امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(9) حكميت

(9)

حكميت

   اگر با منطق واقع ‏بينانه قرآن كريم و انبياى الهى و مردان آسمانى برخورد كنيم، بايد بگوييم: «اُولئكَ الَّذينَ اشْتَروُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَما كانُوا مُهْتَدين»(3105) و يا همان را كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام درباره‏ شان فرموده بگوييم:

ألا إنَّ الرَّجُلينَ اَلَّذَين اخْتَرْتُمُوهُما حَكَميْن قَدْ نَبَذا حُكْمَ الْكِتابَ وَراء ظُهُورِهما، وَأَرْتَا يَا الرَّأْيَ مِنْ قِبَل أَنْفُسِهِما، فَأماتا ما أحيَا القُرآنُ وأحيياما أماتَ القُرآنُ، ثُمَّ إختانا في حكمهما، فكلاهما لايرشد ولايسدد، فبرء اللَّه منهما ورسُولُهُ وَصالِحُ المُؤمِنينَ... .

آگاه باشيد كه اين دو مردى كه شما به عنوان حَكَم انتخاب كرديد حكم خدا را پشت‏ سر انداختند و از روى هواى نفس خود رأى دادند، و در نتيجه آن ‏دو نفر ميراندند آنچه را قرآن زنده كرد و زنده كردند آنچه را قرآن ميراند و در حكم خود به ما خيانت كردند و هر دوى آن‏ها راه رشد و صواب را نرفتند كه خدا و رسول خدا ومؤمنان شايسته از ايشان بيزارند.

   بارى گذشته از همه اين‏ها و صرف‏ نظر از آنچه گفته شد ... اين حكميّت آن قدر مسخره و بى‏ ارزش بود كه برخى از اهل تحقيق در صحّت آن ترديد كرده و روى‏ خوش ‏گمانى و حسن‏ ظنّى كه به دست‏ اندركاران داستان حكميّت و به خصوص آن‏ها كه صحبت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را درك كرده و به قول معروف عنوان «صحابى» بودن را با خود يدك مى ‏كشيدند، نتوانسته ‏اند اين داستان را بدين گونه كه نقل شد بپذيرند و ازاين رو به تجزيه و تحليل قضيّه پرداخته و گفته ‏اند:

   اوّلاً بايد ديد نزاع ميان (اميرالمؤمنين) على‏ عليه السلام و معاويه چه بوده و حكميَن در چه‏ مسأله ‏اى حكم كرده‏ اند و پس از تحليل نزاع ميان امام‏ علیه السلام و معاويه و اين‏ كه معاويه به‏ عنوان خليفه مطرح نبود تا اين‏ كه كسى او را عزل كند يا نصب كند، بلكه او يك شخص ياغى بود كه بر ضدّ خليفه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم - كه به وسيله بيعت صحابه آن ‏بزرگوار انتخاب شده بود - طغيان كرده و به بهانه خونخواهى عثمان گروهى از مسلمانان را با خود همراه نموده و به جنگ خليفه رسول خدا آمده بود! مى ‏نويسد:

   عزل معاويه هيچ معنى و مفهومى نداشت؛ زيرا معاويه گذشته از اين ‏كه خليفه نبود تا كسى او را عزل كند، حاكم شام هم نبود؛ زيرا حكومت او نيز با مرگ عثمان كه او راحكومت داده بود از ميان رفت.

   براى معاويه هيچ بهانه ‏اى براى ياغيگرى و مخالفت با خليفه مسلّم رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم باقى نمى ‏ماند جز همان بهانه واهى و مسخره خونخواهى عثمان.

   و بر فرض اين ‏كه با بودن پسران و نزديكان عثمان، معاويه كه نسبت دورى با عثمان داشت، چگونه مى ‏تواند به خونخواهى او برخيزد و اينكه كسى را كه عموم ‏مسلمانان و بزرگان از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به جرم خلافكارى‏ هاى مكرّرى كه ‏داشت و تذكّرات مكرّر هم در او سودمند واقع نشد و حاضر به استعفا از مقام خود نيزنگرديد و به ادعاى خودش مى ‏گفت: جامه ‏اى را كه خدا بر تن من كرده خلع نمى ‏كنم! سرانجام ناگزير شدند او را به قتل برسانند!

   با توجّه به اينكه اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام دخالتى در قتل او نداشت و بلكه گاهى براى ‏نجات او نيز اقداماتى كرده بود. و اگر هم كسى مى ‏خواست مطالبه و خونخواهى‏عثمان را بكند مى ‏بايست به سراغ ديگران مى ‏رفت نه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام!(3106)


3105) سوره بقره، آيه 16.

3106) زندگانى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام (سيد هاشم رسولى محلاّتى): 613.

 

منبع: معاویه ج ...  ص ...

 

 

بازدید : 2006
بازديد امروز : 4388
بازديد ديروز : 21751
بازديد کل : 128915946
بازديد کل : 89547958