(1)
تصميم معاويه به شهيد نمودن امام حسن عليه السلام
. . . معاويه اطمينان يافت كه تمام موجبات ولايتعهدى وجانشينى را براى فرزندش يزيد، فراهم آورده است و اگر امام حسن عليه السلام را از ميانبردارد، مى تواند يزيد را جانشين خود بخواند و از بزرگان قوم، براى او بيعت بگيرد.
معاويه مى گفت: اگر امام حسن عليه السلام زنده باشد و من يزيد را جانشين خود بخوانم، ممكن است فرزند حضرت على عليه السلام دگر باره بپاى خيزد و مرا به پيمان شكنى متّهم كند و بگويد كه چون تو برخلاف صلحنامه اى كه در ميان ماست رفتار كردهاى وفرزند خويش را به جانشينى برگزيده اى، من نيز اين صلحنامه را بى اثر مى دانم و بهخود حق مى دهم كه به نام خليفه مسلمانان قيام كنم و شمشير خويش را به روى پيمان شكنان بكشم و بر سرشان فرود آورم.
اين هراس بزرگ، اين بيم كه مبادا امام حسن عليه السلام به جرم پيمان شكنى معاويه، او را از خلافت براندازد و مخالفان را به گرد خود جمع كند و قدرت پسر ابوسفيان را به مخاطره درافكند، معاويه را بر آن داشت كه به انديشه كشتن امام حسن عليه السلام بنشيند ودر اين كار با مروان بن حكم حكمران مدينه و دشمن ديرينه امام حسن عليه السلام و خاندان حضرت على عليه السلام به رايزنى پردازد.
توجّه به مروان بن حكم بدين جهت بود كه وى سالها در مدينه زيسته و از همه رازها آگاه بود و به خوبى مى توانست در اين جنايت هول انگيز، دستيار و راهنماى معاويه باشد و از همين روى بود كه معاويه او را به مشورت برگزيد و از رهگذر گفته هاى او دريافت كه امام حسن عليه السلام را مى تواند با زهرى كشنده از ميان بردارد و اين نقشه شوم را به دست يكى از همسران آن حضرت به اجرا برساند.
وقتى نامى از همسران امام حسن عليه السلام به ميان آمد، معاويه به سرعت و پيش از هركس ديگر به فكر جعده دختر اشعث بن قيس و خواهرزاده خليفه نخستين افتاد. زيرا خاندان اشعث در فساد و تباهى غوطه ور بودند و براى اينكه سيم و زر بگيرند و با خاندان حضرت على عليه السلام دشمنى كنند، به هر جنايتى دست مىزدند و از هيچ خيانتى روى گردان نبودند.
به همين سبب بود كه معاويه چون تصميم به كشتن امام حسن عليه السلام گرفت، بدون كوچكترين ترديدى خامه و نامه بخواست و به نوشتن اين سطور پرداخت كه خواننده آن كسى جز جعده دختر اشعث بن قيس و همسر امام مجتبى عليه السلام نبود، معاويه نامه خود را چنين آغاز كرده بود:
پسرم يزيد كه عزيزترين عزيزان در چشم منست، از سالها پيش به تو دل بسته ودر شعله هاى سوزان ناكامى مى سوزد و مىگدازد و پيوسته از اين هجران و حرمان، به من شكوه مى كند و همين شكوه هاست كه جان مرا نيز به درد مى كشد و رنجم را صدچندان مى سازد...
وقتى معاويه، اين سطور را بر نامه خود بنگاشت، خنده اى به لب آورد و در همان حال كه خنده بر دو لبش، اندكى فاصله انداخته بود، اين سطور را هم بر آنچه كه نوشته بود، بيفزود:
شايد تو هم شنيده باشى كه من در راه برآورده ساختن آرزوهاى پسرم يزيد، از هرچه دارم مى گذرم و خرسندى خاطر او را، به هر بهائى كه باشد فراهم مى آورم و خود پيداست در برابر تو كه بر قلب فرزندم به سلطنت نشسته اى و بر آن حكومت مى كنى، حاضرم از سر حكومت و تخت خويش نيز برخيزم و اينهمه را به تو تقديم بدارم.
امّا دريغا كه تا وقتى همسر تو حسن بن على زنده است نه دست پسرم يزيد به تو خواهد رسيد و نه دست تو بر تخت من تكيه خواهد زد؛ زيرا حسن، تو را دوست مى دارد و هرگز روا نمىدارد كه طلاقت بدهد، پس تنها چاره كار اين است كه حسن از ميان برداشته شود و راه وصال يزيد به تو و وصل تو به تخت من هموار گردد.
من زهرى را براى تو فرستاده ام كه هر كه قطرهاى از آن بياشامد بى درنگ كشته خواهد شد و هيچكس نيز از راز كشته شدنش آگاه نخواهد گشت. اين زهر را از فرستاده من بگير و با آن كار حسن را يكسره كن و سپس در كوشك سلطنتى دمشق با پسرم يزيد همسر و هم آغوش باش. ده هزار سكّه طلا و چهار روستاى بزرگ و آبادان از روستاهاى كوفه، نخستين هديه اى است كه به تو اى عروس آينده ام تقديم مى كنم.
چون اين نامه نوشته آمد، معاويه به خود گفت: خوب فكرى به خاطرم رسيد كه بهتر از اين هرگز ممكن نبود. زيرا كه مى خواستم حسن را دست ببندم و به زندان بيفكنم، بهانه اى نداشتم و در برابر مردم مدينه كه همه به پاكى و پاكدلى و پيمان دارى او گواه بودند، كارى از پيش نمى بردم و اگر مى خواستم به رويش تيغ بكشم با افراد دودمان هاشم و برادرانش روبرو مى شدم و كارم به رسوائى مى كشيد و شايد هم به نتيجه نمى رسيد، بهتر از همه اين بود كه همسرش دختر اشعث را وارد معركه كنم و بى آنكه رنجى به خود بدهم يك مانع بزرگ را از سر راه خلافت و امپراطورى فرزندم برگيرم.
معاويه چون از نجوائى كه با خود داشت بازآمد، نامه اى نيز به مروان بن حكم،حكمران مدينه نوشت؛ او را در مسير نقشه شوم خود قرار داد و سپس به او يادآورد شد كه نامه جعده را به دست پيرزنى مورد اعتماد بدهد و برايش بفرستد و يك شيشه سربسته از زهر هلاهل را نيز در اختيار جعده بگذارد. آنگاه هر دو نامه و آن شيشه را به پيكى رازدار سپرد و بدو دستور داد كه هرچه زودتر خويشتن را به مدينه برساند ونامه ها و شيشه زهر را به مروان بدهد.
مروان كه دشمنى ديرينه با امام حسن عليه السلام داشت، از خواندن نامه معاويه مسرور گرديد و نامه او را به گونه اى دلخواه به دست جعده رسانيد.(1509)
1509) تاريخ سياسى اسلام: 326.
منبع: معاویه ج ... ص ...
بازديد امروز : 4400
بازديد ديروز : 23197
بازديد کل : 89526220
|