امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(1) حكميّت در جنگ صفين

(1)

حكميّت در جنگ صفين

شروع به جنگ «صفين» شد و داستان جنگ صفين طويل است و در اين جنگ ازلشكر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و لشكر معاويه بسيار كشته شد و در عدد ايشان خلاف است. مسعودى گفته كه صد و پنجاه هزار سوار به غير از خدم و اتباع كشته گشت و با ايشان‏ سيصد هزار.

در اين جنگ از لشكر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام عمّارياسر، هاشم مرقال، خزيمة بن ثابت، صفوان، سعد، پسران حذيفة بن اليمان و عبداللَّه بن حارث برادر اشتر نخعى به قتل‏رسيدند و از طرف معاويه، ذوالكلاع و عبيداللَّه بن عمر و حوشب ذى ظليم.

در اين جنگ واقع شد ليلة الهرير و آن شب جمعه بوده و در آن شب چندان جنگ ‏مغلوبه شد كه مردم يكديگر را نمى ‏شناختند و آلات حرب تام شد و در پايان كار، لشكر همديگر را در بر مى ‏گرفتند و مشت و سيلى برهم مى‏ كوفتند.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام پانصد و بيست و سه تن از ابطال رجال را به خاك افكند و هر كه ‏مى ‏كشت، تكبيرى مى‏ گفت و آن شب تا روز ديگر، جنگ ادامه داشت و از بسيارى‏غبار، هوا تار شده بود و مواقيت نماز معلوم نبود.

اشتر جنگ نمايانى نمود و در آن روز كه روز جمعه بود، نزديك شد كه لشكراميرالمؤمنين‏ عليه السلام فتح كنند كه مشايخ اهل شام فرياد كشيدند شما را به خدا قسم ‏ملاحظه زنان و دختران را نمايئد كه تمام بيوه و يتيم مى‏ شوند.

معاويه، عمرو عاص را گفت كه هر حيله كه در نظر دارى بكار بر كه هلاك شديم واو را نويد ايالت مصر داد. عمرو عاص كه ضمير مايه خديعت و مكيدت بود، لشكررا ندا كرد كه: ايّها الناس؛ هر كه را قرآن باشد بر سر نيزه كند. پس قريب پانصد قرآن ‏بالاى نيزه‏ها رفت و صيحه از لشكر معاويه بلند شد كه كتاب خدا، حاكم باشد مابين ماو شما.

لشكر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام چون اين مكيدت بديدند بسيارى از ايشان فريب خوردند و خواهان موادعه شدند و با آن حضرت گفتند: يا على؛ معاويه حق مى‏ گويد. تو را به‏ كتاب خدا خوانده. او را اجابت كن.

اشعث بن قيس از همه در اين كار شديدتر بود.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: اين كار از روى خدعه و مكر است.

گفتند: ما را ممكن نيست كه به سوى قرآن خوانده شويم و اجابت نكنيم.

آن حضرت فرمود:

واى بر شما. من با ايشان جنگ مى‏كنم كه به حكم قرآن متديّن شوند و ايشان ‏نافرمانى كردند و كتاب خدا را طرح كردند. برويد به جنگ دشمنان خودتان وفريب ايشان مخوريد. همانا معاويه، عمروعاص، ابن معيط، حبيب بن سلمه وبنى النابغة اصحاب دين و قرآن نيستند و من ايشان را بهتر از شماها مى‏شناسم.

و از اين نوع كلمات بسيار گفته شد و هر چه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آن بدبختان را نصيحت فرمود، نپذيرفتند و بالاخره اشعث و اصحاب او حضرت را تهديد كردند كه‏ با تو چنان مى‏ كنيم كه مردم با عثمان كردند، يعنى تو را به خوارى تمام مى ‏كشيم و گفتند بفرست و اشتر از جنگ باز خوان. آن حضرت به نزد اشتر فرستاد كه دست از جنگ بدار و بازآى.

اشتر پيغام داد كه اين وقت روا نيست كه من باز آيم، چه در اين ساعت نسيم‏ نصرت بورزد و سپاه شام هزيمت شود. چون رسول اين پيغام را آورد، آن جماعت ‏گفتند: اگر اشتر را بازنخوانى تو را چنان بكشيم كه عثمان را كشتيم و اگر نه به دشمن ‏بسپاريم.

لاجرم، رسول نزد اشتر رفت و گفت: كه تو رضا مى ‏دهى كه فتح كنى و چون ‏بازشوى، اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را كشته يا به دست دشمن گرفتار ببينى.

اشتر در خشم شده دست از جنگ برداشت و بازشتافت و مابين اشتر و ايشان ‏كلمات بسيارى رد و بدل شد، و چاره ايشان نشد. لاجرم اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود:

إنّي كنت أمس أميراً، فأصبحت اليوم مأموراً.

من پيش از امروز امير بودم و لكن امروز مأمورم و كس اطاعت امر من نمى ‏كند.

پس اشعث به نزد معاويه رفت و گفت: چه اراده دارى؟

معاويه گفت: مى ‏خواهم ما و شما پيروى كتاب خدا كنيم. يك مردى را شما اختيار كنيد و يك نفر را ما اختيار مى‏ كنيم و از ايشان عهد و ميثاق مى‏ گيريم كه از روى ‏قرآن عمل كنند و يك تن را برگزينند كه امر امّت از براى او باشد. اشعث اين مطلب را پسنديد.

پس بناى انتخاب شد. اهل شام عمروعاص را براى تحكيم انتخاب كردند واشعث و كسانى كه رأى خوارج داشتند ابو موسى اشعرى را اختيار كردند.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود كه شما در اول نافرمانى من نموديد. الحال نافرمانى من‏ ننمائيد. من ابوموسى را براى اينكار نمى ‏پسندم. اشعث و اصحاب او گفتند: ما هم‏ جز او را نمى‏ خواهيم.

حضرت فرمود كه: او موثّق نيست و از من مفارقت جست و بر طريق خذلان من‏ رفت و چنين و چنان كرد. عبداللَّه بن عبّاس را اختيار كنيد. اشعث و اصحابش قبول ‏نكردند. فرمود: اگر ابن عبّاس را نمى ‏پسنديد، اشتر را اختيار كنيد. گفتند: ما جز ابوموسى كس ديگر را نمى ‏پسنديم. لاجرم، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از روى لاعلاجى ‏فرمود: هر چه خواهيد بكنيد.

پس كس فرستادند به نزد ابوموسى و از براى تحكيم او را طلبيدند و در سنه 38، در «دومة الجندل» حكمين تلاقى كردند و داستان حكمين و فريب دادن عمرو عاص‏ ابوموسى را و خلع اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و نصب معاويه مشهور است و مقام گنجايش ذكر ندارد.(242)


242) وقايع الأيّام: 175.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

بازدید : 2007
بازديد امروز : 2126
بازديد ديروز : 21751
بازديد کل : 128911422
بازديد کل : 89545696