر دارند كه قدرىگرى در دولت اموى شيوع پيدا كرد و امويان آن را در دامان خود پروريدند و از اين جريان حمايت كردند تا آنكه باليد و ريشه دواند.(311)
دستگاههاى بستن راه خدا، انديشه قضا و قدر را طرح كردند و گستردند، با اين هدف كه عالم را دچار سرگردانى وآشفتگى فكرى كنند. نتيجه اين كار، مقدّس ندانستن شرايع و پايبند نبودن به قوانين آن و ارتكاب اعمال ممنوعى بود كه اديان آسمانى آنها را منع كرده بود و همه اين كج روىها، به بهانه قضاى الهى صورت گرفت. امويان اين انديشه را پروردند و گستردند تا آنچه را درباره آنان بر زبان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم صادر شده بود بپوشانند و وانمود كنند كه حاكميّت واقتدارشان، نتيجه خواست و اراده و مشيّت خدا است و مسلمانان ناگزير از اطاعت از آنان هستند و هر گونه سركشى و حركتى بر ضدّ آنان، سركشى بر ضدّ قضاى خدا خواهد بود.
شيخ محمّد ابوزهره درباره نخستين كسى كه از جبر در لباس تازه خود سخن گفت، مىنويسد: «ما كاملاً مطمئن هستيم كه جبرى گرى در آغاز دوران امويان شيوع يافت و تا پايان اين دوران تبديل به مكتب گشت... گفته اند كه نخستين مروّج اين تفكّر، پاره اى يهوديان بودند كه آن را به مسلمانان آموختند و اينان آن را گسترش دادند و به نشر آن پرداختند. گفته مىشود نخستين مسلمانى كه به سوى اين نحله فكرى دعوت كرد، جعد بن درهم بود كه آن را از يهوديى در شام فراگرفت و در بصرهبه ترويج آن ميان مردم پرداخت. آنگاه جهم بن صفوان، آن را از جعد آموخت.»(312)
جهم تنها اعتقاد به جبر را ترويج نمىكرد، بلكه نظرات ديگرى درباره بهشت و دوزخ و ديدار خداوند و غيره داشتو مردم را بدانها فرا مى خواند.(313)
بدين سان، شاخه هاى درخت اموى پس از آنكه انديشه جبر را كه با اصل سياستشان سازگار بود، از اهل كتاب فراگرفتند، با شاخه هاى درخت اهل كتاب گره خورد و به هم پيوست.
آشكار است كه شام، پايتخت خلافت اموى، پيرو اديان و آراى مختلف بود و امويان با سران اديان مسامحه كارانه رفتار مى كردند و براى اين كه بتوانند با فراغ بال بر سر حفظ قدرت خود مسلمانان را كشتار و سركوب كنند، با قيصرها پيمانهاى صلح مىبستند. در طول مدّت اين پيمانها، احبار براى تكميل بناى احبار گذشته به درون جامعه اسلامى رخنه مىكردند و امويان نيز آنان را به خود نزديك مىساختند. از نظر تاريخى اين مطلب نيز قطعى است كه سرجون مسيحى، دبير معاويه و پس از او يزيد و آنگاه مروان بن حكم(314) و رازدار دولت اموى، در رأس جبريان بود.(315)
بنابراين دولت اموى، به اعتقاد عالمان همه فرقه ها، سياست تقويت و ترويج جبرىگرى را پيش گرفت و آن را بنياد سياست خود قرار داد؛ زيرا در خيمه آن، زشتى هاى امويان پنهان مى ماند و بر منبرهايشان، فقيهان راههايى براى رهايى از هر بن بستى مى يافتند. اگر از آنان پرسيده مىشد كه چرا با(حضرت) على (عليه السلام) جنگيديد و آنگاه به دشنام دادن به او پرداختيد؟ يا چرا حجر بن عدى را كشتيد؟يا چرا زياد را به معاويه ملحق كرديد و سنّت جاهلى استلحاق را دوباره زنده كرديد؟ يا چرا (امام) حسين (عليه السلام) را كشتيد؟ يا چرا در ماجراى حرّه، به مدينه تاختيد و آن را يغما كرديد و آنگاه مكّه را سنگباران كرديد؟ يا آنكه چرا اموال خدا را بازيچه وبندگان او را بنده خود كرديد و دين خدا را به باطل آميختيد و نماز را ضايع كرديد؟
در پاسخ همه اين پرسشها و پرسش هاى ديگر، پاسخ مى دادند كه همه اينها بر طبق قضا و قدر خدا بود و امّت بر اين اجماع دارد و اگر كسى مخالفت مى كرد، سر و كارش با شمشير بود!
311) ر.ك: تاريخ المذاهب الإسلاميّه: 111 - 104 و تاريخ الفرق الإسلاميّه: 66.
312) تاريخ المذاهب الإسلاميّه: 102، تاريخ الفرق الإسلاميّه: 68.
313) تاريخ المذاهب الإسلاميّه: 106.
314) التنبيه والاشراف: 285/1.
315) تاريخ الفرق الإسلاميّه: 69.
منبع: کتاب معاویه ج 1 ص 162
بازديد امروز : 0
بازديد ديروز : 41491
بازديد کل : 89585061
|